اشعار و نوشته هاي عاشقانه

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست بر شانه هایم میزنی تا “تنهایی” م را بتکانی ، به چه می اندیشی ؟ تکاندن برف از روی شانه آدم برفی
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک روز فکر میکردم اگر او را با غریبه ای ببینم شهر را به اتش میکشم اما امروز برای دیدنش حاضر نیستم حتی کبریتی روشن کنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این تو نیستی ، که مرا از یاد برده ای
این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند…
صحبت از فراموشی نیست….صحبت از لیاقت است …. !

هرگز تو را فرموش نخواهم كرد حتي اگر مرا از ياد ببري
و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
چرا كه تو را دوست دارم
ديوانه وار عاشقت شدم
چرا كه مهرباني را در وجودت ديدم
با معصوميتت وجودم را دگرگون ساختي
و اگر تو نبودي هرگز عاشق نمي شدم
نه تو عشق من را فراموش مي كني
و نه قلب من از عشقت روي گردان مي شود
سوگند كه وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است
و اگر با چشمان مهربانت اشاره اي كني فرسنگها راه خواهم پيمود
چرا كه شب عشق بسيار طولاني است
و قلبم در آرزوي تو مي سوزد
آنگاه كه از برابر ديدگانم دور شوي
خورشيد وجودت پنهان مي گردد
و ابرهاي غم و اندوه مرا در بر مي گيرند
و به دنياي غريبي مي برند
هميشه در قلبم حضور داري
و عشقت زندگي ام را گل باران كرده است
تمامي اين دنيا را با قلبي پر از رمز و راز به دنبالت طي كرده ام
هميشه به انتظار بازگشتت خواهم ماند


 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
پروردگارا از عشق امروزمان چیزی برای فردایمان باقی بگذار....
به اندازه یک نگاه...
به اندازه یک لبخند....
تا به یاد داشته باشیم که روزی عاشق هم بودیم
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
حق با کشیش ها بود ... زمین آنقدر ها هم که فکر می کنیم گرد نیست .... هر کس که می رود باز نمی گردد...!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اخم می کنم[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] تا ببینی جدی شدم.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] چرا اینگونه سراغم می آیی؟[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] من به تمنای گریه ات نیست،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] که تا سال ها،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] تا قرن ها،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] تا پایان تلخی،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] زیر این خاک سرد،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] قصد خفتن کرده ام.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] معرفتی مانده اگر[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] برای من،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] لبخند بزن ،لبخند !! [/FONT]

 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
آفتاب را دوست دارم به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
باران را اگر می بارد برچتر آبی تو
و
چون تو نماز خوانده ای،
خداپرست شده ام .
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
كوك كن ساعتِ خویش !
كه مـؤذّن ، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
. . . و در آغوش سحر رفته به خواب
كوك كن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
كه سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه سحر گاه كسی
بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
كوك كن ساعتِ خویش !
ماكیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه در این شهر ، دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
و در این شهر سحرخیزی نیست
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
نام تو بر زبان من آمد؛ زبانه شد

سيل گدازه هاي خروشان روانه شد



گفتم به خا ک، نام تو را؛ جنگلي سرود

گفتم به شمع ، نام تو را؛ عاشقانه شد



گفتم به باد، نام تو را گرد باد گشت

گفتم به رود، نام تو را؛ بي کرانه شد



گفتم به راه، نام تو را؛ رفت و رفت و رفت ...

گفتم به لحظه ها، نام تو را .. ؛ جاودانه شد



اين حرفها – همهمه اي در غبار بود-
باران نرم نام تو؛ آمد ترانه شد
 

DELSAFOOD

عضو جدید
[h=6]همه
لرزشِ دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه

گریزگاهی گردد.

آی عشق آی عشق
چهره‌ی آبی‌ات پیدا نیست.[/h]
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا جای مان را عوض کنیم
من بشوم شاهزاده ،
تو گدا .
*
مزه ی عشق
میان زباله ها هم چشیدن دارد!


رضا کاظمی :heart:
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

همیشه
وقتِ رفتن که می شد،می گفتی:
- تابه زودی...،خداحافظ

امااین بار
دست تکان دادی ازدور،گفتی:
- تاهمیشه...،خداحافظ


واین،
اولین دروغ توبود!


رضا کاظمی :heart:
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تمام رمز و رازهای عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی
راستی
دلم که می شود...

قیصر امین پور
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست

گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست



بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

گفتی بناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
آن ناز و باز تندی دربانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست

+++

والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دل ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست
گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست

+++

والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست ذلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آنکه یافت مینشود آنم آرزوست
گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست
 

t.askari

عضو جدید
اگر زلفت به هر تاری اسیر تازه‌ای دارد

مبارک باشد اما دلبری اندازه‌ای دارد

تغافل برد از حد شوخ چشم من، نمی‌داند

جفا قدری، ستم حدی و ناز اندازه‌ای دارد

محبت را لب خاموش و گویا هر دو یکسانست

چو بلبل، آتش پروانه هم آوازه‌ای دارد

اگر سودای لیلی بر سرت افتاد مجنون شو

که هر شهری به صحرای جنون دروازه‌ای دارد

دل مجذوب خود را با تغافل بیش از این مشکن

که در قانون خوبان امتحان اندازه‌ای دارد...
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشقم باشی
چمدان می بندم و در را هم
عاشقت باشم
یک روز صبح
روی تختِ خالی بیدار می شوم
ببخشید اگر احمقانه است
دستِ من نیست
مهره های این بازی را من نچیده ام
همیشه تا ابدالدهر
رخ صاف می رود
فیل کج
عاشقم نباش
می خواهم عاشقت شوم!


مهدیه لطیفی
:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
امشب تک و تنها به تو دل می بندم


لبخند بزن ، حرف بزن ، می خندم



تنها که شدیم ، بعد با یک بوسه



پرونده ی لب های تو را می بندم!



*

 

Similar threads

بالا