بعضی اوقات پیش میاد که ادم فکر میکنه از خداش دوره..سلام
لطفا به من کمک کنید
من کسی را گم کردم
که اسمش خدا است
خیلی دوستش دارم ولی نمی دونم چرا این قدر ازش دورم
می گن خیلی بهم نزدیکه
از رگ گردنم هم بهم نزدیک تره
ولی نمی دونم چرا من این قدر ازش دورم
شما ازش خبر دارین
راست می گی دلم لک زده برای یه نماز که از ته قلب با اخلاص کامل بخونمبعضی اوقات پیش میاد که ادم فکر میکنه از خداش دوره..
ولی در واقع اونقد نزدیکه که فکر میکنه دوره!
موضوع اینجاس که در رسیدن به دوست او از ما قاصله نمیگیره و اگر فاصله ای در کار باشه این ما هستیم که در پی فاصله گرفتیم.
میتونم بگم نماز مهمترین عامیله که میتونه روح ادمو جلا بده.
به دور از هر فکری و شبهه ای به سمت خدا ایستادن گریه کردن روح ادم رو جلا خواهد داد..
قول بهت میدم که از خدا دور نیستی..راست می گی دلم لک زده برای یه نماز که از ته قلب با اخلاص کامل بخونم
دلم برای خدام خیلی تنگ شده چرا این قدر ازش دورم
راست می گی دلم لک زده برای یه نماز که از ته قلب با اخلاص کامل بخونم
دلم برای خدام خیلی تنگ شده چرا این قدر ازش دورم
عزیزم بعدازظهر یک کتاب بهت معرفی میکنم الان محله کارم هستم که هم خودتو بشناسی هم خدارودقیقا مشکل من هم همینه
که خودم را نمی شناسم
ولی خوب چه شکلی می شه انسان خودش را بشناسه
از این که لطف کردی و این قدر زیبا نوشتی ممنونمیدونی روحی که در بدنته هدیهای از طرف خدا، و یا بهتر بگم، امانتی از طرف خداست ؟
چیکار میتونی کنی که اون امانت رو سالم برسونی ؟
تو به خدا فکر نمیکنی یعنی به فکر خودت نیستی
گناه رو ترجمه کن: هر کاری که به خودت و یا دیگران صدمه بزنه، پس میتونی ازش دوری کنی. این حالت تو داره بهت آسیب میرسونه، پس گناهه
ببین عزیزم، این خیلی مهمه، روحیات افراد خیلی فرق داره و اگه نفری با حرفی شما رو به مسیری هدایت کنه، اون راه میتونه اشتباه یا درست باشه، ولی این شما هستین که میتونین اون راه رو انتخاب کنین، راه درست رو پیدا کنین و یا اشتباه رو
این رو قبول کنین که راهی رو که میرین، شاید از نظر بسیاری از افراد اشتباه باشه، پس در موردش فکر کن، مشورت کن، ببین کی اشتباه میکنه، خودت یا دیگران ؟
به نظر من بهترین کار اینه که یه سری کتابهای معقول بخونی
یه سری از کتابهای پائولو کوئیلو از جمله کیمیاگر، کوه پنجم ودیدار با فرشتگان، در کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم
که این کتابها واقعن زیبا هستن
کتاب وضعیت آخر از توماس هریس و ترجمه اسماعیل فصاح و همینطور ماندن در وضعیت آخر از همان نویسنده و مترجم
این کتابها کمک میکنن دید شما رو بازتر کنن، نه اینکه خدا رو بشناسین یا خودتون رو
وقتی دیدی باز به شما هدیه داده شه توسط خودتون، براحتی میتونین روی خودتون کنترل عمیقی رو انجام بدین و وقتی بتونین سعی کنین فردی شایسته باشین، اون وقت کسی رو گم نخواهین کرد
وقتی خدا رو گم کردین، یعنی خودتون رو گم کردین
روز خوش ( بازم میام)
از این که لطف کردی و این قدر زیبا نوشتی ممنون
ولی من با دید گاه شما در باره ی گناه مخالفم
به نظر من گناه یعنی چیزی که باعث می شه خدا از دستت ناراحت بشه
