من کسی را گم کردم

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
لطفا به من کمک کنید :cry::cry:
من کسی را گم کردم
که اسمش خدا است
خیلی دوستش دارم ولی نمی دونم چرا این قدر ازش دورم
می گن خیلی بهم نزدیکه
از رگ گردنم هم بهم نزدیک تره
ولی نمی دونم چرا من این قدر ازش دورم
شما ازش خبر دارین
 

محمدیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
:cry::( منم خیلی مشکل دارم با این موضوع ، راهی پیدا شد به منم بگو خیلی وقته غمگینم!
 

جاذبه

عضو جدید
ماری جون میدونی چرا خدا گفته من از رگ گردنه شما بهتون نزدیکترم ،میدونی یعنی چی ؟یعنی اون درون ماست تواگه خداروگم کردی چون خودتو نشناختی وقتی به این باور برسی کی هستی وچی میخوای مطمئن باش خدارا هم میشناسی وپیدا میکنی!عزیزم برااینکه بتونی درک کنی میتونی با خوندن کتابه گفتگو با خدا به این باور برسی;)
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
دقیقا مشکل من هم همینه
که خودم را نمی شناسم
ولی خوب چه شکلی می شه انسان خودش را بشناسه
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
داشتم الان کتاب می خوندم
کسی به بزرگی توصیه کرده بود که روزی یک ساعت به خدا فکر کنه
ولی من چه قدر به خدا فکر می کنم
در حالی که خدا به من 24ساعت هر روز هدیه می ده
ولی من چه قدر وقت براش می گذارم
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
لطفا به من کمک کنید :cry::cry:
من کسی را گم کردم
که اسمش خدا است
خیلی دوستش دارم ولی نمی دونم چرا این قدر ازش دورم
می گن خیلی بهم نزدیکه
از رگ گردنم هم بهم نزدیک تره
ولی نمی دونم چرا من این قدر ازش دورم
شما ازش خبر دارین
بعضی اوقات پیش میاد که ادم فکر میکنه از خداش دوره..
ولی در واقع اونقد نزدیکه که فکر میکنه دوره!
موضوع اینجاس که در رسیدن به دوست او از ما قاصله نمیگیره و اگر فاصله ای در کار باشه این ما هستیم که در پی فاصله گرفتیم.
میتونم بگم نماز مهمترین عامیله که میتونه روح ادمو جلا بده.
به دور از هر فکری و شبهه ای به سمت خدا ایستادن گریه کردن روح ادم رو جلا خواهد داد..
:gol:
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌دونی روحی که در بدنته هدیه‌ای از طرف خدا، و یا بهتر بگم، امانتی از طرف خداست ؟
چیکار می‌تونی کنی که اون امانت رو سالم برسونی ؟

تو به خدا فکر نمی‌کنی یعنی به فکر خودت نیستی

گناه رو ترجمه کن: هر کاری که به خودت و یا دیگران صدمه بزنه، پس می‌تونی ازش دوری کنی. این حالت تو داره بهت آسیب می‌رسونه، پس گناهه

ببین عزیزم، این خیلی مهمه، روحیات افراد خیلی فرق داره و اگه نفری با حرفی شما رو به مسیری هدایت کنه، اون راه می‌تونه اشتباه یا درست باشه، ولی این شما هستین که می‌تونین اون راه رو انتخاب کنین، راه درست رو پیدا کنین و یا اشتباه رو
این رو قبول کنین که راهی رو که میرین، شاید از نظر بسیاری از افراد اشتباه باشه، پس در موردش فکر کن، مشورت کن، ببین کی اشتباه می‌کنه، خودت یا دیگران ؟

به نظر من بهترین کار اینه که یه سری کتاب‌های معقول بخونی

یه سری از کتاب‌های پائولو کوئیلو از جمله کیمیاگر، کوه پنجم ودیدار با فرشتگان، در کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم
که این کتاب‌ها واقعن زیبا هستن
کتاب‌ وضعیت آخر از توماس هریس و ترجمه اسماعیل فصاح و همینطور ماندن در وضعیت آخر از همان نویسنده و مترجم

این کتاب‌ها کمک می‌کنن دید شما رو بازتر کنن، نه اینکه خدا رو بشناسین یا خودتون رو
وقتی دیدی باز به شما هدیه داده شه توسط خودتون، براحتی می‌تونین روی خودتون کنترل عمیقی رو انجام بدین و وقتی بتونین سعی کنین فردی شایسته باشین، اون وقت کسی رو گم نخواهین کرد

