فرصت از دست رفته ( بهتون پیشنهاد میکنم که بخونیدش)

maziyar_darabi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاهی بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به هواپیما بود
باید ساعات زیادی رو برای سوار شدن به هواپیما سپری میکرد و تا پرواز هواپیما مدت زیادی مونده بود ..پس تصمیم گرفت یه کتاب بخره و با مطالعه این مدت رو بگذرونه ..اون همینطور یه پاکت شیرینی هم خرید… اون خانم نشست رو یه صندلی راحتی در قسمتی که مخصوص افراد مهم بود ..تا هم با خیال راحت استراحت کنه و هم کتابشو بخونه. کنار دستش ..اون جایی که پاکت شیرینی اش بود .یه آقایی نشست روی صندلی کنارش وشروع کرد به خوندن مجله ای که با خودش آورده بود ..
وقتی خانومه اولین شیرینی رو از تو پاکت برداشت..آقاهه هم یه دونه ورداشت ..خانومه عصبانی شد ولی به روش نیاورد..فقط پیش خودش فکر کرد این یارو عجب رویی داره ..اگه حال و حوصله داشتم حسابی حالشو میگرفتم …
هر یه دونه شیرینی که خانومه بر میداشت ..آقاهه هم یکی ور میداشت . دیگه خانومه داشت راستی راستی جوش میاورد ولی نمی خواست باعث مشاجره بشه وقتی فقط یه دونه شیرینی ته پاکت مونده بود ..خانومه فکر کرد..اه . حالا این آقای پر رو و سوء استفاده چی …چه عکس العملی نشون میده..هان؟؟؟؟ آقاهه هم با کمال خونسردی شیرینی آخری رو ور داشت ..دو قسمت کرد و نصفشو داد خانومه و..نصف دیگه شو خودش خورد.. اه ..این دیگه خیلی رو میخواد…خانومه دیگه از عصبانیت کارد میزدی خونش در نمیومد.
در حالی که حسابی قاطی کرده بود ..بلند شد و کتاب و اثاثش رو برداشت وعصبانی رفت برای سوار شدن به هواپیما. وقتی نشست سر جای خودش تو هواپیما ..یه نگاهی توی کیفش کرد تا عینکش رو بر داره..که یک دفعه غافلگیر شد..چرا؟ برای این که دید که پاکت شیرینی که خریده بود توی کیفش هست .<<.دست نخورده و باز نشده>> فهمید که اشتباه کرده و از خودش شرمنده شد. اون یادش رفته بود که پاکت شیرینی رو وقتی خریده بود تو کیفش گذاشته بود. اون آقا بدون ناراحتی و اوقات تلخی شیرینی هاشو با او تقسیم کرده بود. در زمانی که اون عصبانی بود و فکر میکرد که در واقع آقاهه داره شیرینی هاشو می خوره و حالا حتی فرصتی نه تنها برای توجیه کار خودش بلکه برای عذر خواهی از اون آقا هم نداره.
چهار چیز هست که غیر قابل جبران و برگشت ناپذیر هست .
سنگ بعد از این که پرتاب شد
دشنام .. بعد از این که گفته شد..
موقعیت …. بعد از این که از دست رفت
و زمان… بعد از این که گذشت و سپری شد
:w05::w05::w05: ایشالا که درس عبرتی باشه...
 

zhilamo

عضو جدید
قشنگ بود...
منم هر موقع کسی بهم دشنام میده فقط به روش لبخند می زنم...
شاید مسخره باشه ولی می دونم اگر فحش بدم در نهایت این منم که شرمنده تر میشم...
شایان ذکره ........
بی خیال
خاطراتم ولم نمی کنه.............
مردم از تنگیه نفس
 

maziyar_darabi

عضو جدید
کاربر ممتاز
قشنگ بود...
منم هر موقع کسی بهم دشنام میده فقط به روش لبخند می زنم...
شاید مسخره باشه ولی می دونم اگر فحش بدم در نهایت این منم که شرمنده تر میشم...
شایان ذکره ........
بی خیال
خاطراتم ولم نمی کنه.............
مردم از تنگیه نفس
چنین برخورد هایی مثل شما جای تقدیر داره ...:gol:
اگر مطلب خاص یا خاطره ای در این مورد دارید بگید که ما هم استفاده کنیم ...
 

zhilamo

عضو جدید
بذارید چیزی نگم....
فقط اذیتم می کنه.... مطمئنم برای شماها هم بی معنیه...
فقط کسی بود که یه کم زود عصبانی می شد که خاطرشم خیلی برام مهم بود ، از بس ناسزا می گفت و من لبخند می زدم که بعدنا رفت ولی قبل رفتنش بهم گفت چیزی که همیشه ناراحتم می کرد و یه کی از دلایلی که دیر برمی گشتم این بود که روم نمی شد تو روت نگاه کنم....
هرچند باز هم دوستش داشتم و دارم و خواهم داشت...
هرچند دیگه نیست
 

maziyar_darabi

عضو جدید
کاربر ممتاز
بذارید چیزی نگم....
فقط اذیتم می کنه.... مطمئنم برای شماها هم بی معنیه...
فقط کسی بود که یه کم زود عصبانی می شد که خاطرشم خیلی برام مهم بود ، از بس ناسزا می گفت و من لبخند می زدم که بعدنا رفت ولی قبل رفتنش بهم گفت چیزی که همیشه ناراحتم می کرد و یه کی از دلایلی که دیر برمی گشتم این بود که روم نمی شد تو روت نگاه کنم....
هرچند باز هم دوستش داشتم و دارم و خواهم داشت...
هرچند دیگه نیست
اگه میدونستم که باعث ناراحتی شما میشه خوب چیزی نمی گفتم ... ببخشید که باعث ناراحتی شما شدم....قصد خاصی نداشتم به خدا ...:(:(:cry:
 

The SAW

عضو جدید
کاربر ممتاز
ببخشید اینو میگم اگه این داستانارو دوست داری برو تو قسمت ادبیات .... حکایت ها می تونی همه اینارو اونجا بخونی ...
 

m0nire

عضو جدید
کاربر ممتاز
وااااااایییییییی
من چه قدر بدم
قبلا خونده بودمش دوباره متحول شدم مرسی:gol:
 

maziyar_darabi

عضو جدید
کاربر ممتاز
وااااااایییییییی
من چه قدر بدم
قبلا خونده بودمش دوباره متحول شدم مرسی:gol:
:surprised:
دفعه ی قبلی هم که خونده بودیش متوجه شده بودی که بدی ؟...:D
ببخشید الان تشکر ندارم ... در اولین فرصت تشکر میکنم ....:gol:
 

m0nire

عضو جدید
کاربر ممتاز
:surprised:
دفعه ی قبلی هم که خونده بودیش متوجه شده بودی که بدی ؟...:D
ببخشید الان تشکر ندارم ... در اولین فرصت تشکر میکنم ....:gol:
آره
البته اون موقع خیلی بد بودم
الان فقط بدم

واسه تشکر که نمیایم تاپیکای همدیگه مهمون ما باش
 

maziyar_darabi

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره
البته اون موقع خیلی بد بودم
الان فقط بدم

واسه تشکر که نمیایم تاپیکای همدیگه مهمون ما باش

جدی ؟ یعنی اینقدر روی شما تاثیر داشته ؟!:surprised:
خوب حدود یک هفته دیگه دوباره همین تاپیک رو میزنم به احتمال خیلی زیاد اگه دوباره بخونیش فکر کنم دیگه دخمل خیلی خیلی خوفی بشی ...:D:D
 

!fateme

عضو جدید
خيلي قشنگ بود.
همه ميگن تكراري بود ولي مناولين بار بود كه خوندمش.
بازم ممنون
 

saeed_goli144

عضو جدید
تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد
سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»
صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»
آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پيش نمی‌روند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج.
دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود می‌گوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد،
تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»،
تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»،
تو گفتی «من نمی‌توانم]مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،
تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،
تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار»،
تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»،
تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهايی می‌كنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»،
اين پيام را به ديگران نيز بگوييد، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون احساس می‌كند كه كلبه اش در حال سوختن است
 

m0nire

عضو جدید
کاربر ممتاز
جدی ؟ یعنی اینقدر روی شما تاثیر داشته ؟!:surprised:
خوب حدود یک هفته دیگه دوباره همین تاپیک رو میزنم به احتمال خیلی زیاد اگه دوباره بخونیش فکر کنم دیگه دخمل خیلی خیلی خوفی بشی ...:D:D
فاصله اش خیلی بیشتر بود.فکر کنم یک سال شده

خوف بودن،خوف نیست
ریا میشه
 
بالا