حال ِ همه ی ما ، خوب است !

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز

اینجا ! خانه ی مجازی ام هست دیگر .. کسی هم که نمی شناسد مرا ؛خیالم راحت است می توانم بنویسم هر چه دلم می کشد ؛خواه آنچه سنگینی می کند بر دلم ؛ خواه آنچه از شور و شعف در دلم بی قرار ِ جاری شدن است .دنیای حقیقی ام خالی از وجودی زمینی برای سنگ ِ صبوری ست .. می دانم خدا کافی ست امّا ،گاه بنده ای از جنس ِ همان خاکی که در من آمیخت ، حضورش می شود آب ِ روی آتش .مثلا ً می توانم برایش بگویم از این روزهایم . می توانم بگویم که چقدر غمگینم .می توانم بگویم که چه می گذرد در این روزهایم و در اوج ِ عاشقی ، کوچکترین چیز می شود زهر در میانمان .مثلا ً می توانم از سردردها و بی خوابی هایم بگویم و بگویم که این روزها ، یک ریز خواب ِ رفاقت های فراموش شده را می بینم و با قلبی سراسر درد ، از خواب می پرم ودلم سراسر غم می شود از نبودشان .می توانم برایش بگویم که چه دردی ست زندگی ات به خاطر ِ دیگران تلخ بشود و چه زجری ست این درد را ،تنهایی بر دوش کشیدن .. و گاهی چه دردی دارد مبادی ِ آداب بودن و انتظارش از دیگران و دیدن ِپررویی های تمام !مثلا ً می توانم حتّی برایش بگویم که چقدر زجر می کشم دیگران از زندگی ام سر در بیاورند امّا این روزها ..می توانم بگویم برایش که روزهای سخت دارد فرا می رسد و من تنهایی باید بسازم با این طرز ِ بودن !مثلا ً می توانم بگویم برایش که پشیمان هستم از قبول ِ یک چیز و مانده ام در گِل ، همچون آهویی رمیده از تنهایی !مثلا ً می توانم بگویم برایش که چقدر همدیگر را دوست داریم و بی بهانه ، عاشقانه روزگار می گذرانیم امّا ،ای کاش حریممان با دیگران ، کمی پُر رنگ تر بود و موظّف به پاسخ ِ هر سؤالی نبودیم !می توانم برایش بگویم چرا آدم ها نمی فهمند مرز ِ میان ِ صمیمیّت و کنجکاوی و احترام و حریم را ؟می توانم بگویم که آدمی حق دارد گاهی به مرز ِ تحمّل ِ دیگران برسد و دیگر پای دوست داشتن در میان نباشد !می توانم بگویم به او که گاهی باید کم بود تا دلتنگت بشوند ؛ گاهی آدمی آنقدر پُر رنگ می شود برای دیگران که چشم هایشان را می زند و می بندند چشم ها را به رویش !می توانم بگویم برایش تا صبح ، از درد هایی که نه می توانم به همسرم بگویم و نه به معشوق ..می توانم بگویم آدمی هر چه بیشتر بداند ، دردش بیشتر است امّا درد ِ بیشتر آن است که ،نمی شود و تاب ِ ندانستن نیست .. باید دانست تا رسید امّا ، مسیر پُر پیچ و خم و درد ، بس عظیم است !می توانم برایش بگویم که مانده ام بین ِ دو راهی ِ درست و غلط و هیچ ندایی ، هیچ نوری ، نیست برای سوق دادنم به راه ِ درست و نمی توانم دم بزنم از این ناتوانی .و در انتها ، می توانم برایش بگویم که باز هم نشد برایش بگویم ، آنچه بیش از همه بر دلم زخم می زند ؛هر چیزی را نمی شود به زبان آورد و کم از پرده دری ندارد ؛ گاهی باید حفظ ِ ظاهر کرد ؛روزهایی هم می رسد که آنقدر غرق در خوشی می شوی که از یاد ِ آنچه گفتی شرمنده می شوی و سراپا به ای کاش نمی گفتمش می اُفتی ..التماس ِ دعا
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
عیدی ِ من !

وقتی بروی ایمیلت را چک کنی و ببینی ایمیلی با این محتوا را ؛

آن هم در روز ِ عید ِ فطر ،

مات و مبهوت می مانی !

چند دقیقه ای تنها { نگاه } می شوی و پُر از سؤال که ..

از کجا ؟ چه کسی ؟

و بعد از نیافتن ِ پرسش ِ دوم ،

خدا* را شُکر می کنی که یادت در دل ِ کسی ،

این چنین نقش می بندد و برایت ،

هدیه ای از جنس ِ زیارت ِ " قمر ِ بنـی هاشم " می آورد !

هر کجا هست و هر که هست ،

برایش بهترین ها را از خزانه ی غیب ِ خدا ، آرزو دارم !


