شنبه 11 اردبيهشت سال 82 : عبدالرحمان بازهم طبق روال هر ساله با درخواست صاحب خانه براي افزايش اجاره بها اندك اثاث منزل را بار وانت كرده و در حالي كه خود در پشت وانت و همسر و دو دختر 8 و يكسالهاش در جلو نشستهاند زندگيش را بر دوش گرفته تا در كويي ديگر در حاشيه شهر سكني گزيند . عبدالرحمان نه كارگر روزمزد است و نه ساعتي ، او به ازاي تعمير هر خودرو از صاحب كار مزد ميگيرد . درآمد ماهانهاش آنقدر نيست كه پاسخگوي تقاضاي افزايش هر ساله اجاره بها باشد .
يكشنبه 15 اسفند 88 : عبدالرحمان بازهم اثاث بر دوش با خانواده چهار نفرهاش معصومه 12 ساله ، منا 10 ساله و زينب 4 ساله و همسر جوانش به كوچهاي پنهان در حاشيه شهر مهاجرت ميكنند در دل عبدالرحمان بارقهاي از اميد جوانه زده او به وعده مسئولين « مسكن دار كردن فاقدان مسكن و محرومين » اميد بسته و مدتهاست كه مداركش را براي ثبت نام به واحد متقاضيان مسكن مهر داده است.
شنبه 24 اردبيهشت 90 : در رديف برندگان متقاضي مسكن در شهر اراك در صفحه 2 روزنامه عبدالرحمان نامش را مييابد . عبدالرحمان خزانه فرزند حسن شماره شناسنامه 1050 متولد 1348 . عبدالرحمان و خانواده كوچكش آن قدر شادند كه گويي به كاخي در روياهايشان دست يافتهاند . پس از سالها خانه به دوشي و از اين محل به آن محل كوچ كردن عاقبت خانهدار ميشوند .
يكشنبه اول خرداد 90 : عبدالرحمان مدارك شناسايي در دست براي پيگيري و طي مراحل اداري به سازمان مسكن و شهرسازي مراجعه ميكند مسئول مربوط به او اطلاع ميدهد كه بر حسب حروف الفبا از متقاضيان دعوت ميشود تا براي تكميل مدارك و معرفي به بانك به ترتيب مراجعه نمايند . اين مسئول سهم آورده 6 ميليون تومان را براي واحدهاي يك خوابه و 8 ميليون تومان براي واحدهاي دوخوابه به عنوان پيش شرط اوليه براي معرفي به بانك عنوان ميكند . حرفهاي مسئول مسكن مثل پتك سنگيني است برقامت عبدالرحمان ، دست خالي با اندك درآمد كارگري ، 6 ميليون از كجا ؟؟
دوشنبه 4 خرداد 90 : گويي داستان مصيبت عبدالرحمان را پاياني نيست او كه از انديشه فراهم كردن سهمآورده خواب و خوراكش را از دست داده هر چه داشته و نداشتهاش را با هم فكري با همسرش زير و رو ميكند حتي از فروش كل اثاث زندگيش دو ميليون تومان هم دستش را نميگيرد . عبدالرحمان سرگردان به هر دري ميزند اما همه آنها كه او ميشناسد دستشان از او نيز خاليتر است . غروب وقتي خسته و نااميد به خانه بازميگردد صداي «لاالهالهالله ... داخل خانه » لرزه براندامش مياندازد هراسان و نگران خود را به خانه ميرساند همه سالمند اما مصيبت اين بار در جامهاي ديگر به خانهاش آمده پيرزن صاحب خانه كه چهار سالي است خانهاش را به خانواده كوچك عبدالرحمان با اجاره بهاي اندك و ثابت تنها براي آن كه تنها نباشد و كسي تيمار و پرستاريش نمايد اجاره داده چشم از دنيا فرو بسته است . عبدالرحمان و همسرش اين 4 سال در كنار پيرزن زندگي آرام و بي دغدغهاي را پشت سر گذاشته و چون مادر او را قدر نهاده بودند . آنها ميدانستند كه مرگ پيرزن يعني در به دري دوباره ، وراث خانه را ميخواستند .
