اینجا ! خانه ی مجازی ام هست دیگر .. کسی هم که نمی شناسد مرا ؛خیالم راحت است می توانم بنویسم هر چه دلم می کشد ؛خواه آنچه سنگینی می کند بر دلم ؛ خواه آنچه از شور و شعف در دلم بی قرار ِ جاری شدن است .دنیای حقیقی ام خالی از وجودی زمینی برای سنگ ِ صبوری ست .. می دانم خدا کافی ست امّا ،گاه بنده ای از جنس ِ همان خاکی که در من آمیخت ، حضورش می شود آب ِ روی آتش .مثلا ً می توانم برایش بگویم از این روزهایم . می توانم بگویم که چقدر غمگینم .می توانم بگویم که چه می گذرد در این روزهایم و در اوج ِ عاشقی ، کوچکترین چیز می شود زهر در میانمان .مثلا ً می توانم از سردردها و بی خوابی هایم بگویم و بگویم که این روزها ، یک ریز خواب ِ رفاقت های فراموش شده را می بینم و با قلبی سراسر درد ، از خواب می پرم ودلم سراسر غم می شود از نبودشان .می توانم برایش بگویم که چه دردی ست زندگی ات به خاطر ِ دیگران تلخ بشود و چه زجری ست این درد را ،تنهایی بر دوش کشیدن .. و گاهی چه دردی دارد مبادی ِ آداب بودن و انتظارش از دیگران و دیدن ِپررویی های تمام !مثلا ً می توانم حتّی برایش بگویم که چقدر زجر می کشم دیگران از زندگی ام سر در بیاورند امّا این روزها ..می توانم بگویم برایش که روزهای سخت دارد فرا می رسد و من تنهایی باید بسازم با این طرز ِ بودن !مثلا ً می توانم بگویم برایش که پشیمان هستم از قبول ِ یک چیز و مانده ام در گِل ، همچون آهویی رمیده از تنهایی !مثلا ً می توانم بگویم برایش که چقدر همدیگر را دوست داریم و بی بهانه ، عاشقانه روزگار می گذرانیم امّا ،ای کاش حریممان با دیگران ، کمی پُر رنگ تر بود و موظّف به پاسخ ِ هر سؤالی نبودیم !می توانم برایش بگویم چرا آدم ها نمی فهمند مرز ِ میان ِ صمیمیّت و کنجکاوی و احترام و حریم را ؟می توانم بگویم که آدمی حق دارد گاهی به مرز ِ تحمّل ِ دیگران برسد و دیگر پای دوست داشتن در میان نباشد !می توانم بگویم به او که گاهی باید کم بود تا دلتنگت بشوند ؛ گاهی آدمی آنقدر پُر رنگ می شود برای دیگران که چشم هایشان را می زند و می بندند چشم ها را به رویش !می توانم بگویم برایش تا صبح ، از درد هایی که نه می توانم به همسرم بگویم و نه به معشوق ..می توانم بگویم آدمی هر چه بیشتر بداند ، دردش بیشتر است امّا درد ِ بیشتر آن است که ،نمی شود و تاب ِ ندانستن نیست .. باید دانست تا رسید امّا ، مسیر پُر پیچ و خم و درد ، بس عظیم است !می توانم برایش بگویم که مانده ام بین ِ دو راهی ِ درست و غلط و هیچ ندایی ، هیچ نوری ، نیست برای سوق دادنم به راه ِ درست و نمی توانم دم بزنم از این ناتوانی .و در انتها ، می توانم برایش بگویم که باز هم نشد برایش بگویم ، آنچه بیش از همه بر دلم زخم می زند ؛هر چیزی را نمی شود به زبان آورد و کم از پرده دری ندارد ؛ گاهی باید حفظ ِ ظاهر کرد ؛روزهایی هم می رسد که آنقدر غرق در خوشی می شوی که از یاد ِ آنچه گفتی شرمنده می شوی و سراپا به ای کاش نمی گفتمش می اُفتی ..التماس ِ دعا