وقتی خدا رو گم کردین، یعنی خودتون رو گم کردین

روز خوش ( بازم میام)
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی اوقات پیش میاد که ادم فکر میکنه از خداش دوره..
ولی در واقع اونقد نزدیکه که فکر میکنه دوره!
موضوع اینجاس که در رسیدن به دوست او از ما قاصله نمیگیره و اگر فاصله ای در کار باشه این ما هستیم که در پی فاصله گرفتیم.
میتونم بگم نماز مهمترین عامیله که میتونه روح ادمو جلا بده.
به دور از هر فکری و شبهه ای به سمت خدا ایستادن گریه کردن روح ادم رو جلا خواهد داد..
:gol:
راست می گی دلم لک زده برای یه نماز که از ته قلب با اخلاص کامل بخونم:cry:
دلم برای خدام خیلی تنگ شده چرا این قدر ازش دورم
 

یکی

عضو جدید
قربونت برم
خدامون تو دلته
به صدای قلبت گوش کن
یکی داره در میزنه
میشنوی؟
خدامونه
داره میگه بنده جونم
دلم برات یه ذره شده
نمیخوا بیای پیشم؟
دل منم براش تنگ شده
از دلم بدم میاد
نمیدونم کی قراره به خداش برسه
دعاش میکنی گلم؟
منم دل تو رو دعا میکنم
دوستت دارم
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
راست می گی دلم لک زده برای یه نماز که از ته قلب با اخلاص کامل بخونم:cry:
دلم برای خدام خیلی تنگ شده چرا این قدر ازش دورم
قول بهت میدم که از خدا دور نیستی..
اگر دور بودی الان ازش صحبت نمیکردی..یا دلت برای سجده تنگ نشده بود..
مطمئن باش نزدیکته..نزدیک قلبت..
 

ghasedak_13

عضو جدید
راست می گی دلم لک زده برای یه نماز که از ته قلب با اخلاص کامل بخونم:cry:
دلم برای خدام خیلی تنگ شده چرا این قدر ازش دورم

چند روزه فکر می کنم باهام قهر کرده، آخه همیشه حضور شو تو زندگیم حس می کردم، همیشه به موقع و وقتی که حس می کردم خیلی تنهام ولی الان جند روزه که........:(
 

یکی

عضو جدید
ماری جونی
ببین اواتارم چقدر غمگینه
مثل دل خودمه
دارم گریه میکنم
خدام پیشمه
اما من ازش دورم
دیگه طاقت این دوریو ندارم
دعاش کن
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌دونی روحی که در بدنته هدیه‌ای از طرف خدا، و یا بهتر بگم، امانتی از طرف خداست ؟
چیکار می‌تونی کنی که اون امانت رو سالم برسونی ؟

تو به خدا فکر نمی‌کنی یعنی به فکر خودت نیستی

گناه رو ترجمه کن: هر کاری که به خودت و یا دیگران صدمه بزنه، پس می‌تونی ازش دوری کنی. این حالت تو داره بهت آسیب می‌رسونه، پس گناهه

ببین عزیزم، این خیلی مهمه، روحیات افراد خیلی فرق داره و اگه نفری با حرفی شما رو به مسیری هدایت کنه، اون راه می‌تونه اشتباه یا درست باشه، ولی این شما هستین که می‌تونین اون راه رو انتخاب کنین، راه درست رو پیدا کنین و یا اشتباه رو
این رو قبول کنین که راهی رو که میرین، شاید از نظر بسیاری از افراد اشتباه باشه، پس در موردش فکر کن، مشورت کن، ببین کی اشتباه می‌کنه، خودت یا دیگران ؟

به نظر من بهترین کار اینه که یه سری کتاب‌های معقول بخونی

یه سری از کتاب‌های پائولو کوئیلو از جمله کیمیاگر، کوه پنجم ودیدار با فرشتگان، در کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم
که این کتاب‌ها واقعن زیبا هستن
کتاب‌ وضعیت آخر از توماس هریس و ترجمه اسماعیل فصاح و همینطور ماندن در وضعیت آخر از همان نویسنده و مترجم

این کتاب‌ها کمک می‌کنن دید شما رو بازتر کنن، نه اینکه خدا رو بشناسین یا خودتون رو
وقتی دیدی باز به شما هدیه داده شه توسط خودتون، براحتی می‌تونین روی خودتون کنترل عمیقی رو انجام بدین و وقتی بتونین سعی کنین فردی شایسته باشین، اون وقت کسی رو گم نخواهین کرد

وقتی خدا رو گم کردین، یعنی خودتون رو گم کردین

روز خوش ( بازم میام)
از این که لطف کردی و این قدر زیبا نوشتی ممنون
ولی من با دید گاه شما در باره ی گناه مخالفم
به نظر من گناه یعنی چیزی که باعث می شه خدا از دستت ناراحت بشه
یا این که بنده ی خدا
حالا می تونه این یه حرف یه کلمه یک کار یک نگاه یا هر چیز دیگه ای باشه
از کتاب هایی که معرفی کردی ممنونم
در برنامم که اونا را بخونم
 

یکی

عضو جدید
اینو بخون گل جونیه من
خودم نوشتمش
برا خدامون نوشتمش

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سلام خدا جوني[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خدا جون؛يه چيزي به اين شيطون بگو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اذيتم ميكنه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همش ميخواد گولم بزنه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هي ميگه با خدات حرف نزن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دروغ بگو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همش ميخواد ناراحتت كنم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هي بهش ميگم برو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خدام مواظبمه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من خدامو دوست دارم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نميخوام ناراحتش كنم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما گوش نميده[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حسوديش ميشه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ميبينه او رو دوست نداري؛ ميخواد يه كاري كنه منم دوست نداشته باشه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بهش بگو دوستم داري[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خدا جون[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اين شيطون خيلي زرنگه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ميخواد ناراحتت كنم آخرش هم همه چيو بندازه تقصير خودم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بهش بگو دست از سرم برداره[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خيلي اذيتم ميكنه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اصلا بهش بگو بره خونشون[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اومده خونه من چي كار؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خونه ي دل من صاحب داره[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]صاحبش هم تويي[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بهش بگو اضافيه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دوستش ندارم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ولم كنه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من هر چي بهش ميگم گوش نميده[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دعواش كن خداجون[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]براش اخم كني ميترسه و ميره[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بهش بگو قراره ما دو تا هميشه با هم باشيم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بهش بگو مواظبمي[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ديشب همش بهم ميگفت برات نامه ننويسم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما من به حرفش گوش ندادم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بعد از اينكه نوشتم فهميدم چرا ميگفت ننويسم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرسي كه حالشو گرفتي[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خلاصه اينكه خدا جونم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اين شيطون خيلي آزارم ميده[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همش ميخواد ما دو تا رو از هم جدا كنه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بهش بگو بره و دست از سرم برداره[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دوستت دارم خدا جون نازم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]10تا دوستت دارم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قد تموم ستاره ها دوستت دارم [/FONT]​
 

یکی

عضو جدید
گل جونیه من
مطمئن باش خدامون دوستت داره
بندشی
روحش تو بدنته
نمیتونه دوستت نداشته باشه
اگه قرار بود دوستت نداشته باشه و میخواست تنهات بذاره اصلا نمی افریدت
پس مطمئن باش دوستت داره
فقط دلش برای صدات تنگ شده
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
خيلي در بارهي گناه فكر كردم اين كه چرا من گناه مي كنم
ان هم گناه هاي تكراري
از خدا خجالت مي كشم به خاطر تمام گناه هام
اميدوارم روزي برسه كه ديگه گناه نكنم
ولي اين وسط كي مقصر من يا شيطان:que:
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيست سال ژيش بود كه خدا من را افريد
بعد من را نشون فرشه هاش داد وگفت اين بندهي مخصوص من بهش سجده كنيد
وانها باز هم اعتراض كردن
كه مگه نمي بيني بندهات روي زمين چي كار مي كنند
باز هم مي خواي به يكي ديگشون هم سجده كنيم
وخدا گفت اين بنده ي من با تمام بنده هاي من فرق مي كنه
وفرشته ها به من سجده كردند
حالا 20سلا مي گذره ومن شرمندهي خدام
نمي ذونم وقتي قراره برم پيشش چي بهش بگم
نمي دوتم هنوز هم فرشته ها به من سجده خواهند كرد
ايا ليقتش را دارم
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از این که لطف کردی و این قدر زیبا نوشتی ممنون
ولی من با دید گاه شما در باره ی گناه مخالفم
به نظر من گناه یعنی چیزی که باعث می شه خدا از دستت ناراحت بشه
یا این که بنده ی خدا
حالا می تونه این یه حرف یه کلمه یک کار یک نگاه یا هر چیز دیگه ای باشه
از کتاب هایی که معرفی کردی ممنونم
در برنامم که اونا را بخونم

تعریف دقیق گناه همینه، و بیان شما در مورد گناه چیزی غیر از حرف من نیست

من سعی کردم جمله‌ای بگم که تمامی معانی و مفاهیم رو در بگیره و براحتی قابل گسترش باشه :gol:
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم می‌تونه با گریه و زاری به خدا برسه، با شادی و نشاط هم می‌تونه به این مهم برسه

با این تفاوت
انسان با گریه و زاری تمامی افراد دور و برش رو تحت تاثیر قرار می‌ده و نه تنها خودش غمگینه، بلکه دیگران رو به این سمت برده. چیزی که توی ایران دیدیم که توی مراسم شادی و غم یکسانن، تنها گریه
شاید بگن نه ما نزدیک خدا شدیم، همین برامون کافیه. ولی آیا واقعیت همینه ؟ نزدیک شدن به خدا ؟
شنیدی افرادی می‌گن اگه اشخاصی رو بکشن وارد بهشت می‌شن و اگه تعداد افراد بیشتری رو بکشن فک و فامیلشون هم وارد بهشت می‌شن ؟ اونا هم حس می‌کنن به خدا نزدیکن و با این کاراشون به خدا نزدیک می شن
این اعتقادشونه، عقایدی که خودشون ساختن

ولی یه فرد شاد، میتونه زندگی رو به تمامی نزدیکانش هدیه بده، چه لذتی داره وقتی با زیبایی و شور و نشاط با دوستت حرف می‌زنی ؟ چه لذتی داره که با همین شادی به دیگران نگاه می‌کنی ؟ چه لذتی داره که با همین حس به خدا نزدیک شی ؟ روحی سرشار از لطافت، روحی که دیگران رو هم شاد کرده، نه روحی افسرده که دیگران رو هم تحت افسردگی خودش قرار داده یا خودش تحت تاثیر دیگران افسرده شده!

اینم اعتقاد منه. شاید خیلی چیزا رو از جمله مواردی که گفتم دوست نداشته باشم، ولی دلیل نمیشه اعتقادی رو زیر پا بزارم، مگر اینکه بتونم اثبات کنم به دیگران که اعتقاد من درست‌تره، ولی الان حتم دارم، راهم در این زمینه درسته، ولی این سخن به این معنی نیست که من گناه نمی‌کنم یا نکردم

در پستی گفتی گناهان تکراری ... امان از دست این گناهان ... امان
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قصد ندارم حرفام جنبه آموزشی داشته باشه، فقط خاطرات خودم رو، روزهای خودم رو اینجا می‌نویسم، شاید بدرد بخور باشه، شاید باعث بشه بهتر به خودم فکر کنم :gol:

------------

حسی سخته، حسی از درگیریهای شخص با خودش، مسئله خدا نیست، مسئله اینجاست که ما خودمون رو فراموش کردیم، واقعن چرا اینکار رو کردیم ؟ چه اتفاقی افتاد ؟ چگونه رفتار کردیم که امروز اینگونه هستیم، و آيا به این فکر کردیم که فردا رو از دست می‌دیم ؟

مریم جان، ازت می خوام که در مرحله اول به این موضوع پی ببری که چرا اینگونه شدی ؟ چرا انقد درگیری با خودت داری ؟ چه اهدافی در سر داشتی، و چه اهدافی در سر می‌پرورانی ....

گاه این درگیری‌ها اونقد سخت و تند میشه که باعث فراموش شدن شخص توسط خوده شخص می‌شه و انسان اونقد خسته می‌شه که سعی بر این داره تمامی ساعات رو در خواب سپری کنه

واسه همین می‌خوام بنویسی، از اونچه که دوست داری بنویسی، می‌دونم در چه رابطه ای داری حرف می‌زنی، به گونه‌ای قبلن این مهم رو باهام در میون گذاشتی، حرفایی زدم ولی خوب مهم اینه که خودت قبول کنی، و خودت رو باور کنی

از این مرحله عبور کنی، وارد مرحله‌ای جدید می‌شی سرشار از اندیشه‌های جدید. اون روز هم به همراه نیاز داری، به یه راهنما. اون راهنما می‌تونه خودت باشی. چون اندیشه‌های جدید خیلی قوی هستن و در هر گروهی می‌تونن قرار بگیرن، ولی این مهمه که اندیشه‌هایی رو انتخاب کنی که باعث شعادت و خوشبختی تو بشه

یه سوال: یه شخص چه کاری می‌تونه کنه که برای خودش بهترین باشه و به طبع دیگران اون رو ستایش کنن ؟ ( منظورم از دیگران انسان‌های آگاه و فهمیده هست ) ( زمانی که بتونی بهترین فرد ممکنه باشی، اون موفع هست که می‌تونی هر فردی که کنارت باشه رو تحت تاثیر خوبی‌های خودت قرار بدی، این یعنی تبدیل شدن به شخصی ایده‌آل )

سوال بعدی: برای روحی که خدا به امانت به ما داده، چه فکری کردیم ؟ اون رو چطور به خدا برمی‌گردونین ؟

به قسمت اول نوشته‌هام پاسخ بده، جواب دادن به سوالات آبی رنگ خیلی زوده، و مسئله‌ای کاملن شخصی، باید بتونی به زودی به این دو سوال مهم جواب بدی :gol:

منتظرم نوشته‌هات توی این تاپیک هستم
شب خوش :gol:


 
آخرین ویرایش:

.:MONTAZER:.

عضو جدید
سلام
لطفا به من کمک کنید :cry::cry:
من کسی را گم کردم
که اسمش خدا است
خیلی دوستش دارم ولی نمی دونم چرا این قدر ازش دورم
می گن خیلی بهم نزدیکه
از رگ گردنم هم بهم نزدیک تره
ولی نمی دونم چرا من این قدر ازش دورم
شما ازش خبر دارین


سلام بزرگوار
من اهل زیاد حرف زدن نیستم..کلامی می گویم..امیدوارم مقبول افتد...

به این جملات شما می گم نگرانی...نگرانی از نبودن در مسیر...
نگرانی از همراه نداشتن خدا...
نگرانی!
تا زمانی که این نگرانی ها در درون شما و هر فرد مسلمان دیگر است،بداند و آگاه باشد که کاملا در مسیر، رو به خدا،پشت به شیطان، در اتوبان بندگی در حال حرکت است...
اما در جا نزنید...با سرعت ثابت حرکت نکنید...
گناه های مبتلا به خود را لیست کنید و سعی کنید یکی یکی،انها را فتح کنید...
این به سرعت شما کمک می کند....
واجبات خود را انجام دهید...سعی کنید حرام ها را ترک کنید...
موفق باشید
:gol:
 

samzar

عضو جدید
منم اچساس می کنم دارم راه را اشتباه میرم احساس دارم تو خودم و توی دنیام غرق میشم..
یه روزایی خیلی دوست داشتم آدم بشم خیلی دوست داشتم محبوب خدا باشم تلاش هایی هر چند کم هم کردم ولی نشد...این روزا احساس خیلی بدی دارم احساس می کنم بدبودن داره برام عادی میشه... احساس میکنم شاید هرگز به اون آرزو های قشنگ نرسم...خیلی وقته درست حسابی با خدا حرف نزدم...حالم از خودم به هم میخوره.
 

ed323

عضو جدید
سلام دوستان عزیز
منم یه چند وقتیکه این احساس شما رو دارم ! اما وقتی با خودم فکر میکنم میبینم نه دارم اشتباه میکنم اگه خدا ازم دور بود هیچ وقت نمیتونستم به این راحتی بهش فکر کنم یا باهاش حرف بزنم هر چند اینروزا خیلی ازش خجالت میکشم چون اگه خودم جای خدا بودم این بنده ی ناسپاسو خفه میکردم اما خدا اونقدر بزرگه که منو شرمنده کرده و واقعا خودم از خودم بد میاد یادش بخیر روزی که وارد مسجدالحرام شدم وقتی روحانی کاروانمون گفت سجده کنید احساس میکردم دیگه نمیتونم سر از سجده بر دارم چون فکر میکردم الان خدا تو خونش نشسته یعنی فکر میکردم اینجا دیگه واقعا هست! و خجالت میکشیدم بلند شم و نگاش کنم با این همه گناه و ناسپاسی .... قبل از اینکه بلند شم و خونه قشنگ و با شکوهشو نگاه کنم انگار ظرفیت رویارویی باهاشو نداشتم چون تمام بدنم میلرزید و انگار روح کوچک من تاب این همه بزرگی و عظمت رو نداشت اما بالاخره وایسادم و با شرمندگی نگاش کردم ولی همون نگاه کار خودشو کرد انگار خدا داشت باهام حرف میزدم به یکباره اونقدر ارام شدم که حد نداشت ! اونجا بود که فهمیدم خدا اونقدر متفاوته با اون چیزیکه ما ادما تصورش میکنیم همه ی بچه ها شب تو جلسه گفتن که احساس میکنن به خدا خیلی نزدیکترن چون اومدن خونش ! اما یکی از بچه ها حرف قشنگی زد گفت این واقعا برای یه بچه شیعه زشته که بگه چون اومدم اینجا به خدا نزدیکترم ....!! خدا همه جا هست چون خداست
واقعا راست میگفت اونجا کلی از خودم خجالت کشیدم اما چه فایده ما ادما البته اول خودمو میگم خیلی زود همه چیز رو فراموش میکنیم الانم فقط از خدا یه چیزو میخوام همش مهینو بهش میگم :خدایا خودتو از من نگیر چون تو این زمونه ی نا مروت فقط تو پشت و پناهمی میدونم که هستی پس این قلب نارام منو اروم کن . . ..........
بیاید برای خودمون دعا کنیم دعا کنیم که خدا یه قدرتی بهمون بده که اگه سختی ها و مشکلات زندگی سد راهمون شدن ایمان داشته باشیم که خدا همین جاست پیش ما اومده ببینه ما چند مرده حلاجیم نه اینکه فکر کنیم ما رو گذاشته و رفته
ببخشید خیلی حرف زدم !!!
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
امیدوارم

