رنگ و بوی خدایی ...

setti_9173

عضو جدید
سلام به همه ی ادمایی که دارن این متنو میخونن:

بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب :
شده از خدا چیزی در حد معجزه بخواهید و اون اتفاق وخواسته اجابت بشه ؟
شده چیزی بخواهید و اصلا بهش نرسید در حالی که بعدا خودتون متوجه حکمت اون اتفاق بشید ؟
اگه معجزه ای هست که در انتظارش هستین ودوست دارید بقیه واستون دعا کنن بگید لطفا .
بیاین دور هم از روزایی بگیم که خدا رنگ و بوی خاصی بهش بخشیده .!شاید دل شکسته ای از این حوالی که گذشت با خوندن نوشته های ما یه کمی اروم و قرار بگیره و یادش بیاد یکی هست که همیشه از رگ گردن بهش نزدیک تره ...اخه بعضی وقتا یادمون میره ..

راستی سال جدید نوش جونتون .
 

hale a.a

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه ی ادمایی که دارن این متنو میخونن:

بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب :
شده از خدا چیزی در حد معجزه بخواهید و اون اتفاق وخواسته اجابت بشه ؟
شده چیزی بخواهید و اصلا بهش نرسید در حالی که بعدا خودتون متوجه حکمت اون اتفاق بشید ؟
اگه معجزه ای هست که در انتظارش هستین ودوست دارید بقیه واستون دعا کنن بگید لطفا .
بیاین دور هم از روزایی بگیم که خدا رنگ و بوی خاصی بهش بخشیده .!شاید دل شکسته ای از این حوالی که گذشت با خوندن نوشته های ما یه کمی اروم و قرار بگیره و یادش بیاد یکی هست که همیشه از رگ گردن بهش نزدیک تره ...اخه بعضی وقتا یادمون میره ..

راستی سال جدید نوش جونتون .
​این آواتار منم بود ی زمانی...دلم سوخید:((
 

setti_9173

عضو جدید
فقط یه معجزه میتونه مشکل منو حل کنه
درست میشه .معجزه حتما شفا یافتن یه بیمار صعب العلاج نیست .کوچیکترین اتفاقای زندگی ما میتون معجزه باشه اگه باور کنیم خدا هنوزم حواسش بهمون هست و ما رو تنها نمیزاره .
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به همه ی ادمایی که دارن این متنو میخونن:

بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب :
شده از خدا چیزی در حد معجزه بخواهید و اون اتفاق وخواسته اجابت بشه ؟
شده چیزی بخواهید و اصلا بهش نرسید در حالی که بعدا خودتون متوجه حکمت اون اتفاق بشید ؟
اگه معجزه ای هست که در انتظارش هستین ودوست دارید بقیه واستون دعا کنن بگید لطفا .
بیاین دور هم از روزایی بگیم که خدا رنگ و بوی خاصی بهش بخشیده .!شاید دل شکسته ای از این حوالی که گذشت با خوندن نوشته های ما یه کمی اروم و قرار بگیره و یادش بیاد یکی هست که همیشه از رگ گردن بهش نزدیک تره ...اخه بعضی وقتا یادمون میره ..

راستی سال جدید نوش جونتون .

سلام ...
آره شده ...
ازش یه چیزی در حد معجزه میخواستم و بهم داد (البته فقط خواست من یه نفر نبود)
یه بارم ازش چیزی میخواستم ، نداد البته حقمم نبود ، به جاش بهم یه چیز دیگه داد که خیلی بهتره والآن حکمتشو میفهمم ... (خواستم اون موقع خیلی بچگانه بود)
الآنم خیلی چیزا میخوام ازش ...
دیگه شرمنده که واضح نگفتم ...
عید شما هم نوش جونت ...
 

setti_9173

عضو جدید
منم ازخدایه چیز در حدمعجزه میخوام,اونم شفای بابامه....فقط خدا باید کمکش کنه.فقط خودش.خدا دیگه صدامو نمی شنوه ,بچه ها شمابخواین از خدا شاید صداتونو بشنوه...
به اندازه ی سهم کوچیک خودم از خدا میخوام پدرتون رو شفا بده .منم چنین لحظاتی رو تجربه کردم .. ایشالله به حق خانوم فاطمه ی زهرا تو این شبا این اتفاق بیفته و پدرتون سلامتیه کامل بدست بیارند. ."آمین"
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم ازخدایه چیز در حدمعجزه میخوام,اونم شفای بابامه....فقط خدا باید کمکش کنه.فقط خودش.خدا دیگه صدامو نمی شنوه ,بچه ها شمابخواین از خدا شاید صداتونو بشنوه...

