fazel.farhad
عضو جدید
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد !!!!!مجال من همین باشد که پنهان عشق اوورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد !!!!!مجال من همین باشد که پنهان عشق اوورزم
انقدر نگوییدکی رفت وکجا رفت وکیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عاقبت منزل ما وادی درویشان استتراکه نمی دانم ازکجا امده ای تراکه نمی دانم به کجا خواهی رفت رنگ چشم مرا درذهنت ابدی ساز
OKدرستهکنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد !!!!!
در اندرون من خسته دل ندانم کیستانقدر نگوییدکی رفت وکجا رفت وکیست
اشعارپراکنده من مال کسی نیست
توی جاده حقیقت منا تنها جاگذاشتیدر اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست.......
چیزی بگو سکوت تو اضلا قشنگ نیست .مهتاب شب که جامش از اختر لبا لب است
با آن همه ستاره و ماه باز شب... شب است
موافقمچیزی بگو سکوت تو اضلا قشنگ نیست .
یادان روز به خیر من بودم ویادتو................ان چشم سیاه تو.........................................عاقبت منزل ما وادی درویشان است
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
پس ازمناجات های هرشبم که.....................................................................شب عزیزان بخیر
دراین زمانه بی های وهوی لال پرستکنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد !!!!!
دراین زمانه بی های وهوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل وقال پرست
روزی از اینجا می روم باخیال تو ولی تنهای تنها می رومتا به جایی رسی که می نرسد
پای اوهام و پایه افکار
زندگی خنده کنان شاهد جان کندن ماست......................................دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نماند کار دوران غم مخور
توکافر دل نمیبندی نقاب زلف و میترسمزندگی خنده کنان شاهد جان کندن ماست......................................
توکافر دل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم ان دلستان ابرو
......این نوشته شعر نبود برادر!!
شمابه بزرگی خودت ببخش مصرع های بعدی روفاکتورگرفتم مفهومی بوداخهتوکافر دل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم ان دلستان ابرو
......این نوشته شعر نبود برادر!!
نفسم گرفت ازاین شب دراین حصاربشکنو به ارامي از من فاصله
گرفتي بي هيچ كلامي.
من خاموش به تو نگاه می كردم
و در دل با خود مي گفتم :اي كاش اين قامت
نحيف لحظه اي فقط لحظه اي مي انديشيد كه
اسمان بهاري يعني ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهاني
و اين جمله ،جمله اي
بود بدتر از هر خواهش
براي ماندن و تمنايي
بود براي با او بودن.
نفسم گرفت ازاین شب دراین حصاربشکن
دراین حصارجادویی روزگاربشکن
یادمن کردی ولی روزی که دیگردیربودنه حريفي تا با او غم دل گويم
نه اميدي در خاطر که تو را جويم
اي شادي جان، سرو روان، کز بر ما رفتي
از محفل ما، چون دل ما، سوي کجا رفتي
تنها ماندم، تنها رفتي
به کجايي غمگسار من؟، فغان زار من بشنو باز آ، باز آ
از صبا حکايتي ز روزگار من بشنو باز آ،
باز آ سوي رهي
چون روشني از ديده ما رفتي
با قافله باد صبا رفتي
تنها ماندم
تنها رفتي
شبتوووووووووون شیک
یادمن کردی ولی روزی که دیگردیربود
مهربان گشتی ولی مهرتوبی تاثیربود
روی خاک باغ خونه یه روزی دست زمونهدام تزویر که گستردیم بهر صید خلق
کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار...
روی خاک باغ خونه یه روزی دست زمونه
ماروکاشت بامهربونی پیش هم مثل دودونه
نازبنیادمکن تانکنی بنیادمهر بد که به خود نمی پسندی
با کس مکن ای برادر من
گر مادر خویش را دوست داری
دشنام مده به مادر من...
نازبنیادمکن تانکنی بنیادم
شهره شهر مشو تاننهم سردرکوه
شورشیرین منماتانکنی فرهادم
چشم.................(شعرو چرا اینقدر داغون نوشتی؟!! ترتیب شعرو که به هم نزن...)
میابم هز خود حسرتی باز از فراق کیست این؟
آماده ی صد گریه ام از اشتیاق کیست این؟
ما ز دوستان چشم یاری داشتیم
خود غلط بود وانچه میپنداشتیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |