شعر نو

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است.
***


فروغ فرخزاد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه قزاقي، نه بابونه، نه پونه
چه خالي مانده سفره ي جو كناران
هنوز اي دوست، صد فرسنگ باقي ست
ازين بيراهه تا شهر بهاران
مبادا چشم خود برهم گذاري
نه چشم اختر است اين، چشم گرگ است
همه گرگند و بيمار و گرسنه

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زندگي را مي توان فرياد كرد
در ميان شهر خالي از نفس
يا صدا زد زندگي را يكسره
در سكوت شام يا كنج قفس
***

مي توان پرواز را معنا نمود
زندگي از آسمان هم ديدني است
خاطرات عشق از كنج خيال
با نداي مهر هم روييدني است

***
مي توان در جان سبز دشت شد
با سر انگشتي گلي را ناز كرد
مي توان با يك نفس از عمق دل
زندگي ديگري آغاز كرد

***
بنگرم مي گويمت از زندگي
گر چه در جانم اميدي نيست نيست
ارغوان جام شرابم را بده
تا بگويم زندگي را چيست چيست
 

arax606

عضو جدید
لحظه هاي کاغذي

لحظه هاي کاغذي

خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري

لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري

آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري

با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري

صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري

عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري

رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري

روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نیستی كه ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عكس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشكان
كه درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می كنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد كاج
كنار باغچه
زیر درخت ها لب حوض
درون آینه پاك آب می نگرند
تو نیستی كه ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر نگاه تو درترانه من
تو نیستی كه بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها كز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانكه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی كه ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می كند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی كه ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یك دوست از تو می گویم
تو نیستی كه ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی كه ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی كه ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رهاكرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساكت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی كه ببینی

فریدون مشیری
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز

ماهی کوچکی شدم در تنگ

که فقط دور می زند خود را

خسته از مرگ ،زندگی و سکون

ماهی از حوض می پرد بیرون
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز

در اين دنيای درندشت
هر چيزی به نحوی بالاخره زندگی می‌کند.

باران که بيايد
بيد هم دشمنی‌های خود را با اَرّه
فراموش خواهد کرد.


علی صالحی
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
پناه بر تو ای فهم فراموشی!
حالا بيا برای رسيدن به آرامش
نزديکترين نامهای کسان خويش را بياد آوريم!


علی صالحی
 

kahrobaa

عضو جدید
حمید مصدق

حمید مصدق


[FONT=&quot]من تمنا كردم

[/FONT]
[FONT=&quot]كه تو با من باشي

[/FONT]
[FONT=&quot]تو بمن گفتي

[/FONT]
[FONT=&quot]- هرگز، هرگز

[/FONT]
[FONT=&quot]پاسخي سخت و درشت

[/FONT]
[FONT=&quot]و مرا اين غصه اين

[/FONT]
[FONT=&quot]هرگز

[/FONT]
[FONT=&quot]كشت[/FONT][FONT=&quot] .

[/FONT]
[FONT=&quot]15/11/47

:crying2:
[/FONT]
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
آيا شما که چهره ی تان را زير نقاب غم انگيز زندگی مخفی نموده ايد گاهی به اين حقيقت ياس
آور انديشه می کنيد که زنده های امروزی چيزی به جز تفاله يک زنده نيستند

فروغ فرخزاد
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشتباه می‌کنند بعضی‌ها
که اشتباه نمی‌کنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دريا می‌رسند
بعضی هم به دريا نمی‌رسند.
رفتن، هيچ ربطی به رسيدن ندارد!



علی صالحی

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم.
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم


عمران صلاحي
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستش می‌دارم
چرا که می‌شناسمش،
به دوستی و یگانگی.

ــ شهر
همه بیگانگی و عداوت است. ــ

هنگامی که دستان مهربانش را به دست می‌گیرم
تنهایی غم‌انگیزش را درمی‌یابم.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمه‌ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته‌یی در پیراهن،
از انسانی که تویی
قصه‌ها می‌توانم کرد
غمِ نان اگر بگذارد.

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرواز ندارم
امّا
دلی دارم و حسرتِ دُرناها.

و به هنگامی که مرغانِ مهاجر
در دریاچه‌ی ماهتاب
پارو می‌کشند،
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی دیگر
به مُردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به مُردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر!
خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفسِ تنگ
نمی‌خواند.

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بندم خود اگرچه بر پای نیست
سوزِ سرودِ اسیران با من است،
و امیدی خود به رهایی‌ام ار نیست
دستی هست که اشک از چشمانم می‌سترد،
و نُویدی خود اگر نیست
تسلایی هست.

چرا که مرا
میراثِ محنتِ روزگاران
تنها
تسلای عشقی‌ست
که شاهینِ ترازو را
به جانبِ کفه‌ی فردا
خم می‌کند.