شنبه 30 خرداد 90 : مراسم پيرزن به سادگي هرچه تمامتر به پايان رسيده و رفت و آمد وراث براي طي مراحل انحصار ورثه آرامش موقت خانواده را بر هم زده است . عبدالرحمان و همسرش هر روز به مسكن و شهرسازي براي جلب مساعدت مراجعه ميكنند اما با همان پاسخ تكراري هميشگي « اين مشكل شماست » برخورد ميكنند بر حسب ليست اعلام شده معرفي به بانك ، عبدالرحمان تنها سه روز ديگر فرصت داشت تا 3 ميليون تومان در قسط اول براي يك واحد يك خوابه واريز نمايد اما از كجا ؟ او ناچار است تنها مأواي باقي مانده ، منزل پيرزن ، را نيز ترك كند .
شنبه 5 تير 90 ساعت 14 : چند روزي است كه رفت و آمدها براي انحصار ورثه زياد شده عبدالرحمان و خانوادهاش بايد كم كم بار كرده و مهاجرت كنند اما به كجا ؟تنها جايي كه اوسراغ دارد قطعه زميني است كوچك كه پنج سال پيش پدرش در شهر كرهرود خريداري كرده شايد بتواند با چينش آجر زمين را استتار كرده و آن جا چادر بزند . عبدالرحمان براي جمعكردن و بار زدن اثاث اندكش چندان زماني نياز دارد يكساعته بار ميبندند و پشت وانت از خانه كوچك پيرزن در منطقه فوتبال اراك به زميني كه تنها دارايي پدربزرگ است كوچ ميكنند ساعت 14 در اوج گرماي روز در ميان چشمان حيرتزده كارگران كه در زمينهاي اطراف قطعه زمين پدري به كار ساخت مشغولند در برهوت خشك بيابان عبدالرحمان اثاث اندكش ،دو كمد چوبي ، يخچال ، زيراندازي نيمدار مقداري وسايل آشپزخانه و اجاق گاز و ... را خالي ميكند خانواده كوچك 5 نفره هر يك به سهم خود بخشي از خارهاي بيابان را با دست و چوب برچيده يا ميكوبند تا بر زميني كه به لحاظ نسبي متعلق به آنهاست چادر بزنند .
5 تيرساعت 16 : عبدالرحمان و خانوادهاش سكونتگاه موقت خود را در چادري رنگ و رورفته آبي رنگ در زير آسمان آبي خداوند بنا كرده و اثاث خود را پهن كردهاند . كارگران ساختمان همانها كه خود مسكن ميسازند اما بيمسكنند ، دردمنداني كه درد را لمس ميكنند كلمن آب خنك براي سيراب كردن لبان تشنه فرزندان عبدالرحمان و گالنهاي آب براي شستشو ، تنها كمك ممكن را به اين خانواده نثار ميكنند .
5 تير ساعت 19 : ماموران شهرداري كرهرود به محض اطلاع از اسكان يك خانواده در چادر در نزديك خط راهآهن به سكونت گاه كوچك عبدالرحمان مراجعه و دستور جمعآوري ميدهند آنها تهديد ميكند هر گونه ساخت و ساز در اين زمين ممنوع است و چنان چه عبدالرحمان قصد چيدن آجر داشته باشد دستور تخريب ميدهند .
6 تير ساعت 10 صبح : به محض اطلاع از شرايط دردناك عبدالرحمان و خانوادهاش با جستجوي بسيار در محدوده رودخانه خشك كرهرود در گرماي سوزان عبدالرحمان و دو دخترش را در حالي كه مشغول استتار اطراف چادر با محلفه و پارچه بودند را پيدا ميكنيم . عبدالرحمان كه چندبار با تهديد ماموران شهرداري برخورد كرده در ابتداي امر به گفتههايمان به عنوان خبرنگار اطمينان نكرده و اصرار بر سكونت در زمين پدريش دارد اما خيلي طول نميكشد كه با ته لهجه باقي مانده خوزستاني ( او بچه خوزستان است ) از داستان در به دريش سخن ميگويد .
http://www.namehamir.ir/section43/page40.aspx?lang=Fa
يكشنبه 15 اسفند 88 : عبدالرحمان بازهم اثاث بر دوش با خانواده چهار نفرهاش معصومه 12 ساله ، منا 10 ساله و زينب 4 ساله و همسر جوانش به كوچهاي پنهان در حاشيه شهر مهاجرت ميكنند در دل عبدالرحمان بارقهاي از اميد جوانه زده او به وعده مسئولين « مسكن دار كردن فاقدان مسكن و محرومين » اميد بسته و مدتهاست كه مداركش را براي ثبت نام به واحد متقاضيان مسكن مهر داده است.
شنبه 24 اردبيهشت 90 : در رديف برندگان متقاضي مسكن در شهر اراك در صفحه 2 روزنامه عبدالرحمان نامش را مييابد . عبدالرحمان خزانه فرزند حسن شماره شناسنامه 1050 متولد 1348 . عبدالرحمان و خانواده كوچكش آن قدر شادند كه گويي به كاخي در روياهايشان دست يافتهاند . پس از سالها خانه به دوشي و از اين محل به آن محل كوچ كردن عاقبت خانهدار ميشوند .
يكشنبه اول خرداد 90 : عبدالرحمان مدارك شناسايي در دست براي پيگيري و طي مراحل اداري به سازمان مسكن و شهرسازي مراجعه ميكند مسئول مربوط به او اطلاع ميدهد كه بر حسب حروف الفبا از متقاضيان دعوت ميشود تا براي تكميل مدارك و معرفي به بانك به ترتيب مراجعه نمايند . اين مسئول سهم آورده 6 ميليون تومان را براي واحدهاي يك خوابه و 8 ميليون تومان براي واحدهاي دوخوابه به عنوان پيش شرط اوليه براي معرفي به بانك عنوان ميكند . حرفهاي مسئول مسكن مثل پتك سنگيني است برقامت عبدالرحمان ، دست خالي با اندك درآمد كارگري ، 6 ميليون از كجا ؟؟
دوشنبه 4 خرداد 90 : گويي داستان مصيبت عبدالرحمان را پاياني نيست او كه از انديشه فراهم كردن سهمآورده خواب و خوراكش را از دست داده هر چه داشته و نداشتهاش را با هم فكري با همسرش زير و رو ميكند حتي از فروش كل اثاث زندگيش دو ميليون تومان هم دستش را نميگيرد . عبدالرحمان سرگردان به هر دري ميزند اما همه آنها كه او ميشناسد دستشان از او نيز خاليتر است . غروب وقتي خسته و نااميد به خانه بازميگردد صداي «لاالهالهالله ... داخل خانه » لرزه براندامش مياندازد هراسان و نگران خود را به خانه ميرساند همه سالمند اما مصيبت اين بار در جامهاي ديگر به خانهاش آمده پيرزن صاحب خانه كه چهار سالي است خانهاش را به خانواده كوچك عبدالرحمان با اجاره بهاي اندك و ثابت تنها براي آن كه تنها نباشد و كسي تيمار و پرستاريش نمايد اجاره داده چشم از دنيا فرو بسته است . عبدالرحمان و همسرش اين 4 سال در كنار پيرزن زندگي آرام و بي دغدغهاي را پشت سر گذاشته و چون مادر او را قدر نهاده بودند . آنها ميدانستند كه مرگ پيرزن يعني در به دري دوباره ، وراث خانه را ميخواستند .