امیدوارم

قصد ندارم حرفام جنبه آموزشی داشته باشه، فقط خاطرات خودم رو، روزهای خودم رو اینجا می‌نویسم، شاید بدرد بخور باشه، شاید باعث بشه بهتر به خودم فکر کنم :gol:

------------

حسی سخته، حسی از درگیریهای شخص با خودش، مسئله خدا نیست، مسئله اینجاست که ما خودمون رو فراموش کردیم، واقعن چرا اینکار رو کردیم ؟ چه اتفاقی افتاد ؟ چگونه رفتار کردیم که امروز اینگونه هستیم، و آيا به این فکر کردیم که فردا رو از دست می‌دیم ؟

مریم جان، ازت می خوام که در مرحله اول به این موضوع پی ببری که چرا اینگونه شدی ؟ چرا انقد درگیری با خودت داری ؟ چه اهدافی در سر داشتی، و چه اهدافی در سر می‌پرورانی ....

گاه این درگیری‌ها اونقد سخت و تند میشه که باعث فراموش شدن شخص توسط خوده شخص می‌شه و انسان اونقد خسته می‌شه که سعی بر این داره تمامی ساعات رو در خواب سپری کنه

واسه همین می‌خوام بنویسی، از اونچه که دوست داری بنویسی، می‌دونم در چه رابطه ای داری حرف می‌زنی، به گونه‌ای قبلن این مهم رو باهام در میون گذاشتی، حرفایی زدم ولی خوب مهم اینه که خودت قبول کنی، و خودت رو باور کنی

از این مرحله عبور کنی، وارد مرحله‌ای جدید می‌شی سرشار از اندیشه‌های جدید. اون روز هم به همراه نیاز داری، به یه راهنما. اون راهنما می‌تونه خودت باشی. چون اندیشه‌های جدید خیلی قوی هستن و در هر گروهی می‌تونن قرار بگیرن، ولی این مهمه که اندیشه‌هایی رو انتخاب کنی که باعث شعادت و خوشبختی تو بشه

یه سوال: یه شخص چه کاری می‌تونه کنه که برای خودش بهترین باشه و به طبع دیگران اون رو ستایش کنن ؟ ( منظورم از دیگران انسان‌های آگاه و فهمیده هست ) ( زمانی که بتونی بهترین فرد ممکنه باشی، اون موفع هست که می‌تونی هر فردی که کنارت باشه رو تحت تاثیر خوبی‌های خودت قرار بدی، این یعنی تبدیل شدن به شخصی ایده‌آل )

سوال بعدی: برای روحی که خدا به امانت به ما داده، چه فکری کردیم ؟ اون رو چطور به خدا برمی‌گردونین ؟

به قسمت اول نوشته‌هام پاسخ بده، جواب دادن به سوالات آبی رنگ خیلی زوده، و مسئله‌ای کاملن شخصی، باید بتونی به زودی به این دو سوال مهم جواب بدی :gol:

منتظرم نوشته‌هات توی این تاپیک هستم
شب خوش :gol:


مرحله اول به این موضوع پی ببری که چرا اینگونه شدی
],من از این چیزی که الان دارم از این افکار از این اعتقادات ناراضی هستم
تا حالا از خودت پرسیدی که چرا نماز می خونی چرا روزه می گیری و..................
من این کار ها را می کنم ولی چند در صد ان از ایمان من
یادت ان روز ازت پرسیدم چند سالته
من به غبطه خوردم وقتی گفتی 22سال
من فکر می کنم هنوز به دنیا نیامدم
چون هنوز ان طوری که می خواستم زندگی نکردم
وخیلی چیز های دیگه
من می خواهم ان طور که دوست دارم زندگی کنم
همون مریمی که می خواهم باشم
ومن تا رسیدن به اون مریم خیلی فاصله دارم


