نویسنده : انی کاظمی در یک نوشتهی مصری، که به حدود ۱۲۲۱ قم تعلق دارد، از قومی یاد شده است به نام « آکایواشا » که به سایر «اقوام دریا» پیوست و از لیبی به مصر حمله برد. همین نوشته این قوم را گروهی آواره شمرده است که «برای شکمهای خود میجنگند.» در آثار هومر، مردم یونانی زبان تسالی جنوبی، قوم آخایانی نامیده شدهاند. اما، چون این مردم از همهی قبایل تواناتر شدند، هومر، کراراً، تمام یونانیانی را که به شهر تروا هجوم بردند به نام اینان خوانده است. مورخان و سخنسرایان یونانی عصر کلاسیک قوم آخایایی را، مانند قوم پلاسگوی، از بومزادان انگاشته و گفتهاند: تا جایی که در یادها مانده است، اینان بومی یونان بودهاند . این مورخان بیهیچ تردید میپنداشتند فرهنگ آخایایی، که در آثار هومر توصیف شده است، همان فرهنگی است که در این کتاب فرهنگ موکنای خواندهایم . شلیمان این نظر را پذیرفت، دنیای تحقیق هم کوته مدتی با او همداستان بود .در ۱۹۰۱، یک تن انگلیسی سنت شکن به نام ویلیام ریجوی این اعتماد خرسندی بخش را بر هم زد و نشان داد که تمدن آخایایی گرچه از جهات بسیار به تمدن موکنایی میماند، از لحاظ مختصات اساسی، با آن فرق دارد: آهن عملاً بر مردم موکنای مجهول است، ولی قوم آخایایی با آن آشنایند. موافق آثار هومر، مردگان آخایایی سوزانده میشوند، اما مردم تیرونس و موکنای اجساد را به خاک میسپارند، و از این امر برمیآید که این دو قوم نیست به عقبی نظری واحد ندارند. از خدایان آخایایی، که همان خدایان اولمپی هستند، اثری در فرهنگ موکنای یافت نمیشود. مردم آخایایی شمشیرهای بلند و سپرهای گرد و سنجاق قفلی به کار میبرند، ولی اشیایی به این صورتها در بقایای متنوع فرهنگ موکنایی به نظر نمیرسد. تفاوتهای قابل ملاحظهای هم از حیث آرایش مو و جامه بین این دو قوم وجود دارد. ریجوی از همهی این نکات چنین نتیجه گرفت که مردم موکنای از قوم پلاسگوی بودند و به یونانی سخن میگفتند، اما قوم آخایایی از قوم بورموی سلت یعنی از مردم اروپای مرکزی بودند و از سال ۲۰۰۰ به این سو، از راه اپیروس و تسالی، به پایین ریختند و آیین زئوس – پرستی را با خود آوردند؛ در حدود ۱۴۰۰ بهپلوپونز تاختند و در آنجا زبان و بسیاری از رسوم یونانی را برگرفتند؛ به عنوان خانهای فئودال مستقر شدند و، از قصور مستحکم خود، براهالی مقهور پلاسگوی حکومت کردند .این نظریه حتی اگر محتاج تغییر اساسی باشد، باز روشنیبخش است. ولی در ادبیات یونانی سخنی از هجوم قوم آخایانی نمیرود؛ در این صورت، از خرد به دور است که، علیرغم سنتی چنین استوار، رواج تدریجی آهن و تغییر طرق دفن یا آرایش مو و درازشدن شمشیرها و گردشدن سپرها و استعمال سنجاق قفلی را ملاک قضاوت قرار دهیم. بیشتر چنین احتمال میرود که، مطابق پندار همهی نویسندگان کلاسیک، آخایاییان قبیلهای یونانی باشند که، بر اثر تکثیر طبیعی، در قرنهای چهاردهم و سیزدهم، تسالی و پلوپونز را فرا گرفته و در آنجا با پلاسگیها و موکناییان اختلاط خونی یافته و در حدود ۱۲۵۰ قم به صورت طبقهی حاکم در آمده باشند. گویا اینان زبان یونانی را از مردم موکنای نگرفتند، بلکه، بر عکس، آنان را با این زبان آشنا کردند. بازتاب یک زبان مشترک کرتی – پلاسگویی – موکنایی در اسمهای محل، مانند کورینتوس و تیرونس و پارناسوس و اولمپیا، مشاهده میشود. ظاهراً قوم آخایایی خدایان کوهنشین و آسمانذی خود را بر پروردگاران درون خاکی یا زیرزمینی جمعیت اولیه تحمیل کردند. در موارد بسیار، بین فرهنگ موکنایی و وجه اخیر آن، یعنی فرهنگ قوم آخایایی که در آثار هومر وصف شده است، اختلاف قاطعی وجود ندارد، و چنین به نظر میرسد که شیوههای زندگی این دو قوم در جریان زمان میآمیزند و یگانه میشوند. سپس، هنگامی که تمدن اژهای بر اثر شکست تروا از توش و توان میافتد و آرامآرام از میانه برمیخیرد، بر شدت اختلاط آن دو میافزاید و زمینهی تمدن یونانی فراهم میآید .
