-میرم توی خیابون کارگرا رو میبینم تویه گرمای تابستون دارن سگ دو میزنن و کار میکنن و همش هم آه و ناله از بدبختی روزگار دارن و بی پولی و مشکلات زندگیشون و...
-سوار ماشین میشم،شروع میکنه به ناله کردن که آره زمان قدیم چه خوب بود،چقدر هوا کثیف شده،چقدر مردم بی بخار شدن،چقدر مردم بی تربیت شدن،بنزین گرون شده من بدبختم پول ندارم خرج زندگیمو در بیارم،چقدر ما بدبختیم و ...
-رفتم دانشگاه میشینم پیش رفیقم،یه دفعه میبینم اون هم توی زندگیش پر از مشکلات احساسی و مریضی اقوام و درد و دل هست...
-میرم خونه،برخی مواقع شادی و خندست،بیشتر مواقع هم ناراحتی از این و اون و وضعیت ناراحت کننده ی زندگی خودمون و آشنایان و حرفهای ناراحت کننده ی بعضی ها و خرج و مخارج و خستگی زندگی...
---
-میخوایم درس بخونیم،نه آینده ای درش میبینم،نه فرصتی برای رشد خودم از بس که حرف "کار نیست،کار نیست" و "تو دانشجویی نه وزیر نفت" و "بشین با درس خوندن ببینم کجای دنیا رو میخوای بگیری" و ... میشنوم ...
-میخوام برم خوابگاه بجای اینکه توی فکر این باشم که الآن بهم خوش میگذره،همش تو فکر اینم که بچه های اتاق دوباره با هم دعواشون نشه ، دوباره حرمت اتاق رو نشکونن...
-یه روز هم که با هم قرار میزاریم بریم بیرون،یه دفعه چند نفر میگن ما نیستیم،نمیتونیم بیایم،کار داریم،بدبختی داریم...
من موندم توی این روزگار،چرا همه انرژی منفی میدن؟
چرا همه به دنبال اینن که بگن ما بدبخت تریم؟
چرا همه میخوان ثابت کنن که تو زندگی مشکل و بدبختی دارن؟
بابا بخدا قسم زندگی چیزی به اسم خنده هم داره!
بخدا همه ی ما مشکل داریم ولی دلیل نمیشه هر جا میشینیم هی بگیم اخ و اوخ!
بخدا زندگی فرصت های رشد هم داره چرا ما کوریم!
بخدا قسم خسته شدم از این همه آه و ناله ی اطرافیانم...
بخدا خسته شدم از این همه نا امیدی زندگی...
بخدا خسته شدم از این همه آرزو ها،اعتقادات،هدف هایی که داریم و به هیچ کدومشون عمل نمیکنیم...
بخدا حتی نمیتونم بگم خدا چیه و به چی تکیه کردم و دارم به چی قسم میخورم،از بس مثل دیگران کور شدم از سختی های زندگی...
پ.ن1»این تاپیک رو برای خودم نزدم،زدم که یکمی چشمهامون باز تر بشه.
پ.ن2»باور کنید منظورم از این تاپیک این نیست که با پست های قشنگتون انرژی مثبت به من بدید.فقط میخوام به خودتون برگردید.
پ.ن3»من پارانوییا ندارم!فقط خستمه...