فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
قصه آماده شد
قصه رو تعریف کنم
قصه رو تعریف کنم
بلهههههههههههههههههههههههههه!قصه آماده شد
قصه رو تعریف کنم
خیل نامردی!!!باشه!!باشه!!تو هم برو وردست نسیم و محمدصادق ولی باهات کل انداختم گله نکن!!
محمدصادق چه جوریایی؟؟من کی پادشاه می شم؟؟خودتو برکنار کن وگرنه سم میزیم تو غذات ها!!!!!
بهتری؟
دوستان ما رویم تا در گرمابه تن خود را شوییمپيرزن گفت «اي پرنده طلايي, جلو آفتاب نشسته بودم كه اين تكه ابر آمد و سايه اش را انداخت رو من. مي خواهم فرمان زمين و آسمان را بدي به من كه بتوانم به همه چيز امر و نهي كنم.» ر
پرندة طلايي گفت «اينجا را همين طور بگذاريد و دنبال من بياييد.» ر
پرنده از جلو و آن دو به دنبال او راه افتادند. وقتي از شهر رفتند بيرون, يك دفعه پرنده غيبش زد. هوا تيره و تار شد. باد تندي آمد و به قدري خاك و خل به پا كرد كه چشم چشم را نمي ديد. ر
پيرزن و پيرمرد دست هم را گرفتند و كورمال كورمال رفتند جلو تا رسيدند به آسياب خرابه اي كه قبلاً در آن زندگي مي كردند. ر
پيرمرد آهي از ته دل كشيد و به زنش گفت «اي فلان فلان شده! ما را برگرداندي جاي اولمان. حالا برو كاسه اي پيدا كن و آب كف آسياب را بريز بيرون كه بنشينم زمين و خستگي در كنم.» ر
سلام محمد صادق
بگو داداشیسلام نگار جون
خوبی؟
راستی منم یه داستان خیلی کوتاه، ولی آموزنده دارم، بگم؟
خب فکر میکنی داستان امشب برای چه انقدر قشنگ نوشته بودهان؟دنبال عقاب برا چی رفتی؟
تنهایی جون من تشکر ندارم طلبت
محمدصادق من با جلاد دوستما !!حواست باشه!!
سلام محسن جانسلام بر همه کرسی نشینان عزیز
شبتون خوش
سلام بر همه کرسی نشینان عزیز
شبتون خوش
خب بچه ها من به گرمابه میروم و تن خود را میشویمداداشی خیلی قشنگ بود
واقعا مر30
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | ||
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | ||
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |