تردید کن که ستارگان از آتشند، تردید کن که خورشید در حرکت است، حتی در راستی حقیقت تردید کن اما در عشق من تردید مکن.
سیــــــــــــــــــــــــــــلام
ما آمدیم
چه بوشور بوشوره
برویــــــــــــــم...!!!!
سیلااااام
خوش آمدی، کجا بروی؟!!
آخخخخ...خسته شدیم
درود بر همه..حالتون؟؟
نگار جون نداره امشب
مرسی مارتینی که کار منو انجام دادی
بوشور بوشوره...؟؟؟ در برویم دیه...
جون خودم حال کار کردن ندارم...
همش تخصیره این نگار وسواسیــــــــــــه...!!!
سلام معصومه ژون نگار ژون و مارتینی گرامی...
نگار جون نداره امشب
مرسی مارتینی که کار منو انجام دادی
سلام مائده...سلامتی؟
بوشور بوشوره...؟؟؟ در برویم دیه...
جون خودم حال کار کردن ندارم...
همش تخصیره این نگار وسواسیــــــــــــه...!!!
سلام معصومه ژون نگار ژون و مارتینی گرامی...
سلام...سلين سلين
من اوهمدم خوش اوهمدم
مارتين پاتو جم چون من موخوام بيشينم لاحت خسه گوش بدم
خسته نباشی
سلام، خوبی ؟
نگار لا جان..نگار تایرد..نگار اوت آو اردر استنگار جون نداره امشب
مرسی مارتینی که کار منو انجام دادی
از کچل بپرس
چرا ژون نداری عژیژم
ژون من مال تو
بردار تا مرمری نیومده...
مارتینی به جا من امشبخاله خاله ژووووووووووووووووووووووووون
جونه خاله ژوووووووووووووووووووووووون
خصه بدو خصه بدو
سلين سلين
من اوهمدم خوش اوهمدم
مارتين پاتو جم چون من موخوام بيشينم لاحت خسه گوش بدم
سلام...
وسط اینهمه آدم پای من زیادی بود؟!!
نيخوام من با خسه خاله خوابم مبله!مارتینی به جا من امشب
نيخوام من با خسه خاله خوابم مبله!
میشه با این لحن حرف نزنی؟
فکر کنم دیگه بزرگتر از اونی که بخوای اینجوری حرف بزنی...
البته این نظر منه...
خود دانی ولی اعصاب منو خورد میکنه...
مهنو دهبا چلدي؟؟؟
چلدم؟
من چلدن بلد نیستم
نه بابا شما راحت باش...
ما خوبیم مارتینی شوما خوبی خوش میگذره؟!
معصومه جون چه کردی با این شهرزاد قصه گوی ما
بچم نا داره
این عشخ من باز کوجاست؟ خیلی شیطون شده این چند وخته...
........آن روز كه تو رفتی
از آن سو
و من هم از این سمت،
دنیا به دو پاره شد
به سویی و به سمتی...
چلدم؟
من چلدن بلد نیستم
نه بابا شما راحت باش...
ما خوبیم مارتینی شوما خوبی خوش میگذره؟!
معصومه جون چه کردی با این شهرزاد قصه گوی ما
بچم نا داره
این عشخ من باز کوجاست؟ خیلی شیطون شده این چند وخته...
شیر نری دلباختهی آهوی ماده شد.
شیر نگران معشوق بود و میترسید بوسیله حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...
گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | ||
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | ||
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |