سوتی های بچه های باشگاه § خاطرات خنده دار § -

behnam.95

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام بر همگی.:gol:


از عنوان تاپیک که مشخصه..اینجا هر خاطره خوب و خنده دار.یا سوتی رو داره بزاره تا در کنار هم بخندیم.:D

منتظر خاطرات و سوتی های شما دوستان عزیز هستیم...:smile:
 

behnam.95

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مثلا این یه دونه

....................................
حالا من بگم

یه بار با داداشم بودم ، تو یه جای شلوغ دنبال جای پارک میگشتیم
یه لحظه من یه جارو دیدم اما ازش یه 10 متری رد شده بودیم
سریع پریدم پایین گفتم داداش شما دنده عقب بگیر من میرم جا رو نگه دارم
رفتم ایستادم تو جای پارک ، دیدم یه دختره همینطوری با ماشین مستقیم داره میاد تو جای پارک
دستمو به نشانه ی ایست گرفتم جلوش ، همینجوری داشتم با حرف و ایما و اشاره توضیح میدادم که ماشین ما داره دنده عقب میگیره که بیاد تو پارک ، البته دختره نمیشنید ، چون شیشه هاش بالا بود ، فقط ایما و اشاره ی منو میدید
من هی به عقبم اشاره میکردم که منظورم ماشینمون بود
بعد دختره با دست اشاره کرد ، چی میگییی ؟!!!!!
من اومدم به عقبم اشاره کنم که ماشین ما داره میادو از این حرفا .. وقتی برگشتم عقب ، دیدم از ماشین ما خبری نیست
بعدا فهمیدم داداشم جلوتر یه جای پارک پیدا کرده بود ، رفته بود اونجا
دختره فک کرد من خل و چلم
منم که کلی ضایع شدم
 

fariba.sh70

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مثلا این یه دونه

....................................
حالا من بگم

یه بار با داداشم بودم ، تو یه جای شلوغ دنبال جای پارک میگشتیم
یه لحظه من یه جارو دیدم اما ازش یه 10 متری رد شده بودیم
سریع پریدم پایین گفتم داداش شما دنده عقب بگیر من میرم جا رو نگه دارم
رفتم ایستادم تو جای پارک ، دیدم یه دختره همینطوری با ماشین مستقیم داره میاد تو جای پارک
دستمو به نشانه ی ایست گرفتم جلوش ، همینجوری داشتم با حرف و ایما و اشاره توضیح میدادم که ماشین ما داره دنده عقب میگیره که بیاد تو پارک ، البته دختره نمیشنید ، چون شیشه هاش بالا بود ، فقط ایما و اشاره ی منو میدید
من هی به عقبم اشاره میکردم که منظورم ماشینمون بود
بعد دختره با دست اشاره کرد ، چی میگییی ؟!!!!!
من اومدم به عقبم اشاره کنم که ماشین ما داره میادو از این حرفا .. وقتی برگشتم عقب ، دیدم از ماشین ما خبری نیست
بعدا فهمیدم داداشم جلوتر یه جای پارک پیدا کرده بود ، رفته بود اونجا
دختره فک کرد من خل و چلم
منم که کلی ضایع شدم
ماشالا بهناااااااااااااااااام
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
مثلا این یه دونه

....................................
حالا من بگم

یه بار با داداشم بودم ، تو یه جای شلوغ دنبال جای پارک میگشتیم
یه لحظه من یه جارو دیدم اما ازش یه 10 متری رد شده بودیم
سریع پریدم پایین گفتم داداش شما دنده عقب بگیر من میرم جا رو نگه دارم
رفتم ایستادم تو جای پارک ، دیدم یه دختره همینطوری با ماشین مستقیم داره میاد تو جای پارک
دستمو به نشانه ی ایست گرفتم جلوش ، همینجوری داشتم با حرف و ایما و اشاره توضیح میدادم که ماشین ما داره دنده عقب میگیره که بیاد تو پارک ، البته دختره نمیشنید ، چون شیشه هاش بالا بود ، فقط ایما و اشاره ی منو میدید
من هی به عقبم اشاره میکردم که منظورم ماشینمون بود
بعد دختره با دست اشاره کرد ، چی میگییی ؟!!!!!
من اومدم به عقبم اشاره کنم که ماشین ما داره میادو از این حرفا .. وقتی برگشتم عقب ، دیدم از ماشین ما خبری نیست
بعدا فهمیدم داداشم جلوتر یه جای پارک پیدا کرده بود ، رفته بود اونجا
دختره فک کرد من خل و چلم
منم که کلی ضایع شدم
:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
 

niki kiyani

عضو جدید
چه بچه های اینجا اعتماد به نفسشون بالاست!!!!!!!!!!!!!!!
 
