بسم رب الشهدا

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

رفقا زندگیه دکتر رو خییییییییلی مطالعه کنید
واقعا قسم به خونه پاکه خوده چمران بهترین الگو واسه ماها زندگیه خوده چمران هستش
در حقیقت به گفته ی غاده چمراه همسره خوده دکتر
چمران یک مقیاسه خیلی کوچکی از شخصیت امیرالمونین ع بود

انشالله همه ی ما با شهدا محشور بشیم

راستی فردا و جمعه روزایه زیارتی امام رضا ع هست که توی سال فقط همین دو روز هست
اگه رفتم تک تک بچه ها رو دعا میکنم تا در راه خدا شهید بشن
یا علی
 

شاهده

عضو جدید
همسنگرای خوبم
بار سفر ببستید
با اون نگاه آخر
قلب مرا شکستید
من موندم و سیاهی
مشتاق آفتابم
دلتنگ خاطراتم
آن لحظه های نابم
دامن کشان برفتید
با خود مرا نبردید
ماندم غریب و تنها
در لحظه شهادت
خنده کنان برفتید
یادی از این رفیقان
آخر چرا نکردید
نقش جبینتان بود
نام حسین و زهرا
در چشمهایتان بود
همواره موج دریا
از نخل قامتاتون
مونده فقط پلاکی
یادش به خیر بادا
آن سجاده های خاکی
دلتنگم ای شهیدان

بغضی به سینه دارم
بعد از شما دگر من
دل خون و بی قرارم
 

*Afash*

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما با تو قرارمان بهشت است

این خط قشنگ سرنوشت است

آنجا همه چیز نور ناب است

اینجا همه چیز خاک و خشت است

هرچیز که با تو هست زیباست

هرچیز که با تو نیست زشت است

حسن همه ظاهر است اما

حسن تو همیشه در سرشت است

میخانه ز توست عین مسجد

مسجد چو تو نیستی کنشت است

یادت نرود به یاد ما باش

ما با تو قرارمان بهشت است


التماس دعا
:gol:
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعد از هزار و سيصد و چهل و چند سال از خود پرسيده ايي ؟
که چرا اينان خود را" راهيان کربلا " ناميده اند،
با اين همه شيدايي و اشتياق که گويا هنوز قافله سال شصت و يکم هجري قمري به بيابان نرسيده است .
ماندن در صف اصحاب عاشورايي امام عشق تنها با يقين مطلق ممکن است...
و اي دل ! ... تو را از اين سنت لايتغيير خلقت گريزي نيست.
نپندار که تنها عاشوراييان را بدان بلا آزموده اند و لاغير ...
صحراي بلا به وسعت همه تاريخ است.
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
درک شهادت

شهادت خلوت عاشق و معشوق است ،شهادت برای غیر شهید تفسیر ناپذیر است....

آنان که در زندان تن اسیرند اگر به تفسیر نشینند ،از درک قصه آنان عاجز خواهند بود.

فقط شهید می تواند شهادت را درک کند..... شهید کسی نیست که در خون خود بغلتد!
شهید قبل از این که به خون بتپد ، شهید است.

"بسیجی شهید سعید قربانی نژاد"
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز


شهيد سيد عمران حسيني:
شهيد يعني شاهد، شهيد يعني ناظر ،شهيد يعني هميشه جاويد، شهيد يعني كسي كه جان و مال و خانه خود را رها كرده و براي رضاي خدا و در راه خدا با دشمن دين و مكتب مي جنگد.

شهيد آويني :
شهادت پايان نيست ، آغاز است. تولدي ديگر است و در جهاني فراتر از آنكه عقل زميني به ساحت قدس آن راه يابد. تولد ستاره اي است كه پرتوي نورش عرصه ي زمان را در مي نورددو زمين را به نور رب الارباب اشراق مي بخشد.

شهيد همت:
شهادت ، زيباترين ،بالنده ترين و نغز ترين كلام در تاريخ بشريت است.
شهادت بهترين و روشن ترين حقيقت توحيد است و تاريخ تشيع خونين ترين و گويا ترين تابلوي نمايانگر شكوه و عظمت شهيد است.
شهيد حسين شيرازي:
شهيد يعني حاضر ،گواه، شاهد و الگو و شهادت حركتي است در گريز از پوسيدگي ها كه شهادت اوج حركت انساني است.
 