امیدوارم که به زودی پدرتون بهبود پیدا کنن ...

 

honey2009

کاربر بیش فعال
آره شده!
الانم دلم معجزه میخواد واسه بهتر شدن حالم،دنیای این روزهام رنگی نداره،دلم خدا میخواد،دلم مکه میخواد،دلم یه سجاده و یه دنیا سکوت میخواد...
واسم دعا کنید...
 

9356769

عضو جدید
ارررررررررررررره........خدا خیلی چیزا بهم داده.......اما یه چیزایی رو بهم نمیده........نمیدونم شاید تازگیا من کم لطفی میکنم.........

خدایا اگر تموم دنیا منو دوست داشته باشن..........تو منو نخوای ........ انگار تمام دنیا با من دشمن.......
 

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم ازخدایه چیز در حدمعجزه میخوام,اونم شفای بابامه....فقط خدا باید کمکش کنه.فقط خودش.خدا دیگه صدامو نمی شنوه ,بچه ها شمابخواین از خدا شاید صداتونو بشنوه...

منم ب سهم خودم دعا میکنم دوست عزیز
 

yasser2222

عضو جدید
خدا مشکلات همه رو حل کنه اونایی که از درون داغون میشن .اونایی که از بیرون. بالا. پایین. خدا هم درونه هم بیرون .هم بالا هم پایین...پس غصه نخورید...:gol::gol:
 

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راستش منم زیاد از خدا خواستم و یا بهم داده یا نداده ک بعدا حکمتش رو فهمیدم ............اما

ی اتفاقی برام افتاده ک خیلی.........

حدودا 16 سال داشتم

تابستونها وقتی ک درسم تمام میشد برای خودم به ی جایی میرفتم و کار میکردم .....اون سال ب ی شهری رفتم و نگهبان ساختمون در حال ساخت شدم و روزها هم با بنا و کاشی کارها کارمیکردم

کار سختی بود مخصوصا اینکه شبها تنها توی ی شهرک تازه ساز اونم جایی که چند بار دزد به ساختمونهای کناری زده بود باید نگهبانی میدادم............اون سال دقیقا ماه رمضان افتاده بود توی تابستان با هر سختی ک بود اون ماه رو روزه گرفتم بجز چند روز ک روزه ام باطل شده بود .......

توی اون ساختمون ی کاشی کار بود ب اسم سعدی همش کفر میکرد مسلونها رو مخصوصا شیعه هارو مسخره میکرد خیلی بامن هم کل کل میکرد ی چیزایی میگفت ک ادم رو دیونه میکرد ...ب خاطر همین من اصلا باهاش صحبت نمیکردم اصلا خوشم ازش نمیومد ولی ی شاگرد داشت ک پسر خوبی هم بود گاهی وقتها میومد و چای و یا قندی چیزی بهش میدادم ....

تازه ماه رمضان تمام شده بود برای نهار غذا درست کرده بودم ...نمازم را خوندم میخواستم غذا بخورم ک در اتاق نگهبانی رو زدند باز کردم علی رضا بود همون شاگرد سعدی گفت: گازمون تموم شده اگه میشه غذاهایمان رو اینجا گرم کنیم .قبول کردم امد و شروع ب گرم کردن غذا ها کرد صدای سعدی می امد ک میگفت علی رضا چای هم درست کن ...خلاصه دیدم ک زشته ,بلند شدم و سعدی رو صدا زدم و تعارف کردم ک بیان تو و داخل غذا بخورن

باهم روی ی سفره شروع ب غذا خوردن کردیم.

شما ها دیگه روزه گرفتید و میدونید ادم چقدر زود با دیدن ی خوراکی چقد زود هوس میکنه

وسط سفره سعدی از کیسه اش ی سیب قرمز در اورد و تعارف کرد .....راستش را بخواهید بد جوری وسوسه رنگش شده بودم ..و اینقدر برایم خوب جلوه میداد ک دل تو دلم نبود...اما یک دفعه تمام حرفها و توهینهای سعدی یادم امد کفرهای ک میکرد ,,,دندانم را روی هم فشار دادم و در جوابش گفتم :دستت درد نکنه.

هنوز جمله ام رو کامل نکرده بودن ک در ساختمان باز شد و پسری بایک سبد سیب قرمز وارد شد و گفت این را پدرم برای شما اورده ..........اشک در چشمانم حلقه زد ک خدا چقدر نزدیک است

نه بخاطر سیب گفتم بلکه ب خاطر خدا میگم ک هنوز ثانیه ای نگذشته بود ک جبران کار مرا ........