یا این که بنده ی خدا
حالا می تونه این یه حرف یه کلمه یک کار یک نگاه یا هر چیز دیگه ای باشه
از کتاب هایی که معرفی کردی ممنونم
در برنامم که اونا را بخونم
سلام
لطفا به من کمک کنید
من کسی را گم کردم
که اسمش خدا است
خیلی دوستش دارم ولی نمی دونم چرا این قدر ازش دورم
می گن خیلی بهم نزدیکه
از رگ گردنم هم بهم نزدیک تره
ولی نمی دونم چرا من این قدر ازش دورم
شما ازش خبر دارین
مرحله اول به این موضوع پی ببری که چرا اینگونه شدیقصد ندارم حرفام جنبه آموزشی داشته باشه، فقط خاطرات خودم رو، روزهای خودم رو اینجا مینویسم، شاید بدرد بخور باشه، شاید باعث بشه بهتر به خودم فکر کنم
------------
حسی سخته، حسی از درگیریهای شخص با خودش، مسئله خدا نیست، مسئله اینجاست که ما خودمون رو فراموش کردیم، واقعن چرا اینکار رو کردیم ؟ چه اتفاقی افتاد ؟ چگونه رفتار کردیم که امروز اینگونه هستیم، و آيا به این فکر کردیم که فردا رو از دست میدیم ؟
مریم جان، ازت می خوام که در مرحله اول به این موضوع پی ببری که چرا اینگونه شدی ؟ چرا انقد درگیری با خودت داری ؟ چه اهدافی در سر داشتی، و چه اهدافی در سر میپرورانی ....
گاه این درگیریها اونقد سخت و تند میشه که باعث فراموش شدن شخص توسط خوده شخص میشه و انسان اونقد خسته میشه که سعی بر این داره تمامی ساعات رو در خواب سپری کنه
واسه همین میخوام بنویسی، از اونچه که دوست داری بنویسی، میدونم در چه رابطه ای داری حرف میزنی، به گونهای قبلن این مهم رو باهام در میون گذاشتی، حرفایی زدم ولی خوب مهم اینه که خودت قبول کنی، و خودت رو باور کنی
از این مرحله عبور کنی، وارد مرحلهای جدید میشی سرشار از اندیشههای جدید. اون روز هم به همراه نیاز داری، به یه راهنما. اون راهنما میتونه خودت باشی. چون اندیشههای جدید خیلی قوی هستن و در هر گروهی میتونن قرار بگیرن، ولی این مهمه که اندیشههایی رو انتخاب کنی که باعث شعادت و خوشبختی تو بشه
یه سوال: یه شخص چه کاری میتونه کنه که برای خودش بهترین باشه و به طبع دیگران اون رو ستایش کنن ؟ ( منظورم از دیگران انسانهای آگاه و فهمیده هست ) ( زمانی که بتونی بهترین فرد ممکنه باشی، اون موفع هست که میتونی هر فردی که کنارت باشه رو تحت تاثیر خوبیهای خودت قرار بدی، این یعنی تبدیل شدن به شخصی ایدهآل )
سوال بعدی: برای روحی که خدا به امانت به ما داده، چه فکری کردیم ؟ اون رو چطور به خدا برمیگردونین ؟
به قسمت اول نوشتههام پاسخ بده، جواب دادن به سوالات آبی رنگ خیلی زوده، و مسئلهای کاملن شخصی، باید بتونی به زودی به این دو سوال مهم جواب بدی
منتظرم نوشتههات توی این تاپیک هستم
شب خوش
خوش به حالت خیلی دلم می خواهد برم مکهسلام دوستان عزیز