نائب الزياره انجام شد

باران دلم
با عرض سلام
به لطف الهی زیارت و دو رکعت نماز
به نیابت از : امام زمان (عج)
مدیریت سایت رسمی حرم مطهر حضرت عباس (عليه السلام) (الکفیل) .

از شما تقاضا داریم همچنان از طریق سایت الکفیل با ما در ارتباط باشید
http://alkafeel.net

+ 92/05/22 دلمــ

سلام


مـی شـود بیایید کمـی برایـم حرفــ بزنیـد ؟
کامنت دونی باز است !


+ 92/05/22 دلمــ 363c0mment

دلم زیر و رو می شود ..


گـوش کـن همـه اش را .. کـلیک بفرماییـد

[SUB]کامنت دونی ، پُست ِ قبل [/SUB]
+ 92/05/21 دلمــ

حال ِ همه ی ما ، خوب است !

اینجا ! خانه ی مجازی ام هست دیگر .. کسی هم که نمی شناسد مرا ؛خیالم راحت است می توانم بنویسم هر چه دلم می کشد ؛خواه آنچه سنگینی می کند بر دلم ؛ خواه آنچه از شور و شعف در دلم بی قرار ِ جاری شدن است .دنیای حقیقی ام خالی از وجودی زمینی برای سنگ ِ صبوری ست .. می دانم خدا کافی ست امّا ،گاه بنده ای از جنس ِ همان خاکی که در من آمیخت ، حضورش می شود آب ِ روی آتش .مثلا ً می توانم برایش بگویم از این روزهایم . می توانم بگویم که چقدر غمگینم .می توانم بگویم که چه می گذرد در این روزهایم و در اوج ِ عاشقی ، کوچکترین چیز می شود زهر در میانمان .مثلا ً می توانم از سردردها و بی خوابی هایم بگویم و بگویم که این روزها ، یک ریز خواب ِ رفاقت های فراموش شده را می بینم و با قلبی سراسر درد ، از خواب می پرم ودلم سراسر غم می شود از نبودشان .می توانم برایش بگویم که چه دردی ست زندگی ات به خاطر ِ دیگران تلخ بشود و چه زجری ست این درد را ،تنهایی بر دوش کشیدن .. و گاهی چه دردی دارد مبادی ِ آداب بودن و انتظارش از دیگران و دیدن ِپررویی های تمام !مثلا ً می توانم حتّی برایش بگویم که چقدر زجر می کشم دیگران از زندگی ام سر در بیاورند امّا این روزها ..می توانم بگویم برایش که روزهای سخت دارد فرا می رسد و من تنهایی باید بسازم با این طرز ِ بودن !مثلا ً می توانم بگویم برایش که پشیمان هستم از قبول ِ یک چیز و مانده ام در گِل ، همچون آهویی رمیده از تنهایی !مثلا ً می توانم بگویم برایش که چقدر همدیگر را دوست داریم و بی بهانه ، عاشقانه روزگار می گذرانیم امّا ،ای کاش حریممان با دیگران ، کمی پُر رنگ تر بود و موظّف به پاسخ ِ هر سؤالی نبودیم !می توانم برایش بگویم چرا آدم ها نمی فهمند مرز ِ میان ِ صمیمیّت و کنجکاوی و احترام و حریم را ؟می توانم بگویم که آدمی حق دارد گاهی به مرز ِ تحمّل ِ دیگران برسد و دیگر پای دوست داشتن در میان نباشد !می توانم بگویم به او که گاهی باید کم بود تا دلتنگت بشوند ؛ گاهی آدمی آنقدر پُر رنگ می شود برای دیگران که چشم هایشان را می زند و می بندند چشم ها را به رویش !می توانم بگویم برایش تا صبح ، از درد هایی که نه می توانم به همسرم بگویم و نه به معشوق ..می توانم بگویم آدمی هر چه بیشتر بداند ، دردش بیشتر است امّا درد ِ بیشتر آن است که ،نمی شود و تاب ِ ندانستن نیست .. باید دانست تا رسید امّا ، مسیر پُر پیچ و خم و درد ، بس عظیم است !می توانم برایش بگویم که مانده ام بین ِ دو راهی ِ درست و غلط و هیچ ندایی ، هیچ نوری ، نیست برای سوق دادنم به راه ِ درست و نمی توانم دم بزنم از این ناتوانی .و در انتها ، می توانم برایش بگویم که باز هم نشد برایش بگویم ، آنچه بیش از همه بر دلم زخم می زند ؛هر چیزی را نمی شود به زبان آورد و کم از پرده دری ندارد ؛ گاهی باید حفظ ِ ظاهر کرد ؛روزهایی هم می رسد که آنقدر غرق در خوشی می شوی که از یاد ِ آنچه گفتی شرمنده می شوی و سراپا به ای کاش نمی گفتمش می اُفتی ..التماس ِ دعا
+ 92/05/20 دلمــ 23c0mment

انگار خوب فهمیده ای حالم را ، که این چنین دردآلود می گریی !