 

arax606

عضو جدید
رنج

رنج


من نمی دانم


و همین درد مرا سخت می آزارد


که چرا انسان ، این دانا

این پیغمبر


در تکاپوهایش :

چیزی از عجزه آن سو تر


ره نبردست به اعجاز محبت ،

چه دلیلی دارد ؟


00000

چه دلیلی دارد
که هنوز
مهربانی را نشناخته است ؟
و نمی داند در یک لبخند ،
چه شگفتی هایی پنهان است !

00000

من بر آنم که درین دنیا

خوب بودن - به خدا - سهل ترین کار است

و نمی دانم
که چرا انسان ،
تا ابن حد ،
با خوبی

بیگانه است .

و همین درد مرا سخت می آزارد !​
 

arax606

عضو جدید
دوست بدارید

دوست بدارید

ای همه مردم ، درین جهان به چه كارید ؟
عمر گرانمایه را چگونه گذارید؟
هرچه به عالم بود اگر به كف آربد
هیچ ندارید اگر كه عشق ندارید
*****
وای شما ، دل به عشق اگر نسپارید ،
گر به ثریا نیرزید !
عشق بورزید ،
دوست بدارید !
فریدون مشیری
 

arax606

عضو جدید
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم فروغ فرخزاد



کسي مرا به آفتاب

معرفي نخواهد کرد
کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردني ست فروغ فرخزاد



همه هستی من آیه تاریكیست

كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد فروغ فرخزاد



هر چه دادم به او حلالش باد

غير از آن دل كه مفت بخشيدم
دل من كودكي سبكسر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد
او كه ميگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش كرد فروغ فرخزاد



هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد

مرواریدی صید نخواهد كرد فروغ فرخزاد



این چه عشقی است که در دل دارم

من از این عشق چه حاصل دارم
می گیریزی زمن و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم فروغ فرخزاد



عاقبت خط جاده پایان یافت

من رسیده ز ره غبار آلود
تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور آرزویم بود
 

Ka!SeR

عضو جدید
آن بلوط کهن آنجا بنگر
نیم پاییزی و نیمیش بهار
مثل این است که جادوی خزان
تا کمرگاهش
با زحمت
رفته ست و از آنجا دیگر
نتوانسته بالا برود

شفیعی کدکنی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه عادلانه نه زیبا بود
جهان
پیش از آن که ما به صحنه برآییم.


به عدلِ دست‌نایافته اندیشیدیم
و زیبایی
در وجود آمد.

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
پيش از آن‌که واپسين نفس را برآرم
پيش از آن‌که پرده فرو افتد
پيش از پژمردن آخرين گل،
برآنم که زندگي کنم
برآنم که عشق بورزم
برآنم که "باشم".

در آن جهان ظلماني
در اين روزگار سرشار از فجايع
در اين دنياي پر از کينه
نزد کساني که نيازمند منند
کساني که نيازمند ايشانم
کساني که ستايش‌انگيزند،
تا دريابم
شگفتي کنم
باز شناسم
که‌ام؟
که مي‌توانم باشم
که مي‌خواهم باشم،
تا روزها بي‌ثمر نماند
ساعت‌ها جان يابد
و لحظه‌ها گران‌بار شود

هنگامي که مي‌خندم
هنگامي که مي‌گريم
هنگامي که لب مي‌بندم

در سفرم به سوي تو
به سوي خود
به سوي خدا
که راهي‌ست ناشناخته
پر خاک
ناهموار،
راهي که،‌باري
در آن گام مي‌گذارم
که در آن گام نهاده‌ام
و سرِ بازگشت ندارم

بي‌آن‌که ديده باشم شکوفايي گل‌ها را
بي‌آن‌که شنيده‌باشم خروش رودها را
بي‌آن‌که به شگفت در آيم از زيبايي حيات.

اکنون مرگ مي‌تواند
فراز آيد!
اکنون مي‌توانم به راه افتم!
اکنون مي‌توانم بگويم
که "زندگي" کرده‌ام!

 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی در چشم من شب های بی مهتاب را ماند،
شعرمن نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند
ابر بی باران اندوهم
خارخشک سینه کوهم
سالها رفته ست کزهرآرزو خالیست آغوشم،
نغمه پرداز جمال عشق بودم _آه_
حالیا خاموشِ خاموشم
یاد از خاطر فراموشم...
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ناله من
می تراود از در و دیوار
آسمان_اما سراپا گوش و خاموش است !
همزبانی نیست تا گویم به زاری
_ای دریغ_
دیگرم مستی نمی بخشد شراب،
جام من خالی شدست از شعر ناب،
ساز من فریادهای بی جواب!!!!
 

Similar threads

بالا