من خودم را فراموش نمی کنم من غمگین نیستم
من می دونم که قبل از هر چیز باید خودم را بشناسم
تابتونم خدام را بشناسم


اما ناراحتم الان چی دارم
الان به عنوان کسی که این همه زندگی کرده چی بدست اورده م
البته این نا شکری چون من می دونم انسان موفقی بودم
گناه ی کمتری نسبت به هم سنام داشتم
ولی این برام کافی نیست
چون من بندهی خاص خدام
من بنده خاص خاصش
اگه این طور نبود اوضاع خیلی فرق می کرد
ومن چی
ایا من همون بنده ای هستم که خدا می خواست
ایا می تونم سرم را بالا بگیرم ویگم خدا یامی دونم ازم را ضی هستی
من در مقابل این همه نعمتی که هر روز بهم داداه براش چی کار کردم
می دونم که هیچ کاری نمی تونم بکنم
ولی یه چیز ساده یادش باشم
همیشه به یاد تنها عشق:heart:باشم
ولی نیستم واین خیلی بده
امروز روی دیوار ایه ای نوشته بود که
مردانی هستندکه نه در معامله ونه در تجارت خدا را فراموش نمی کنند
ایه 37سوره ی نور
من می خواهم به این جا برسم
من می خواهم همیشه به یادش باشم
ان وقت خیلی چیزها فرق می کنه
من برای رفتن پیشش لحظه شماری می کنم

ممنون داداشی:gol:
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان عزیز
منم یه چند وقتیکه این احساس شما رو دارم ! اما وقتی با خودم فکر میکنم میبینم نه دارم اشتباه میکنم اگه خدا ازم دور بود هیچ وقت نمیتونستم به این راحتی بهش فکر کنم یا باهاش حرف بزنم هر چند اینروزا خیلی ازش خجالت میکشم چون اگه خودم جای خدا بودم این بنده ی ناسپاسو خفه میکردم اما خدا اونقدر بزرگه که منو شرمنده کرده و واقعا خودم از خودم بد میاد یادش بخیر روزی که وارد مسجدالحرام شدم وقتی روحانی کاروانمون گفت سجده کنید احساس میکردم دیگه نمیتونم سر از سجده بر دارم چون فکر میکردم الان خدا تو خونش نشسته یعنی فکر میکردم اینجا دیگه واقعا هست! و خجالت میکشیدم بلند شم و نگاش کنم با این همه گناه و ناسپاسی .... قبل از اینکه بلند شم و خونه قشنگ و با شکوهشو نگاه کنم انگار ظرفیت رویارویی باهاشو نداشتم چون تمام بدنم میلرزید و انگار روح کوچک من تاب این همه بزرگی و عظمت رو نداشت اما بالاخره وایسادم و با شرمندگی نگاش کردم ولی همون نگاه کار خودشو کرد انگار خدا داشت باهام حرف میزدم به یکباره اونقدر ارام شدم که حد نداشت ! اونجا بود که فهمیدم خدا اونقدر متفاوته با اون چیزیکه ما ادما تصورش میکنیم همه ی بچه ها شب تو جلسه گفتن که احساس میکنن به خدا خیلی نزدیکترن چون اومدن خونش ! اما یکی از بچه ها حرف قشنگی زد گفت این واقعا برای یه بچه شیعه زشته که بگه چون اومدم اینجا به خدا نزدیکترم ....!! خدا همه جا هست چون خداست
واقعا راست میگفت اونجا کلی از خودم خجالت کشیدم اما چه فایده ما ادما البته اول خودمو میگم خیلی زود همه چیز رو فراموش میکنیم الانم فقط از خدا یه چیزو میخوام همش مهینو بهش میگم :خدایا خودتو از من نگیر چون تو این زمونه ی نا مروت فقط تو پشت و پناهمی میدونم که هستی پس این قلب نارام منو اروم کن . . ..........
بیاید برای خودمون دعا کنیم دعا کنیم که خدا یه قدرتی بهمون بده که اگه سختی ها و مشکلات زندگی سد راهمون شدن ایمان داشته باشیم که خدا همین جاست پیش ما اومده ببینه ما چند مرده حلاجیم نه اینکه فکر کنیم ما رو گذاشته و رفته
ببخشید خیلی حرف زدم !!!
خوش به حالت خیلی دلم می خواهد برم مکه
ولی تا حالا نشده
مامانم می گه حال وحوایی که ان جاداره را هیچ جای دیگه نداره
اره گلم خدا توی قلب ماست
همین جا
خدا همون نوره