آخرین ویرایش:

mina jigili

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک شب من ومامانمو خالم از نمایشگاه با کلی خرید داشتیم بر میگشتیم همینجوری که داشتیم به طرف ماشینمون حرکت میکردیم یکدفعه چشم من به یک تیکه پارچه افتاد که گوشه خیابون افتاده بودتوی تاریکی نمیشد تشخیص داد گفتم مامان اونو نگاه چیه؟مامانم هم نگاهی کردو همه رفتیم جلو دیدیم یک لباس بچگونه شیک ونو هست مامانم از زمین برش داشت من که داشتم بال بال میزدم که ولش کنید بیاید بریم مامانم گفت اینو از نمایشگاه خریدن باورکنید از لای اجناسشون افتاده و متوجه نشدن بزاریمش یک گوشه که حداقل ماشین از روش رد نشه درهمین حال بودیم که دیدیم یک آقایی داره بهمون نزدیک میشه و زن و بچش که توی کالسکه بود اون طرف خیابون بودن من که هول کرده بودم از اینکه فکر بد راجب ما نکنه گفتم آقا ما فکر کردیم دوربین مخفیه وای خودم از حرفی که زدم داشتم میترکیدم آقای کلی تشکر کردو رفت ولی خنده ما بند نمیامد.:biggrin:گرچه این بیشتر شبیه خاطره اس تا سوتی ولی خب...
 
آخرین ویرایش:

زندانی درقفس

عضو جدید
برای اولین بار رفته بودم از یکی از استادام نمره بگیرم دیدم تو دفترش بچه اشم هست از پشت سرم عباس شنیدم باخودم گفتم حتما اسمش عباسه اتاق شلوغ بود خواستم زودتر نوبتم شه گفتم سلام آقا عباس گل خوبی؟ جوابمو نداد :razz: اما همه نگام میکردم و استادمم یه لحظه نگاه کرد وخندید با ناراحتی رفتم بیرون :mad:اما وقتی داشتم تو دلم خودشو وبچه اشو دعوا میکردم چشمم به تابلوی افتاد:eek: دکتر عباس .... تازه فهمیدم چه سوتی داده بودم
 

mina jigili

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای اولین بار رفته بودم از یکی از استادام نمره بگیرم دیدم تو دفترش بچه اشم هست از پشت سرم عباس شنیدم باخودم گفتم حتما اسمش عباسه اتاق شلوغ بود خواستم زودتر نوبتم شه گفتم سلام آقا عباس گل خوبی؟ جوابمو نداد :razz: اما همه نگام میکردم و استادمم یه لحظه نگاه کرد وخندید با ناراحتی رفتم بیرون :mad:اما وقتی داشتم تو دلم خودشو وبچه اشو دعوا میکردم چشمم به تابلوی افتاد:eek: دکتر عباس .... تازه فهمیدم چه سوتی داده بودم
:biggrin:
 

Elmira2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
چیزی که توزندگیم زیادادم سوتیه حالاکدومشوبگم
یه روزبادوستم داشیم ازدانشگاه میرفتیم جایی تاکسی گرفتیم توتاکسی بجزمن ودوستم یه آقاپسری هم توتاکسی وجودداشت(نیشسته بودبید)خلاصه مام زر(فک،حرف،سخن،دروگوهر)میزدم ومیخندیدیم عادتم داشتیم ازبچگی هروقت زیادی جو(اتمسفر)میگرفتمون میزدیم به پامون اون روزهم دوستم یه چیزی گفت ازاستادشون که یهوزیادی خندم گرفت وزدم به پام اماهیچی دردنگرفت اگرچه محکم زدم دیدم که صدای آخ آقابلندشدفهمیدم خط روخط شده وزدم به بغلی
 

"Amir masoud"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خونه عمه ام بودم!

رفتم دستشویی! بعد وضو گرفتم اومدم بیرون...

یهو دیدم پسر عمه ام با سر پرید دو دستی جا نماز بهم داد! تو اون لحظه همه هم داشتن نگام میکردن! پیش خودم داشتم میگفتم خدایا این از کجا فهمید من میخوام نماز بخونم من که حرفی نزدم! همونجوری جانمازو خیلی رسمی دستم گرفتم رفتم تو اتاق گذاشتم زمین که پهن کنم دیدم حوله است!!!
:D

خدا میدونه بیرون چقدر بهم خندیدن!
 

Similar threads

بالا