روایتهای پهلوانی۱۰-۲- روایات عصر پهلوانی هم منشأ و هم مقدرات قوم آخایایی را معلوم میدارند. این داستانها را نادیده نباید گرفت، زیرا با آنکه از توهمی خون بیزجان گرفتهاند، شاید بیشن از آنچه تصور میکنیم متضمن واقعیات تاریخی باشند. شعر و نمایش و هنر یونانی چندان به این داستانها وابسته است که بدون آنها به دشواری دریافت میشوند. در کتیبههای ختی آمده است که آتاریسیاس در قرن سیزدهم قم بر قوم آهیاوا سلطنت میکرد. میتوان گفت که این آتاریسیاس همان آترئوس ، شاه قوم آخایایی، است. در داستانهای یونانی، زئوس پدر تانتالوس ، شاه فروگیا ، است ، تانتالوس پدر پلویس پدر آترئوس؛ و آترئوس پدر آگاممنون است. پلویس نفی بلد شد و در حدود ۱۲۸۳ به پلوپونز باختری رفت تا با هیپودامیا – دختر اوینومائوس شاه الیس – زناشویی کند. داستان عشق ورزیدن این دو هنوز بر سه گوش طاق شرقی معبد بزرگ زئوس در اولمپیا نمودار است. شاه الیس، به قصد آزمودن خواستگاران دخترش، با آنان مسابقهی ارابه رانی میداد. اگر خواستگار مسابقه را میبرد، برهیپودامیا دست مییافت، و اگر میباخت، به هلاکت میرسید. تنی چند از خواستگاران پاپیش نهاده و مسابقه و جان خود را باخته بودند. پلوپس ، برای آنکه از مخاطرات بکاهد، به مورتیلوس ، ارابهران شاه، رشوه داد تا میخ محور ارابهی شاهی را بیرون آورد، و پیمان نهاد که اگر در کارش کامیاب شود، مورتیلوس را در سلطنت شریک خود کند. با این شیوه، در مسابقهای که روی داد، ارابهی شاهی در هم شکست و شاه کشته شد، و پلوپس با هیپودامیا زناشویی کرد و به سلطنت الیس رسید. اما، به جای آنکه ملک را با مورتیلوس قمست کند، او را به دریا افکند. مورتیلوس نیز همچنان که در آب فرو میرفت، پلوپس و اخلاقش را نفرین کرد .دختر پلوپس با ستنلوس – پسر پرسئوس، شاه آرگوس – ازدواج کرد، و سپس سلطنت به پسر آنان ائوروستئوس رسید، و پس از مرگ او به داییش، آترئوس ، منتقل شد. پسران آترئوس (آگاممنون و منلائوس)، کلوتایمنستر ! و هلنه – دختران توندارئوس، شاه لاکدایمون- را به زنی گرفتند. چون آترئوس و تواندارئوس در گذشتند، آگاممنون و منلائوس ، غافل از نفرین مورتیلوس، از پایتختهای خود در موکنای و اسپارت بر تمام پلوپونز خاوری حکومت کردند، پس، آن سرزمین به نام نیای آنان پلوپونز (پلوپونوس) یا « جزیرهی پلوپس » خوانده شد .در این زمان، سایر نواحی یونان نیز به وسیلهی پهلوانانی که عموماً به شهرسازی همت میگماشتند، به جنبوجوش افتاده بودند . موافق روایات یونانی، نا بکاری نوع بشر زئوس را برانگیخت که بشریت را با طوفانی براندازد. از این طوفان، تنها یک مرد، دئوکالیون، و همسرش پورها جان به در بردند و با سفینه یا صندوقی روی قلهی پارناسوس مستقر شدند. قبایل یونانی از تخمهی هلن، پسردئوکالیون، زادند و موافق نام او هلنس نام گرفتند. هلن نیای آخایوس و یون بود، و قبایل آخایایی و یونیایی، که پس از آوارگیهای فروان به ترتیب در پلوپونز و آتیک استقلال یافتند، از این دو به وجود آمدند. یکی از زادگان یون به نام ککروپس، به کمک الاههی آتنه، در محلی که قوم پلاسگوی در ارک آن ساکن شده بودند، به ساختن شهری که، به اسم الاهه، آتن (آتنای) نام گرفت، دست زد. چنان که در داستانها آمده است، همین ککرو پس بود که به آتیک تمدن داد، زناشویی را نظام بخشید، قربانیهای خونین را لغو کرد، و به رعایای خود آموخت که خدایان اولمپی مخصوصاً زئوس و آتنه را بپرستند .