 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
خدایا خدای خوبم بعضی اوقات
خیال می کنم دعای های من زیاد تاثیر نداره اما لطف و رحمت تو بیشتر از این خیالات و اوهام منه
پس دعامیکنم برای پدر دوستمون که ان شالله زودتر زودتر خوب بشن
دعا می کنم برای عزیزان که اینجا از خدا ارامش می خواستن معجزه می خواستن مکه می خواستن و........
خدایا الان شکر می کنم که به من اجازه دادی که باهات حرف بزنم اخه چی از این بهتر
شکر میکنم که راه بازگشت و توبه رو باز گذاشتی
خدا یانمی دونم چجور بگم که چقدر خوبی ولی خیلی خیلی خیلی .................خوبی
فقط نزار که ازت دور بشم
دوست دارم
 
آخرین ویرایش:

sara23

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی ممنونم از استارتر و بچه هایی که اینجا حرفیدن!

تاپیک آرام بخشی بود

دوست داشتم

امیدوارم همگی به آرزوهای قشنگشون برسن

و گره از کار همگی باز بشه!

:smile:
 

behzadk2019

کاربر فعال تالار مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
معجزه بله برا منم اتفاق افتاده . ولی بستگی به دید فرد داره معجزه رو در چی ببینه . ولی به شخصه خیلی معجزه دیدم .

یاد خیلی چیزا افتادم . دستت درد نکنه استاتر :smile:
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی از تاپیک

یک قسمتی تو دعای جوشن کبیر هست خیلی دوسش دارم
ترجمش اینه: ای کسی که رحمتش بر غضبش سبقت می گیرد ...

خدایا ممنونتم که با همه این گناهان ما بازم بهترین و آرامش بخشترین هستی ...
 

memento

عضو جدید
سلام به همه ی ادمایی که دارن این متنو میخونن:

بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب :
شده از خدا چیزی در حد معجزه بخواهید و اون اتفاق وخواسته اجابت بشه ؟
شده چیزی بخواهید و اصلا بهش نرسید در حالی که بعدا خودتون متوجه حکمت اون اتفاق بشید ؟
اگه معجزه ای هست که در انتظارش هستین ودوست دارید بقیه واستون دعا کنن بگید لطفا .
بیاین دور هم از روزایی بگیم که خدا رنگ و بوی خاصی بهش بخشیده .!شاید دل شکسته ای از این حوالی که گذشت با خوندن نوشته های ما یه کمی اروم و قرار بگیره و یادش بیاد یکی هست که همیشه از رگ گردن بهش نزدیک تره ...اخه بعضی وقتا یادمون میره ..

راستی سال جدید نوش جونتون .

مررررررررسی برا دعوتت و تاپیک قشنگتون
منم تا حالا خدا خیلی کمکم کرده و خواسته هامو برآورده کرده
اوایل پارسالم یه چیزی از خدا خواستم برآورده نکرد هر چی هم به درگاهش زار زدم فایده نداشت طوری که حتی چند روز باش قهر کردم و نماز نخوندم ولی تحمل اون قضیه برام خیلی سخت بود مجبور شدم دوباره نماز بخونم و ازش طلب صبر و مغفرت بکنم بعدش وسطای سال خیلی خیلی خوشحال شدم که اون دعامو مستجاب نکرده چونکه بعدا فهمیدم واقعا اگه مستجاب میشد بدبخت میشدم و این داستان برام درس عبرتی شده که اگه یه خواسته ای ازش داشته باشم اینجوری میگم که خدایا اگه خیر و صلاح منو تو اون خواسته م میبینی برام براورده ش کن.
در اینجام از خدا میخوام اگه مصلحت بدونه و خیر و صلاح شما توی اون خواسته و دعاتون باشه براتون مستجابش کنه ... ایشالله
 

memento

عضو جدید
منم ازخدایه چیز در حدمعجزه میخوام,اونم شفای بابامه....فقط خدا باید کمکش کنه.فقط خودش.خدا دیگه صدامو نمی شنوه ,بچه ها شمابخواین از خدا شاید صداتونو بشنوه...

یامن اسمه دواء و ذکره شفاء اللهم اشف کل مریض..
ایشالله هر چه زودتر شفا پیدا میکنن
 
آخرین ویرایش:

ميسيز

عضو جدید
راستش منم زیاد از خدا خواستم و یا بهم داده یا نداده ک بعدا حکمتش رو فهمیدم ............اما

ی اتفاقی برام افتاده ک خیلی.........

حدودا 16 سال داشتم

تابستونها وقتی ک درسم تمام میشد برای خودم به ی جایی میرفتم و کار میکردم .....اون سال ب ی شهری رفتم و نگهبان ساختمون در حال ساخت شدم و روزها هم با بنا و کاشی کارها کارمیکردم

کار سختی بود مخصوصا اینکه شبها تنها توی ی شهرک تازه ساز اونم جایی که چند بار دزد به ساختمونهای کناری زده بود باید نگهبانی میدادم............اون سال دقیقا ماه رمضان افتاده بود توی تابستان با هر سختی ک بود اون ماه رو روزه گرفتم بجز چند روز ک روزه ام باطل شده بود .......

توی اون ساختمون ی کاشی کار بود ب اسم سعدی همش کفر میکرد مسلونها رو مخصوصا شیعه هارو مسخره میکرد خیلی بامن هم کل کل میکرد ی چیزایی میگفت ک ادم رو دیونه میکرد ...ب خاطر همین من اصلا باهاش صحبت نمیکردم اصلا خوشم ازش نمیومد ولی ی شاگرد داشت ک پسر خوبی هم بود گاهی وقتها میومد و چای و یا قندی چیزی بهش میدادم ....

تازه ماه رمضان تمام شده بود برای نهار غذا درست کرده بودم ...نمازم را خوندم میخواستم غذا بخورم ک در اتاق نگهبانی رو زدند باز کردم علی رضا بود همون شاگرد سعدی گفت: گازمون تموم شده اگه میشه غذاهایمان رو اینجا گرم کنیم .قبول کردم امد و شروع ب گرم کردن غذا ها کرد صدای سعدی می امد ک میگفت علی رضا چای هم درست کن ...خلاصه دیدم ک زشته ,بلند شدم و سعدی رو صدا زدم و تعارف کردم ک بیان تو و داخل غذا بخورن

باهم روی ی سفره شروع ب غذا خوردن کردیم.

شما ها دیگه روزه گرفتید و میدونید ادم چقدر زود با دیدن ی خوراکی چقد زود هوس میکنه

وسط سفره سعدی از کیسه اش ی سیب قرمز در اورد و تعارف کرد .....راستش را بخواهید بد جوری وسوسه رنگش شده بودم ..و اینقدر برایم خوب جلوه میداد ک دل تو دلم نبود...اما یک دفعه تمام حرفها و توهینهای سعدی یادم امد کفرهای ک میکرد ,,,دندانم را روی هم فشار دادم و در جوابش گفتم :دستت درد نکنه.

هنوز جمله ام رو کامل نکرده بودن ک در ساختمان باز شد و پسری بایک سبد سیب قرمز وارد شد و گفت این را پدرم برای شما اورده ..........اشک در چشمانم حلقه زد ک خدا چقدر نزدیک است

نه بخاطر سیب گفتم بلکه ب خاطر خدا میگم ک هنوز ثانیه ای نگذشته بود ک جبران کار مرا ........


ممنون آقا مهدي، بله واقعا همين طوره خدا خيلي زود جبران ميكنه، بعضي وقتا اين طوري و مشهود و بعضي وقتا هم مخفي از ديد ما.
مطمئنا براي همه از اين اتفاقا افتاده فقط يكم بايد بيشتر به اتفاقاتي كه دور و برمون ميفته دقت كنيم...
 

ميسيز

عضو جدید
منم يه چيز از خدا ميخوام كه در حد يه معجزس يعني از دست هيشكي غير از خودش كاري برنمياد. چند ساله هر روز دارم ازش ميخوام يه جورايي تا حالا داده ولي از اين به بعد خيلي بيشتر بهش احتياج دارم اميدوارم دعامو هرطور كه خودش صلاح ميدونه برآورده كنه.
نمي دونم تا حالا براتون اتفاق افتاده كه انقد از موضوعي ناراحت بشيد طوري كه شبانه روز تو ذهنتون باشه و مثل خوره بيفته به جونتون بعد ازيه مدت براتون
عادي ميشه نه كه كوچيكش بشماري، ديگه از اين موضوع خسته شدي فك ميكني يكم دقيق تر بهش فك كني ديوونه ميشي. الان من دقيقا اين طوري شدم و خوووووب مي دونم كه فقط و فقط و فقط خدا ميتونه كمكم كنه. خواااهش ميكنم شما هم برام دعا كنيد.
 

ميسيز

عضو جدید
خيلي وقتا هم خدا مشكلمو كه باز در حد معجزه بوده انقد ظريف و قشنگ حل كرده كه هيشكي اصلا نفهميد كه مشكلي بوده اصلا بهتره بگم هميشه نه خيلي وقتا . اي خدا شكرت بخدا....
 

faraz2000

عضو
مشکل منو حتی 1معجزه بزرگم نمیتونه حل بکنه.

سعی کنید از خدا معجزه نخوایید.
 

Similar threads

بالا