منم یه چند وقتیکه این احساس شما رو دارم ! اما وقتی با خودم فکر میکنم میبینم نه دارم اشتباه میکنم اگه خدا ازم دور بود هیچ وقت نمیتونستم به این راحتی بهش فکر کنم یا باهاش حرف بزنم هر چند اینروزا خیلی ازش خجالت میکشم چون اگه خودم جای خدا بودم این بنده ی ناسپاسو خفه میکردم اما خدا اونقدر بزرگه که منو شرمنده کرده و واقعا خودم از خودم بد میاد یادش بخیر روزی که وارد مسجدالحرام شدم وقتی روحانی کاروانمون گفت سجده کنید احساس میکردم دیگه نمیتونم سر از سجده بر دارم چون فکر میکردم الان خدا تو خونش نشسته یعنی فکر میکردم اینجا دیگه واقعا هست! و خجالت میکشیدم بلند شم و نگاش کنم با این همه گناه و ناسپاسی .... قبل از اینکه بلند شم و خونه قشنگ و با شکوهشو نگاه کنم انگار ظرفیت رویارویی باهاشو نداشتم چون تمام بدنم میلرزید و انگار روح کوچک من تاب این همه بزرگی و عظمت رو نداشت اما بالاخره وایسادم و با شرمندگی نگاش کردم ولی همون نگاه کار خودشو کرد انگار خدا داشت باهام حرف میزدم به یکباره اونقدر ارام شدم که حد نداشت ! اونجا بود که فهمیدم خدا اونقدر متفاوته با اون چیزیکه ما ادما تصورش میکنیم همه ی بچه ها شب تو جلسه گفتن که احساس میکنن به خدا خیلی نزدیکترن چون اومدن خونش ! اما یکی از بچه ها حرف قشنگی زد گفت این واقعا برای یه بچه شیعه زشته که بگه چون اومدم اینجا به خدا نزدیکترم ....!! خدا همه جا هست چون خداست
واقعا راست میگفت اونجا کلی از خودم خجالت کشیدم اما چه فایده ما ادما البته اول خودمو میگم خیلی زود همه چیز رو فراموش میکنیم الانم فقط از خدا یه چیزو میخوام همش مهینو بهش میگم :خدایا خودتو از من نگیر چون تو این زمونه ی نا مروت فقط تو پشت و پناهمی میدونم که هستی پس این قلب نارام منو اروم کن . . ..........
بیاید برای خودمون دعا کنیم دعا کنیم که خدا یه قدرتی بهمون بده که اگه سختی ها و مشکلات زندگی سد راهمون شدن ایمان داشته باشیم که خدا همین جاست پیش ما اومده ببینه ما چند مرده حلاجیم نه اینکه فکر کنیم ما رو گذاشته و رفته
ببخشید خیلی حرف زدم !!!
سلام دوست عزیز امیدوارم که زودتر قسمتت بشه که بری مامانت راست میگه اونجا همه چیزش با همه جا فرق داره !مخصوصا وقتی داری طواف میکنی و دور خدای خودت میگردی نمیدونی چه لذتی داره اما رفتن مهم نیست مهم اینه که بعد از اون چه جوری زندگی کنی و اون همه چیزای قشنگی که گیر اوردی را راحت از دست ندی برام دعا کن چون احساس میکنم دارم کم میارم ......خوش به حالت خیلی دلم می خواهد برم مکه
ولی تا حالا نشده
مامانم می گه حال وحوایی که ان جاداره را هیچ جای دیگه نداره
اره گلم خدا توی قلب ماست
همین جا
خدا همون نوره
اما خدا اون روزی را نیاره که فراموشش کنیم
نه من دارم دنبال راه هایی می گردم که خودم را وخدای خودم را بهتر بشناسم
وبه خدا نزدیک تر بشیم
بهتر بفهمیمش
بشتر باهاش حرف بزنیم
و هر بار که اسمش را می شنوی قلبت به لرزه بیفته
خیلی ممنونسلام دوست عزیز امیدوارم که زودتر قسمتت بشه که بری مامانت راست میگه اونجا همه چیزش با همه جا فرق داره !مخصوصا وقتی داری طواف میکنی و دور خدای خودت میگردی نمیدونی چه لذتی داره اما رفتن مهم نیست مهم اینه که بعد از اون چه جوری زندگی کنی و اون همه چیزای قشنگی که گیر اوردی را راحت از دست ندی برام دعا کن چون احساس میکنم دارم کم میارم ......
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
آيا كسي در اثر عبادتهاي زياد و مستمر ممكن است راه را گم كند و از راه خدا منحرف شود؟؟؟ | خدا ، عشق ، عرفان | 0 |