كربلايي حسام

اخراجی موقت
شهادت پايان نيست آغاز است
تولدي ديگر است در جهاني فراتر از انكه عقل زميني به ساحت قدس آن راه يابد
تولد ستاره اي است كه پرتو نورش زمين را در مي‌نوردد
و زمين را به نور رب‌الارباب اشراق ميبخشد

شهيد سيد مرتضي آويني
 

*Afash*

عضو جدید
کاربر ممتاز
پروفسور شهید دکتر مصطفی چمران

پروفسور شهید دکتر مصطفی چمران

سلام دوستان

همیشه به مقام شهید چمران قبطه میخورم...
البته قبطه خوردن هم داره..
نه فقط برا من، فکر کنم برای همه یکی از بهترین الگوهاند.
کاشکی من یه کوچولو، فقط یه کوچولو میتونستم شبیهشون بشم...:cry:
خیلی کارشون درست بود (و هست!)

بچه ها، توصیه میکنم کتابای مربوط به شهید چمران رو حتما بخونین (خاطرات، زندگینامه، دستنوشته ها و ...)
درسهای زیادی توش هست...

التماس دعا
یا علی:gol:

 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفقا چرا کسی از جانبازا حرفی نمیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به خدا بعضیاشون دارند کاره زینبی میکنند ها
نمدونید خونواده هاشون چی عذابی میکشن...
اگه بدونید بعضیاشون چقدر ناراحتند که از کاروان جا موندن
همش دعاشون اینه زودتر اسمونی بشن
 

*Afash*

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمدیم، نبودید ...

آمدیم، نبودید ...

یکی از فرماندهان جنگ میگفت: خدا رحمت کند حاج عبدالله ضابط را. برایم تعریف می‌کرد: خیلی دلم میخواست سید مرتضی آوینی را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سید مرتضی را ببینیم. خلاصه نشد. بالاخره آقای سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمونها پر کشید.
تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقۀ جنگی با کاروانهای راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دل‌هایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم میخواست تا وقتی زنده هستی بیام و ببینمت، اما توفیق نشد. به من گفت ناراحت نباش فردا ساعت 8 صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم. صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده است. گفتم حالا برم ببینم چی میشه.
بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت 8:30.
دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال است. سربازی که اون نزدیکیها در حال نگهبانی بود نزدیک آمد و به من گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: آره، با یکی از رفقا قرار داشتیم.
گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم این‌جوری است.
گفت: رفیقت اومد اینجا تا ساعت 8 منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره پیش من اومد و به من گفت: کسی با این اسم و قیافه مییاد اینجا، به او بگو آقا مرتضی اومد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت. اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان. رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته: آمدیم نبودید، وعدۀ ما بهشت! سید مرتضی آوینی. (و کسانی را که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نخوانید، بلکه زنده‌اند؛ ولی شما نمی‌دانید. بقره، 154)
 