شنبه 30 خرداد 90 : مراسم پيرزن به سادگي هرچه تمامتر به پايان رسيده و رفت و آمد وراث براي طي مراحل انحصار ورثه آرامش موقت خانواده را بر هم زده است . عبدالرحمان و همسرش هر روز به مسكن و شهرسازي براي جلب مساعدت مراجعه ميكنند اما با همان پاسخ تكراري هميشگي « اين مشكل شماست » برخورد ميكنند بر حسب ليست اعلام شده معرفي به بانك ، عبدالرحمان تنها سه روز ديگر فرصت داشت تا 3 ميليون تومان در قسط اول براي يك واحد يك خوابه واريز نمايد اما از كجا ؟ او ناچار است تنها مأواي باقي مانده ، منزل پيرزن ، را نيز ترك كند .
شنبه 5 تير 90 ساعت 14 : چند روزي است كه رفت و آمدها براي انحصار ورثه زياد شده عبدالرحمان و خانوادهاش بايد كم كم بار كرده و مهاجرت كنند اما به كجا ؟تنها جايي كه اوسراغ دارد قطعه زميني است كوچك كه پنج سال پيش پدرش در شهر كرهرود خريداري كرده شايد بتواند با چينش آجر زمين را استتار كرده و آن جا چادر بزند . عبدالرحمان براي جمعكردن و بار زدن اثاث اندكش چندان زماني نياز دارد يكساعته بار ميبندند و پشت وانت از خانه كوچك پيرزن در منطقه فوتبال اراك به زميني كه تنها دارايي پدربزرگ است كوچ ميكنند ساعت 14 در اوج گرماي روز در ميان چشمان حيرتزده كارگران كه در زمينهاي اطراف قطعه زمين پدري به كار ساخت مشغولند در برهوت خشك بيابان عبدالرحمان اثاث اندكش ،دو كمد چوبي ، يخچال ، زيراندازي نيمدار مقداري وسايل آشپزخانه و اجاق گاز و ... را خالي ميكند خانواده كوچك 5 نفره هر يك به سهم خود بخشي از خارهاي بيابان را با دست و چوب برچيده يا ميكوبند تا بر زميني كه به لحاظ نسبي متعلق به آنهاست چادر بزنند .
5 تيرساعت 16 : عبدالرحمان و خانوادهاش سكونتگاه موقت خود را در چادري رنگ و رورفته آبي رنگ در زير آسمان آبي خداوند بنا كرده و اثاث خود را پهن كردهاند . كارگران ساختمان همانها كه خود مسكن ميسازند اما بيمسكنند ، دردمنداني كه درد را لمس ميكنند كلمن آب خنك براي سيراب كردن لبان تشنه فرزندان عبدالرحمان و گالنهاي آب براي شستشو ، تنها كمك ممكن را به اين خانواده نثار ميكنند .
5 تير ساعت 19 : ماموران شهرداري كرهرود به محض اطلاع از اسكان يك خانواده در چادر در نزديك خط راهآهن به سكونت گاه كوچك عبدالرحمان مراجعه و دستور جمعآوري ميدهند آنها تهديد ميكند هر گونه ساخت و ساز در اين زمين ممنوع است و چنان چه عبدالرحمان قصد چيدن آجر داشته باشد دستور تخريب ميدهند .
6 تير ساعت 10 صبح : به محض اطلاع از شرايط دردناك عبدالرحمان و خانوادهاش با جستجوي بسيار در محدوده رودخانه خشك كرهرود در گرماي سوزان عبدالرحمان و دو دخترش را در حالي كه مشغول استتار اطراف چادر با محلفه و پارچه بودند را پيدا ميكنيم . عبدالرحمان كه چندبار با تهديد ماموران شهرداري برخورد كرده در ابتداي امر به گفتههايمان به عنوان خبرنگار اطمينان نكرده و اصرار بر سكونت در زمين پدريش دارد اما خيلي طول نميكشد كه با ته لهجه باقي مانده خوزستاني ( او بچه خوزستان است ) از داستان در به دريش سخن ميگويد .
http://www.namehamir.ir/section43/page40.aspx?lang=Fa