معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مردنم
ماجرای دل انگيزی ست از دلتنگی ها
ديريست
در همهمه ی غم های پائيزی
رها شدم و تو
سراغی از من نمی گيری !
آرام از پس کوچه های آشوب وارِ ديوانگی
عبور می کنم
و جامانده ام دفن می شود آنجا !
دلواپسم مباش
عاقبت ...
به تو می رسم
خيلی زودتر از هرگز ...




 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
بــا مــن چــه كرد لبــهايت....
بعــد آن هــرچه خــوردم

تلــخ بــود !....

 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرگ درست از لحظه ای آغاز میشود که
در برابر آنچه مهم است سکوت میکنی....
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=courier new, courier, mono]واحد اندازه گیری فاصله متر نیست ،[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, mono] اشـــــــتیاق است ،مشـــــتاق که باشی [/FONT]​
[FONT=courier new, courier, mono]یک قدم هم فاصله یی دور است[/FONT]​

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=courier new,courier,monospace]خدای من [/FONT][FONT=courier new,courier,monospace]
[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]بهار و این همه دلتنگی؟[/FONT][FONT=courier new,courier,monospace]
[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]نکند فرشته یی فصل ها را اشتباهی ورق زده است[/FONT]
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
قطارها بیهوده میپرسند:
« چی؟ چی؟ » در انتهای ریلها،
هیچ کس و هیچ چیز،
در انتظارشان نیست ...
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
پنجره ای نشانم دهيد تا من برای هميشه نگاه منتظر پشت آن باشم.

پنجره ای نشانم دهيد.

من خانه ای دارم با چهار ضلع بلند آجری

روشنايی خورشيد را از ياد برده ام

آسمان پر ستاره را نيز.

پنجره ای نشانم دهيد.

پنجره ای كه پرواز گنجشكان را از پشت آن تماشا كنم

و خوشبختی مردمان را و گذر فصلها را.

در كوچه ما خانه ها را بی پنجره می سازند...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
اِمـشَـب اِنـگــآر قُـرصـهـآ هَــم آلـزآیـمِــر گِــرفتَــنـכ

لَعـنـَتیـآ یـآכِشُـون رَفـتـﮧِ ڪـﮧِ خـوآب آوَرَنــכ نَــﮧ یـآכآوَر. . .
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
تــــا آخــر عمـــــرت مـــدیونی . . .!


بـــه کـسی کــه بـــاعث شــدی . . .


بــــعد از تــــو دیگـــــه عـــاشـق هیچــــکـس نشــــه . . .؛


می فهــــمی . .؟!؟...


ایـــن بزرگــــتریـن گــــنــاهــه. . .!
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگارا
تو اگر سخت به من میگیری،
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،
گرچه دلگیرتر از دیروزم،
گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند،
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست
زندگی باید کرد...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برد با کیست؟

سرو می نازید و می بالید سخت:
«از من آیا هست زیبا تر درخت؟
برد با من نیست آیا ؟

من پرند نوبهاری بی خزانم در براست!»

گل، به او خندید و گفت:
«از تو زیباتر منم ، کز رنگ و بوی تاج نازم بر سراست!»

چهره نرگس به خودخواهی شکفت،
چشم بر یاران خام اندیش ، گفت:
«دست تان خالی است در آنجا که من ، دامنم سرشار از گنج زر است!»

ارغوان آتشین رخسار گفت:
«برد با همتای روی دلبر است!»
لاله ها مستانه رقصیدند،
یعنی :«غافلید!

در جهانی اینچنین ناپایدار،
برد با آنکس که چون ما سرخوشان ، تا نفس دارد به دست ساغر است!»


پای دیواری ، درون یک اجاق،
کنده ای می سوخت ، در آن سوی باغ،
باغبان پیر را با شعله ها
رمز و رازی بود ، سرجنباند و گفت:
« برد با خاکستر است»

..... برد با او بود یا نه،
روز دیگر بامداد،
توده خاکستری را
هر طرف می برد باد!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی
تو نزدیک

گاهی
من نزدیک

کی می شود که پوچ شوند
این فاصله ها؟؟؟




 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بالهایم
را زخمیست
نمیتوانم
به اسمان بروم
تنها
میتوانم روی زمین باشم
کاش کمی
ارام میشد دلم
چه حال بدی دارد
وقتی
دلت یک دنیا سکوت میخواهد
ولی سکوت نیست
و وقتی
یک دنیا حرف
نمیتوان
حرفی زد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم کدام پرنده
در نبض مدادهایت جاری بود
که هیچ کاغذی
در وسعت حجم آن نگنجید
راستی نگفتی کدام باد
بادبادکهایت را با خود برد...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه با سرعت
پیش میرود
این دنیا
کمی
ارام بگیر
اینجا
جز کمی
دل شکسته
اشکهای
بر باد رفته
غمی در دل دیگر
چیزی نیست
اینقدر
گرد و خاک به پا نکن
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهایی ادم را حشره شناس میکند!
...

حتی نایاب ترین عنکبوت های دنیاهم
در اتاق من تارتنیده اند!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
...
نیمکت ...
همان نیمکت ِ خشک و چوبی ...
هر روز با نوازش ِ یاد ِ تو
جان میگیرد
سبز میشود
میروید ...




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نرو.... نمی خوام گره ی کور نگاهم تو نگاهت وا بشه!...
بیا....نمی خوام قلبم از تو دستات رها بشه!...
بمون....دستمو از تو دستت وا نکن!...
عزیز!....سهم عشقتو از من جدا نکن!...
یه روز،...که من از بی تویی خسته شم،...
هی بمونم،...تو نیائیو من رفته شم!!!...
دلت،....می سوزه وقتی که ببینی من....
کم اوردم،...گریه کردم،...تموم شدم!....
آخه،.....میدونی چی شدم؟!....
هیچی.......تو اشکام غرق شدم!.....




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستهایم برایت شعر می نویسند
اما تو نخواهی خواند
آتش عشق در چشمانم غوطه می زند
ولی تو هرگز نخواهی دید
و من با این همه اندوه از کنارت خواهم گذشت
و باز تو درک نخواهی کرد
نازنین من ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ميروي و من فقط نگاهت ميکنم تعجب نکن که چرا گريه نميکنم بي تو،
يک عمر فرصت براي گريستن دارم اما براي تماشاي تو،
همين يک لحظه باقي است
و شايد همين يک لحظه اجازه زيستن در چشمان تو را داشته باشم




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو راگم کرده ام امروز
و حالا لحظه های من
گرفتار سکوتی سردو سنگینند..
وچشمانم
که تا دیروز به عشقت می درخشیدند
نمیدانی چه غمگینند..
چراغ روشن شب بود
برایم چشم های تو
نمی دانم چه خواهد شد!
پراز دلشوره ام،بی تاب و دلگیرم
کجا ماندی که من بی تو
هزاران بار،در هر لحظه میمیرم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ناگهانی تر از آمدنت ،می روی
بی بهانه
من می مانم و باران های بی اجازه
و
قلب عاشقی که سپاسگزارت می ماند تا ابد:
متشکرم که به من فهماندی که:
چقدر می توانم دوست بدارم
و عاشق باشم بی توقع


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در طلوع خورشید
در میان ماه
در میان
انبوه
ادمیان
به دنبال عشقی
بودم
که مرا هرگز نمیخواست
و هر بار
مواخذه ام میکرد چرا
باورش ندارم
اما
حال
نه او را باور دارم
نه
ادمها
یدیگر را
تنها
اشک مهمان چشمانم هست
و لحظات خاکستری زندگیم
که
همیشه با من خواهد ماند
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک نفر دلتنگ است
یک نفر می گرید
یک نفر سخت دلش بارانیست
یک نفر در گلوی خویش بغض خیسی دارد
بغض کالی دارد
یک نفر طرح وداع می کشد روی گل سرخ خیال......
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی
پروانه
اشتباهی
عاشق
چراغ بی احساس میشود
و من
عاشق
چراغ بی احساسی شدم
که تنها
خودخواهی و غرورش را میدید
و هرگز حواسش به
من نبود
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از آنسوي درد مي آيم
و از انتهاي تنهايي
با يك بغل از ياسهاي وحشي
و دامني پر از عطر اقاقي ها
به ديدار تو مي ايم
شايد...
باران چشم هايم

كوير دلت را سبز كند !

شاید ....

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نامه ی تو چقدر زیبا بود
هر خطش را سه مرتبه خواندم
بعد آنرا به روی یک دفتر
تا نخورده قشنگ چسباندم
نامه ی تو چقدرخوشبو بود
بوی گلهای رازقی می داد
حرفهایت هنوزهم طعم عطر پاییز عاشقی میداد
گفته بودی عجیب دلتنگی
دل من هم برای تو تنگ است
پیش من هم غروب غمگین است
پیش من هم طلوع کم رنگ است

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پنجره ها را می بندم
پرده ها را می کشم

امروز اتاقم به اندازه ی کافی ابر دارد.
تمام کاغذهای پراکنده ی روی میز؛
تمام یادداشت های خفته ؛
میان کتاب های همیشه دلتنگ ؛
همیشه فسرده ام ....
نجواهای مرا خوب از بر دارند .
من هم نباشم ؛
عاشقانه هایم همیشه جاری ست ...

 
بالا