*Afash*

عضو جدید
کاربر ممتاز
لبخند آخر

لبخند آخر

در دوران جنگ، ایت الله جوادی آملی به جبهه میآمدند و به بچهها سری میزدند و به قول معروف به رزمندهها روحیه میدادند و از آنان روحیه میگرفتند. در یکی از این سفرها با یک نوجوان 15ـ14 سالۀ تهرانی آشنا شدند که خیلی باصفا بود. در موقعیت منطقهای آنجا ارتفاعی بود که پایین آن یک چشمه و جاده بود که دشمن آنجا را بسیار گلوله‌باران میکرد. فرماندهان گروه به رزمندهها گفته بودند که حتی برای وضوگرفتن هم به آنجا نروید و همان بالا روی تپه بنشینید و تیمم کنید.
ناگهان دیدیم این نوجوان از تپه پایین رفت و آستینهایش را بالا زد و آماده شد برای وضوگرفتن. هرچه فریاد زدند نرو خطرناک است، گوش نکرد. آخر، دست به دامان حاج آقا شدند که ایشان جلوگیری کنند، آقا گفتند: عزیزم کجا میروی؟ گفت: حاج آقا، دارم می‌رم پایین که وضو بگیرم. گفتند: پسر عزیزم، پایین خطرناک است. فرماندهان هم گفتند بالا تیمم کنید. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است.
یک نگاه خیلی قشنگ به چشمای این بزرگوار کرد و لبخندی زد و گفت: حاج آقا، بگذارید نماز آخرمون رو باحال بخونیم. دیگه به خاک نمیچسبیم. رفت و جلوِ آب نشست، سپس وضو گرفت و همانجا، نماز زیبایی خواند و برگشت بالا.
دقایقی بعد قرار شد عدهای از بچهها بروند جلوِ ارتفاع و با عراقیها درگیر شوند. یکی از آنان همین نوجوان بود. او رفت و یکی دو ساعت بعد آقای جوادی آملی را صدا زدند و گفتند حاجآقا، بیایید پایین ارتفاع. یک جنازه که رویش پتو انداخته بودند و آن را روی برانکارد گذاشته بودند به چشم میخورد. گفتند: حاج آقا، پتویش را بردارید. جلوِ چشم همه، آقای جوادی آملی نشست؛ دیدیم همان نوجوان با همان لبخند پرکشیده و رفته است.


منبع

 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبای جمعه که میشه
دلا بهونه میگیره
هر کی میاد سر یه قبر
ازش نشونه میگیره
یکی سر قبر پدر
یکی کنار مادرش
یکی کنار خواهر و
یکی پیش برادرش
امایه مادرغمگین و آرام
میاد کنارشهید گمنام

یه جعبه خرما برای
فاتحه خونی میاره
آرو میاد میشینه و
سر روی سنگش میذاره
میگه تو جای بَچمی
گوش بده به حرفای من
از بس که اینجا اومدم
درد اومده پاهای من
آخر نگفتی کسی رو داری
یاکه مث من بی کس و کاری
مگه تو مادر نداری
برای تو گریه کنه
غروب پنجشنبه بیاد
به قبرتو تکیه کنه
غصه نخور من مادرت
منم همیشه یاورت
نمیذارم تنها بشی
مدام میام بالا سرت
از تو چه پنهون
یه بچه دارم
چند ساله از اون
خبر ندارم
آخ که دلم برات بگه
از پسرم یه خاطره
موقع جبهه رفتنش
ساعتی که میخواست بره
از اون لباس خاکی و
از اون پیام آخرش
هرقدمی میرفت جلو
نگا میکرد پشت سرش
دیگه نیومد
رفت ناپدید شد
چشام به درب
خونه سفید شد...
دیگه از اون روز تا حالا
منتظر زنگ درم
بس که دلم شور میزنه
نصفه شب از خواب میپرم
کاشکی بود و نگاه میکرد
یزید سرش رفت بالا دار
سزای اعمالشو دید
لکه ننگ روزگار
من مطمئنم الآن اگر بود
سرگرم شادی از این خبر بود..
او شبی که نشون میداد
صدام چشاشو بسته بود
یادم اومد لحظه ای که
دل مارو شکسته بود
روزایی که نمک میریخت
روداغ قلب پدرا
داغ برادر میگذاشت
رو سینه برادرا
الحمدلله
دعام اثر کرد
سوی جهنم
عزم سفرکرد...
***
بسه دیگه خسته شدی
دوباره خیلی حرف زدم
با اینکه قول داده بودم
امابازم گریه شدم
با صد امید و آرزو
مادر مفقود الاثر
بلند شد از کنار قبر
شاید براش بیاد خبر
چند ساله مادر...
کارش همینه...
خبر نداره..
{بچه اش همینه...}

 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا آنان که بااخلاص و ايمان
حريم دوست بوسيدند و رفتند
ز کالاهاي اين آشفته بازار
محبت را پسنديدند و رفتند
خوشا آنان که در اين صحنه خاک
چو خورشيدي درخشيدند و رفتند
خوشا آنان که بار دوستي را
کشيدند و نرنجيدند و رفتند
زتقوي جامه در بر کن که ياران
ز تقوي جامه پوشيدند و رفتند

کاش ما در خيل منتظران شهادت باشيم.

شادي روح شهدا صلوات

اللهم صلي علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبای جمعه که میشه
دلا بهونه میگیره
هر کی میاد سر یه قبر
ازش نشونه میگیره
یکی سر قبر پدر
یکی کنار مادرش
یکی کنار خواهر و
یکی پیش برادرش
امایه مادرغمگین و آرام
میاد کنارشهید گمنام

یه جعبه خرما برای
فاتحه خونی میاره
آرو میاد میشینه و
سر روی سنگش میذاره
میگه تو جای بَچمی
گوش بده به حرفای من
از بس که اینجا اومدم
درد اومده پاهای من
آخر نگفتی کسی رو داری
یاکه مث من بی کس و کاری
مگه تو مادر نداری
برای تو گریه کنه
غروب پنجشنبه بیاد
به قبرتو تکیه کنه
غصه نخور من مادرت
منم همیشه یاورت
نمیذارم تنها بشی
مدام میام بالا سرت
از تو چه پنهون
یه بچه دارم
چند ساله از اون
خبر ندارم
آخ که دلم برات بگه
از پسرم یه خاطره
موقع جبهه رفتنش
ساعتی که میخواست بره
از اون لباس خاکی و
از اون پیام آخرش
هرقدمی میرفت جلو
نگا میکرد پشت سرش
دیگه نیومد
رفت ناپدید شد
چشام به درب
خونه سفید شد...
دیگه از اون روز تا حالا
منتظر زنگ درم
بس که دلم شور میزنه
نصفه شب از خواب میپرم
کاشکی بود و نگاه میکرد
یزید سرش رفت بالا دار
سزای اعمالشو دید
لکه ننگ روزگار
من مطمئنم الآن اگر بود
سرگرم شادی از این خبر بود..
او شبی که نشون میداد
صدام چشاشو بسته بود
یادم اومد لحظه ای که
دل مارو شکسته بود
روزایی که نمک میریخت
روداغ قلب پدرا
داغ برادر میگذاشت
رو سینه برادرا
الحمدلله
دعام اثر کرد
سوی جهنم
عزم سفرکرد...
***
بسه دیگه خسته شدی
دوباره خیلی حرف زدم
با اینکه قول داده بودم
امابازم گریه شدم
با صد امید و آرزو
مادر مفقود الاثر
بلند شد از کنار قبر
شاید براش بیاد خبر
چند ساله مادر...
کارش همینه...
خبر نداره..
{بچه اش همینه...}



آبجي اشكمو در اوردي...
من صوتيه اينو دارم...
هروقت گوش ميدم، ازين رو به اون رو ميشم...
نبوده گوش بدم و گريه نكنم....!


دلم مزار شهدا ميخواددد....
خيلي وقته بهشون سر نزدم!!!!!!!!!!!

خداااااااااااا، چرا توفيق ديگه پيدانميكنم آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
آبجي اشكمو در اوردي...
من صوتيه اينو دارم...
هروقت گوش ميدم، ازين رو به اون رو ميشم...
نبوده گوش بدم و گريه نكنم....!


دلم مزار شهدا ميخواددد....
خيلي وقته بهشون سر نزدم!!!!!!!!!!!

خداااااااااااا، چرا توفيق ديگه پيدانميكنم آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جدي صوتيشو داري؟؟!
ميشه برام بذاري؟
من نشنيدم.
 

sadegh1987

عضو جدید
شهید گمنام

شهید گمنام

دل نوشته شهید گمنام دکتر مصطفی چمران که برای مادرش نوشت ولی هیچ وقت مادرش آن را ندید:

{ای مادر هنگامی که فرودگاه تهران را ترک می گفتم تو حاضر شدی وهنگام خداحافظی گفتی( ای مصطفی من تورا بزرگ کردم .باجان وشیره خود تو را پرورش دادم واکنون که می روی از تو هیچ نمی خواهم و هیچ انتظاری از تو ندارم،فقط یک وصیت می کنم وآن اینکه خدای بزرگ را فراموش نکنی.)) ای مادر،بعد از بیست دوسال به میهن عزیز خود باز می گردم وبه تو اطمینان می دهم که در این مدت دراز حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم.عشق او آن قدر با تار وپود وجودم آمیخته بود که یک لحظه حیات من بدون حضور او میسر نبود.}
 
بالا