 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنده بمون!



شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو. ..

نرمش کن. بدو. کم غذا بخور.

زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن.



هر چند وقت یک بار نقاشی بکش.

در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن.



سفید بپوش.



آب نبات چوبی لیس بزن.

بستنی قیفی بخور.

به کوچکتر ها سلام کن.



شعر بخون. نامه ی کوتاه بنویس.

زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش.



به دوست های قدیمیت تلفن بزن.

شنا کن.

هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن.

خواب ببین.



چای بخور و برای دیگران چای دم کن.

جوراب های رنگی بپوش.



مادرت رو بغل کن. مادرت رو ببوس.

به پدرت احترام بذار و حرفاش رو گوش کن.



دنبال بازی کن. اگر نشد وسطی بازی کن

.

به برگ درخت ها دقت کن. به بال پروانه ها دقت کن.



قاصدک ها رو بگیر و فوت کن. خواب ببین.

از خواب های بد بپر و آب بخور.



به باغ وحش برو. چرخ و فلک سوار شو. پشمک بخور.

کوه برو. هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده.



خواب هات رو تعریف نکن. خواب هات رو بنویس

بخند. چشم هات رو روی هم بگذار.



شیرینی بخر.



با بچه ها توپ بازی کن.

برای خودت برنامه بریز.



قبل از خواب موهات رو شانه کن.

به سر خودت دستی بکش.



خودت رو دوست داشته باش.



برای خودت دعا کن!



برای خودت دعا کن که آرام باشی.

وقتی توفان می آید، تو همچنان آرام باشی.

تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد.



برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛

آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.

برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی. بتوانی هم صحبتش باشی و صبح ها برایش نان تازه بگیری.


برای خودت دعا کن که سر سفره ی خورشید بنشینی و چای آسمانی بنوشی.



برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد؛

چون در تاریکی محض راه رفتن خیلی خطرناک است.



ماه چراغ کوچکی است که روشن شده تا جلوی پایت را ببینی.

برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخه راهی را که باید بروی خیلی طولانی است.

خیلی چاله چوله دارد؛ دام های زیادی در آن پهن شده است و باریکه های خطرناکی دارد؛

پر از گردنه های حیران و سنگلاخ های برف گیراست.



برای خودت دعا کن تا پاهایت خسته نشوند و بتوانی راه بیایی.

چون هر جای راه بایستی مرده ای و مرگی که شکل نفس نکشیدن به سراغ آدمبیاید، خیلی دردناک است.

هیچ وقت خودت را به مردن نزن!




برای خودت دعا کن که زنده بمانی. زنده ماندن چند راه حل ساده دارد!

برای اینکه زنده بمانی نباید بگذاری که هیچ وقت بیشتر از اندازه ای که نیاز داری بخوابی.



باید همیشه با خدا در تماس باشی تا به تو بیداری بدهد.

بیداری هایی آمیخته با روشنایی، صدا، نور، حرکت.

تو باید از خداوند شادمانی طلب کنی. همیشه سهمت را بخواه

و بیشتر از آنچه که به تو شادمانی ارزانی می شود در دنیا شادمانی بیافرین تا دیگران همسهمشان را بگیرند.



برای اینکه زنده بمانی باید درست نفس بکشی و نگذاری هیچ چیز ی سینه ات راآلوده کند.

برای اینکه زنده بمانی باید حواست به قلبت باشد.



هرچند وقت یکبار قلبت را به فرشته ها نشان بده و از آنها بخواه قلبت رامعاینه کنند.

دریچه هایش را، ورودی ها و خروجی هایش را و ببینند بهاندازه ی کافی ذخیره شادمانی در قلبت داری یا نه!!



اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود باید بروی پشت پنجره و بهآسمان نگاه کنی. آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن تا بالاخره خداوند از آنجا رد بشود؛

آن وقت صدایش کن؛



به نام صدایش کن؛

او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو میپرسد که چه می خواهی؟؟!

تو صریح و ساده و رک بگو.



هر چیزی که می خواهی از خدا بخواه. خدا هیچ چیز خوبی را از تو دریغ نمی کند.

شادمان باش. او به تو زندگی بخشیده است و کمکت می کند که زنده بمانی. از او کمک بگیر.

از او بخواه به تو نفس، پشمک، چرخ و فلک، قدم زدن، کوه، سنگ، دریا، شعر، درخت... تاب، بستنی، سجاده، اشک، حوض، شنا، راه، توپ، دوچرخه، دست، آلبالو، لبخند، دویدن و ...عشق... بدهد.



آن وقت قدر همه ی اینها را بدان و آن قدر زندگیت را ادامه بده که زندگی از این که تو زنده هستی به خودش ببالد!!



دیگران را فراموش نکن

 
بالا