آذربایجان میسازمت دوباره

مهندکس

عضو جدید
ای چرخ این چه رسم است، ای چرخ این چه رفتار؟
هرگز نبود این شهر این زخم را سزاوار
یک جرعه غم بیاور، آواز بم بیاور

ایرج بخوان که آواز مانده ست زیر آوار
ایرج بخوان اهر مُرد، از بس که خون دل خورد
باغ سپیده پژمرد، در آن شب شرربار
کو کودکی که نوشد شیر از کنار مادر
کو مادری که گرید، بر حال کودکش، زار؟
مادر پناه کودک، او در بغل عروسک
هر دو اسیر خاکند، در یک قفس گرفتار
تو زیر خاک پنهان، من روی خاک گریان
دست فلک کشیده ست، بین من و تو دیوار!
دیشب شب عروسی، امروز روز ماتم
رخت سپیده بر تن، اما همه عزادار
خورشید سر زد اما، بر تل خاک و آهن
چیزی نمانده بر جای، از شاخه های پربار

خورشید سر زد اما بر یک خراب آباد
دستی نکرد کس را، از خواب مرگ بیدار
بر بالشی از آهن، بر بستری از آجر
زیر لحافی از گل، خوابیده است معمار
امشب هوا چه سرد است، دل ها اسیر درد است
با ورزقان چه کرده است، این چرخ مردم آزار
ای شهر چارپاره! می سازمت دوباره
مثل غزل به گریه، مثل ترانه با تار
آواز یک قناری، از زیر خاک جاری ست
:heart:یعنی هنوز شهر است از شورعشق سرشار:heart:

:gol:تقدیم به مردم زلزله زده آذربایجان:gol:
 
آخرین ویرایش:

رامین قاسم نتاج

اخراجی موقت
شعری برای زلزله زدگان دیار آذربایجان
دوباره پت‌پت فانوس‌ها، آویز سوسوها

دوباره گوشه چشمان من دریاچه قوها



دوباره این زمین با این فراخی تنگ‌مان آمد

نگاه خویش را سمت خراسان کرده آهوها



مپرس از نام آن گیسو سپید آن قله مغموم

گرفته در بغل، کوه دماوند است، زانوها



به بالین بلند مادرش، یک کودکی تنها است

کجایید ای عروسک‌ها کجائید ای قلم موها؟



خبر سرد است و بی‌احساس اگر چه با کمی وسواس:

«زمین در هم کشید ابرو به خاک افتاد ناجوها»



نه، ماه روزه می‌تابد صدای بال و پر پیدا است

ارسطوها کجا و منطق‌الطیر پرستوها؟!



ندارم من زبانی جز غزل از شمس تبریزی

شنید آیا صدایم را کسی در برج و باروها؟



ولی دیدم که بانوی کنار چادر سبزی

جدا می‌کرد از دست نحیف خود النگوها
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
لا لا لا لا گل گندم ، عروسک هات و کردی گم ؟
فدای بغض سنگینت ، بس_ ، زشت_ جلو مردم

لا لا لا لا گل پونه ، عزیز ناز و دردونه
زمین گهواره ات امشب ، خدا هم قصه می خونه

لا لا لا لا گل مریم ، بخواب ای مهربون مَردم
بخواب دردت به جون من که دردات و بغل کردم

لا لا لا لا گل خشخاش ، چه خاکی رفته تو چشماش
پتویش را بکش رویش ، ببین یخ کرده انگشتاش

لا لا لا لا گل نرگس ، یه شهری نیست در دسترس
یه مشت آوار و بغض_ بی پدر جا مونده بی وارث

لا لا لا لا گل سوسن ، ببین امشب چه همدستن
زمین و آسمون با هم برات لالایی می خونن


آقای رضا توسلی
 

elnaz gol

عضو جدید
شعر زلزله از مهدی سهیلی در کتاب طلوع محمد
لبخندها فسرد
پیوندها گسست
آوای لای لای زنان در گلو شكست
گلبرگ آرزوی جوانان بخاك ریخت
جغد فراق بر سر ویرانه ها نشست
از خشم زلزله-پوپك،شكسته بال بصحرا پرید و رفت
گلبانگ نغمه در رگ نای شبان فسرد
هر كلبه گور شودعشق و امید،مرد
***
در پهندشت خاك كه اقلیم مرگهاست
با پای ناتوان و نفسهای سوخته
هر سو دوان دوان-افسرده كودكان زپی مادران خویش
دلدادگان دشت-سرداده اند گریه پی دلبران خویش
***
در جستجوی دختر خود مادری غمین
با صد تلاش پنجه فرو میبرد بخاك
او بود ودختری كه جز او آرزو نداشت
اماچه سود؟دختر او،آرزوی او-
خفته است در درون یكی تیره گون مغاك
***
بس كودكان كه رنگ یتیمی گرفته اند
بس مادران بخاك غریبی نشسته اند
بس شهرها كه گور هزاران امید شدشام سیاه غم
بسر شهر خیمه زدآه غریب غمزدگان شكسته دل-
بالا گرفت و هاله ی ابری سپید شد
***
آن كومه ها كه پرتو عشق و امید داشت
-غیر از مغاك نیستآن كلبه ها كه خانه ی دلهای پاك بود-
جز تل خاك نیست
***
این گفته بر لبان همه بازمانده هاست:
كای دست آفتاب!-
دیگر مپاش گرد طلا در فضای شهر
ای ماه نقره رنگ
!دیگر مریز نقره بویرانه های دهمارا
دگر نیاز بخورشید وماه نیست
دیگر نصیب مردم خاموش این دیار
غیر از شبان تیره و روز سیاه نیست
***
خشكید چشمه ها و بجز چشمه های اشك-
در دشت ما نماندافسرد نغمه ها
و بجز وای وای جغد-در روستا نماند
***
دیگر حدیث غربت وتنها نشستن است
یاران خوش سخن همگی بیزبان شدند
آنانكه بود بر لبشان داستان عشق-خود «داستان» شدند
***
این گفته بر لبان همه بازمانده ماست
:هان،ای زمین دشت!
ما را تو در فراق عزیزان نشانده ای
ما را تو در بلای غریبی كشانده ای
ماداغدیده ایم
با داغدیدگی همه دلبسته ی توایم
زینجا نمیرویم
این دشت،خوابگاه جوانان دهكده است
این خاك،حجله گاه عروسان شهر ماست
ما با خلوص بر همه جا بوسه میزنیم
اینجا مقدس است
این دشت عشقهاست
***
هر سبزه ای كه بردمد ازدامن كویر-
گیسوی دختریست كه در خاك خفته است
هر لاله ای كه سرزند ازدشت سوخته-
داغ دل ز نیست كه غمناك خفته است
اما تو ای زمین
ای زادگاه ما!
ما باتو دوستیم
زین پس شرار قهر به بنیاد ما مزن
ما را چنانكه رفت اسیر بلا مكن
این كلبه ها كه خانه ی امید و آرزوست-
ویرانسرا مكن
ور خشم میكنی
ویرانه كن عمارت هر قریه را ولی-مارا ز كودكان و عزیزان جدا مكن
******
 
بالا