اما خدا اون روزی را نیاره که فراموشش کنیم
نه من دارم دنبال راه هایی می گردم که خودم را وخدای خودم را بهتر بشناسم
وبه خدا نزدیک تر بشیم
بهتر بفهمیمش
بشتر باهاش حرف بزنیم
و هر بار که اسمش را می شنوی قلبت به لرزه بیفته
 

ed323

عضو جدید
خوش به حالت خیلی دلم می خواهد برم مکه
ولی تا حالا نشده
مامانم می گه حال وحوایی که ان جاداره را هیچ جای دیگه نداره
اره گلم خدا توی قلب ماست
همین جا
خدا همون نوره


اما خدا اون روزی را نیاره که فراموشش کنیم
نه من دارم دنبال راه هایی می گردم که خودم را وخدای خودم را بهتر بشناسم
وبه خدا نزدیک تر بشیم
بهتر بفهمیمش
بشتر باهاش حرف بزنیم
و هر بار که اسمش را می شنوی قلبت به لرزه بیفته
سلام دوست عزیز امیدوارم که زودتر قسمتت بشه که بری مامانت راست میگه اونجا همه چیزش با همه جا فرق داره !مخصوصا وقتی داری طواف میکنی و دور خدای خودت میگردی نمیدونی چه لذتی داره اما رفتن مهم نیست مهم اینه که بعد از اون چه جوری زندگی کنی و اون همه چیزای قشنگی که گیر اوردی را راحت از دست ندی برام دعا کن چون احساس میکنم دارم کم میارم ......
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
والد، بالغ، کودک

الان داشتم این رو می‌خوندم ( مسائلی که قبلن بهش رسیده بودم، و خوشحالم این کتاب رو همان چند ماه پش که گرفتم نخوندم و الان دارم مطالعه می‌کنم، چون برام آشنایی بهتری داره الان )

مریم جان، شما در تضاد‌های قرار گرفتین که هرگز پاسخی بهشون داده نشده

من دنبال شعار نیستم، حوصله خوندن شعارها رو هم ندارم
چون من حس می‌کنم از خدا دور شدم در واقع به خدا نزدیک شدم، و تمام کمال در مورد خدا حرف زدن
پس بحث شخصیتی و زندگی چی می‌شه ؟ همین بحثی رو که شما مد نظر گرفتین، بحثی که به عنوان دوری از خدا بیان کردین، موضووعی که شما رو عذاب می‌ده و پیامد‌های پیش آمده

این بحث انسان شناختیست، تضادهای زندگی و رشد والد، بالغ و کودک

یه سوال، من به خونه‌ی خدا رفتم و برگشتم، چه چیزی بدست میارم ؟ اون رو نمی‌تونم همینجا بدست بیارم ؟ ( چون در حال حاضر امکان رفتنم به اونجا نیست )
آیا واقعن چیزی رو بدست میاریم و یا همون باورهای تلقینیه ؟
می‌بینی، بحث خیلی پیچیده میشه، باید کم کم بریم جلو

منم مثله شما، دوست دارم خیلی چیزا رو بدونم و به همین دلیل این سوالات رو طرح می‌کنم
برای خودم مفیده و امیدوارم برای شما هم مفید باشه :gol:

الان باید برم، میام دوباره
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز امیدوارم که زودتر قسمتت بشه که بری مامانت راست میگه اونجا همه چیزش با همه جا فرق داره !مخصوصا وقتی داری طواف میکنی و دور خدای خودت میگردی نمیدونی چه لذتی داره اما رفتن مهم نیست مهم اینه که بعد از اون چه جوری زندگی کنی و اون همه چیزای قشنگی که گیر اوردی را راحت از دست ندی برام دعا کن چون احساس میکنم دارم کم میارم ......
خیلی ممنون
امیدوارم به همین زودی ها قسمتم بشه برم چون خیلی دوست دارموای چه حالی می ده ادم بره در خونهی عشقش:heart:
حرفتون را کاملا قبول دارم مهم با خدا بودن
من از وقتی که رفتم کربلا خیلی تغییر کردم
فکر می کنم از نظر روحی به تکامل رسیدم
مطمینم هر چی باشناخت بیشتری بری بهتر حسش می کنی
 
بالا