زمانی تصور میکردم می توانم یک فرشته ای رابیابم که مرحم زخم کهنه قلبم باشد.
فکر می کردم می توانم مانند یک گل رز، پروانه ای را عاشق خود کنم و اورا مثل خداوند بپرستم.
میخواستم مثل یک ساحل، در اغوش دریایی بیارامم که با موجهای احساس وآرزو هایش هر لحظه سیرابم کند.
دوست داشتم همسفر جزیره ای باشم که وسط ابهای زلال خوشبختی، قد علم کرده است.
اما افسوس که نمی دانستم پروانه هم به هر دلیلی می تواند از گلش خسته شود و یا گلبرگهای احساس گلش را نادیده بگیردو به سمت گلی دیگر پرواز کند..
نمی دانستم یک دریا هم ممکن است موجهای احساسش را از ساحل مظلومش دریغ کند و حتی جلوی چشمان معصوم ساحل بی گناهش خشک و بی آب شود. یا حتی طوفانی و بی احساس.
نمی دانسم که پایه های ان جزیره می تواند آنقدر سست ولرزان باشد که با کوچکترین تلنگری از روزگار به زیر اب فرو رود و ناپدید شود وبرای همیشه مرا تنها بگذارد.
من حتی توی خوابم نمی دیدم یک فرشته هم می تواند با قلبی مهربان، قادر به گذشتن ازمحبوب بی پناهش -باشد.
اما افسوس که زمانی به این واقعیت پی بردم که با قلبی شکسته در قفس تنهایی اسیرماندم...
زمانی که دیگر فرصت جبرانی نیست. هرچه ازروزگار از سرنوشت خواهش کردم به نفع من رقم بخورند بی رحمانه چشم غره ای به من رفتند و گفتند نمیشود. اگر از تنهایی می ترسی دوباره بگرد به دنبال یک پروانه، یک جزیره، یک دریای بهتر!
اما من جایگزین نمی خواستم. مگر خداوند عشق را به تمامی موجوداتش ارزانی نکرده است؟! پس اینها چه می گویند؟ که تو نمی توانی عاشق شوی؟ من می خواستم کنار محبوبم بمانم.
من می خواستم با دستان لرزانم فرشته ارزوهایم را نگه دارم. می خواستم با اشکهای بیگناهم دریای بیکران مهربانی هایم را پر از اب کنم. می خواستم گلبرگهای احساسم را به دور کمر پروانه ام بپیچم تا نتواند از کنارم برود. اما نتواستم!
من فقط توانستم هم پای جزیره آرزوهایم به مرداب غم و باتلاق تنهایی سقوط کنم.، من فقط ایستادم تا نظارگر دور شدن پروانه ام باشم. پروانه ای که حالا نسبت به من بی احساس ترین پروانه دنیاست. می دانم پروانه من دیگر برنیگردد.چون گلی خوشرنگ تر ازمن اورا راشیفته خودش کرده عشق تازه ای به اوهدیه داده. و من دیگر نمی توانم هیچ اعتراضی بکنم، .و چاره ای به جز سکوت ندارم.
قطعا پروانه هایی که دراینده عاشقانه به دورم میگردند هم نمی توانند قلب مرا بربایند. آنها نمی دانند که قلب گل شکسته، هیچ کس یک قلب شکسته را دوست ندارد! هیچ دریایی نمی تواند با موجهای احساسش به ساحل بی ریا رنگ امید بپاشد. ….