هر کی سوتی داده تعریف کنه!

sama jooon

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترم 6 بودم محاسبات پالایش داشتیم. نشسته بودم توی جا استادی داشتم به بچه ها چرت و پرت می گفتم . منظورم شوخی سربه سر گذاشتن بود. اخه شیطون بودم. یهو یه نفر اومد داخل گفت محاسبات پالایشه. نشناختمش خیلی جوون بود گفتم شاید از ترم پایینی ها باشه زودتر درسو گرفته.

بهش با پررویی پیش بچه ها گفتم اره داداش برو بشین سر جات می خواستم جلو دوستام خودی نشون بدم که مثلا اره ما یه پا استادیم.
دیدم گفت اخه نمی تونم گفتم چرا ؟

گفت اخه شما رو جام نشستی. بنده فلانی استاد جدید محاسبات پالایشم دوباره فکم خورد زمین اخه اینقدر جوون. بیبی فیس بود

دو متر پریدم هوا گفتم . شرمنده استاد ما مخلصیم اشتباه شد. خودش زد زیر خنده وقتی چهره متعجب منو دیدی گفت برو بشین سر جات بچه پرو.

ولی خداییش خیلی مرد بود تلافی نکرد. فقط تا اخر ترم تو کلاس منو به یاسم استاد صدا می کرد. منم همش شرمنده و عرق شرم. بدبختانه نمی شد غیبتم کنی سر کلاسش . درسته حاضر غایب نمی کرد ولی وقتی وارد کلاس میشد اولین نفر می گفت فلانی هست
:biggrin:
:w15::w15::w15::w25::w15:
 

sama jooon

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی جالب بود بچه ها... دستتون درد نکنه.
حالا من بگم .. یروز من و خاله و مامانم بیرون دمه در حیاط بودیم..میخواستیم جایی بریم .منو خالم سر یچیزی بحثمون شد مامانم که قبلشم یخورده ناراحت بود برگشت یدفعه گفت بسته تو خونه بحث نکنین پاشین برین بیرون...:surprised: اقا مارو داری مردیم از خنده..:w15::w15::w15::w25::w15: برگشتیم تو حیاط اخه داشتیم قش میکردیم از خنده..........:w15::w15::w15::w25::w15:
 

mina jigili

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند سال پیش من و خواهرم رفتیم شیرینی فروشی همینجوری بی مناسبت کیک سفارش دادیم یک کیک شکلاتی با طرح قلب . خلاصه اون روزی که قرار بود بریم بیاریمش زنگ زدم گفتم آقا کیک ما آماده است؟ نام و فامیلم را پرسید گفت:بله سفارشتون کیک طرح زمین فوتبال بود .گفتم آقا من قلب سفارش دادم گفت:نه زمین فوتبال بوده. گفتم:اشتباه میکنید ولی مهم نیست آماده کنید میام میبرم .رفتم کیک را اوردم خونه تا بازش کردم دیدم طرح کیک دایره اس از خنده ترکیده بودم اول :heart: بعد زمین فوتبال !!!! حالا هم دایره!!!!:eek:نمی دونستم خوش قولی این شیرینی فروشی را چطور جبران کنم اصلا طرح کیک و بیخیال شدیم با یک عالمه خنده کیک نوش جون کردیم:biggrin::biggrin::biggrin: خوب شد که برای تولد سفارش ندادیم:biggrin:
 

hoseinra

عضو
سلام به همگی
خیلی تاپیک جالبیه مردم از خنده تازه رسیدم صفحه 62. گفتم یکی هم من تعریف کنم:
البته قبلش از همه معذرت خواهی میکنم.
یادش بخیر پارسال بود آخر کلاس تربیت بدنی، اومدم تو رختکن که لباسام رو عوض کنم. این رختکن ما یه پنجره داشت که رو به محوطه دانشگاه بود (البته کمی پرت زیاد کسی اونطرف نمیامد) به جای شیشه پنجره ورق آهنی انداخته بودن که داخل معلوم نباشه. اون روز رفتم تو رختکن دیدم چندتا دوستام نشستن لباس عوض نمی کنن اون ورق آهنی هم کنده
ازشون که پرسیدم چرا نشستید گفتن خسته بودیم چند دقیقه دیگه پا میشیم، من شروع کردم به تعویض؛چشمتون روز بد نبینه همین که شلوارو درآوردم صدای خنده سه تا دختر رفت هوا که از جلوی پنجره رد شدن. اینجا رفیقم (همون نامردی که میگفت خسته ام) گفت خوب ببین دختر نباشه بعد بکش پایین. گفتم بهش حالا خوبه صورتم رو ندیدن تازه منو نمیشناسن در همین حین صدا همراه خنده میومد که: فلانی بودهااا...:redface:
 
آخرین ویرایش:

soraya_shz

عضو جدید
سر كلاس رياضي مهندسي ، استاد اومد يه توضيحات عجيبي داد و بعد يه فرمول نوشت و چند تا مثال حل كرد ،‌ سخت بود اما من واقعا دوست داشتم ، همه رو فهميدم ، يه مثال هم خودم حل كردم . يه مثال ديگه استاد حل كرد آخرش شد :
1/2=0.5
نمي دونم چرا اينجوري شدم ، تا 10 دقيقه گير داده بودم به استاد كه چرا اينجوري شد. استاد فكر مي كرد اولشو كه خيلي سخت بوده نفهميدم و از اول توضيح مي داد اما من فقط تو اين قسمتش مونده بودم . بچه ها فكر مي كردن دارم استادو اذيت مي كنم . خلاصه بيخيال شدم . عصر توي خوابگاه كه جزومو باز كردم باورم نمي شد سر اين موضوع به اين روشني گيج شده بودم.
 

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
من اکثرا وقتی غذا میپزم کم نمک میشه چون عادت به چشیدن غذا ندارم...
مامانمم که میدید هر دفه بی نمکه یه بار بهم گفت اول که میخوای غذا درس کنی نمکشو بریز که خوشمزه تر هم بشه ...
حالا اینا رو داشته باشید...
یه روز بابام زنگ زد خونه گف مهمون میخواد بیاد نهار درس کن گفتم خو چی درس کنم گف قیمه...منم گفتم رو چشم باباجون برو حله....
اومدم خورش درس کنم نمکشو اول ریختم بعد گفتم ایندفه که میخواد مهمون بیاد بذار بچشم ببینم نمکش چطوره... خوردم دیدم بی نمکه دوباره نمک ریختم دوباره چشیدم دیدم بی نمکه دیگه اعصابم خورد شد 2 ق دیگه هم نمک ریختم ... ودیگه نخوردم...
موقع برنج درست کردن هم هم توی برنجی که خیس کرده بودم یه عالمه نمک ریختم هم توی ابی که برنج توش میجوشید ...
دیگه سرتونو درد نیارم خودتون تصور کنید مهمونا اومدن سر سفره نهارم که بسیار خوشرنگ و لعاب شده کشیدم.... اولین ق رو که خوردم دیدم واویلا چقد شوره...هم برنجه خیلی شوره هم خورش
بابام هم یه ق میخورد هی میگفت فاطمه چرا شوره... :confused:
مهمونا هم بیچاره ها خوردن صداشونم در نیومد:cry:
 

itorict

عضو جدید
من اکثرا وقتی غذا میپزم کم نمک میشه چون عادت به چشیدن غذا ندارم...
مامانمم که میدید هر دفه بی نمکه یه بار بهم گفت اول که میخوای غذا درس کنی نمکشو بریز که خوشمزه تر هم بشه ...
حالا اینا رو داشته باشید...
یه روز بابام زنگ زد خونه گف مهمون میخواد بیاد نهار درس کن گفتم خو چی درس کنم گف قیمه...منم گفتم رو چشم باباجون برو حله....
اومدم خورش درس کنم نمکشو اول ریختم بعد گفتم ایندفه که میخواد مهمون بیاد بذار بچشم ببینم نمکش چطوره... خوردم دیدم بی نمکه دوباره نمک ریختم دوباره چشیدم دیدم بی نمکه دیگه اعصابم خورد شد 2 ق دیگه هم نمک ریختم ... ودیگه نخوردم...
موقع برنج درست کردن هم هم توی برنجی که خیس کرده بودم یه عالمه نمک ریختم هم توی ابی که برنج توش میجوشید ...
دیگه سرتونو درد نیارم خودتون تصور کنید مهمونا اومدن سر سفره نهارم که بسیار خوشرنگ و لعاب شده کشیدم.... اولین ق رو که خوردم دیدم واویلا چقد شوره...هم برنجه خیلی شوره هم خورش
بابام هم یه ق میخورد هی میگفت فاطمه چرا شوره... :confused:
مهمونا هم بیچاره ها خوردن صداشونم در نیومد:cry:
 

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
یه سوتی بگم از مامانم ...هرچند مامانه من که همش سوتی میده یعنی اگه یه روز سوتی نده اون روز خودش یه سوتی بزرگه...:دی
من کلا تو خونه خیلی شیطونم و همه رو اذیت میکنم..
چن شب پیشا خواهرم داشت مثه یه بچه خوب تکالیفشو انجام میداد که من رفتم بالای سرش و اذیتش کردم... خواهرم هم اومد دنبال من که مثلا حقه منو بذاره کف دستم....:دی
منم دوییدم تا از دستش فرار کنم اومدم برم تو اون اتاق قایم شم ....مامانم دم در اتاق ایستاده بود منم با یه جیغ بنفش اومدم وارد اتاق شم که یدفه مامانم 2 متر پرید رو هوا ... الهی .... مامان بیچارم ایقد ترسیده بود که نگو ...
ولی به جاش خواهرم ازارهای منو فراموش کرد و ماجرا به خیر خوشی تمومید....:دی
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
دو روز پیش رفتم پیش استاد که موضوع سمینار رو باهاش چک کنم که اگه اوکی داد روش کار کنم،نشستم روی صندلی و لپ تاپ رو از کیف در اووردم که یه مقاله نشون استاد بدم ولی یادم رفت که زیپ کیف رو ببندم،وقتی خواستم که بلند بشم تا لپ تاپ رو بذارم روی میز استاد چشمتون روز بد نبینه،کیف از هم باز شد و هر چی لوازم ارایش داشتم ریخت جلو چشم استاد روی زمین،وااااااااااااااااااااایییییییییییییی یعنی اون لحظه مرگ رو به زندگی ترجیح میدادم هنوزم که هنوزه یادش میوفتم از خجالت میمیرم،نمیدونم دیگه چجوری با استاد روبرو بشم:(
 

soraya_shz

عضو جدید
حدود 13سال پيش ، تو عالم بچگي ، رفتم كلاس خصوصي اينترنت ، شنيده بودم توي اينترنت يه چيزي هست به اسم چت كه خيلي باحاله . بعد از 3 جلسه كلاس ، زندگي چتي من شروع شد. با چند نفر آدم حسابي دوست شدم (اونوقت ها كه مثل الان نبود همه بيان تو چت) ،‌ يكيشون خيلي به من شبيه بود ، روحياتمو درك مي كرد :redface:،بعد از دو سال قرار شد عكس همو ببينيم ، اول اون عكسشو واسم ايميل كرد ، چقدر گريه كردم وقتي فهميدم پسرخالمه .:biggrin:
تا يه مدت اصلا سراغ اون آي ديم نرفتم ، ديگه هيچ وقت جوابشو ندادم.
خلاصه هنوز كه هنوزه گاهي مياد پي ام ميده كجايي ؟ دلم واست تنگ شده.
انگار كه نه انگار زن و بچه داره، كچل!
 
آخرین ویرایش:

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
حدود 13سال پيش ، تو عالم بچگي ، رفتم كلاس خصوصي اينترنت ، شنيده بودم توي اينترنت يه چيزي هست به اسم چت كه خيلي باحاله . بعد از 3 جلسه كلاس ، زندگي چتي من شروع شد. با چند نفر آدم حسابي دوست شدم (اونوقت ها كه مثل الان نبود همه بيان تو چت) ،‌ يكيشون خيلي به من شبيه بود ، روحياتمو درك مي كرد :redface:،بعد از دو سال قرار شد عكس همو ببينيم ، اول اون عكسشو واسم ايميل كرد ، چقدر گريه كردم وقتي فهميدم پسرخالمه .:biggrin:
تا يه مدت اصلا سراغ اون آي ديم نرفتم ، ديگه هيچ وقت جوابشو ندادم.
خلاصه هنوز كه هنوزه گاهي مياد پي ام ميده كجايي ؟ دلم واست تنگ شده.
انگار كه انگار زن و بچه داره.
یعنی اون هنوزم نمیدنه که تویی؟!!!!
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بچه ها چندتا سوتی یادم اومده همه رو یه جا میگم براتون

مامانم چند سال پيش ماه محرم داشته با يکي از فاميلا حرف ميزده که بين حرفاشون موقع خداحافظي خاونمه ميگه لعنت بر يزيد مامانمم تو جوابش ميگه همچنين شما............:w15:

من اول راهنمايي بودم،قبل شروع مدارس با مامانم رفتیم خرید من از یه کفش خیلی خوشم اومد ولی سایز پام نبود مامانم و مجبور کردم با این که برا پام کشاد بود برام بگیره ، يک مهر شد و رفتم مدرسه و بعده برنامه هاي سر صف ناظم مون بهم گفت برين کلاس (اول صف بودم) همين که پامو گذاشتم رو اولين پله که برم بالا کفشم جاموند رو پله و خودم رفتم.:sweatdrop:

سر کلاس رياضي مهندسي بودم، من يه روش جديد برا انتگرال گيري پيدا کرده بودم خيلي سريع و راحت بود استاد ازم خواست برم و پاي تابو مسئله رو حل کنم بعده حل گفت: اين چه روشيه در جوابش گفتم استاد اونقد راحته پاشو بيا يادت بدم.:w47:
 

itorict

عضو جدید
رفته بوديم رودخانه قره آقاج استان فارس(بزرگترين رودخانه) يه جايي بود كوه سر به فلك كشيده بود و عمق آب حدودچند ده متر بود بابام جو گرفتش از اين بر رود رشنا كرد رفت اون بر و از كوه رفت بالا تا وسطاي كوه تقريبا از همون جا همراه با جيغ داد هاي مامان پريد توي آب چشتون روز بد نبينه چون همينجور توي هوا حركات دوراني و زيبا انجام ميداد تا رسيد به آب نتونست خودشو جمع كنه و تقريبا با شكم اومد توي آب نامرد رفت توي آب و زير آبي تا كنار آب اومد و يه كم طول كشيد و ماهم داشتيم از ترس سرخ ميشديم كه بابام با حالتي ناجور اومد كنار آب و مارو از ترس كشت
بعد از همون من رفتم توي آب بازم با جيغ داد هاي مامان رفتم از كوه بالا ولي يه كم پايين تربابام. مامانم جيغ ميزد بابام ميگفت اي شير نر اون جيغ اين ما رو جوش ميكرد خلاصه رفتم با يه پشتك عالي اومدم توي آب و الان حدود 3 سال هست كه ديگه توي رودخونه هاي بزرگ شنا نكردم ولي داداش 13و9 سالم هر سال كارشون همينه./از شش سالگي كارشون همين بوده ولي من13
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوش به حال خودم که اینقد حواسم جمعه که اصلا سوتی ندادم
 

SAMIFAR

عضو جدید
سوم دبیرستان بودم کلاس حسابان می رفتم، اسم استادمون آقای اسکویی بود که یه پسر جوون بود!
یه روز از تلفن خونه بهش زنگ زدم که ازش یه سوال بپرسم که جواب نداد، حدود 1 ساعت بعد تلفن زنگ زد و مامان جونم گوشی رو برداشت، ( اینم بگم که صدای استاد خیلی شبیه به یکی از فامیل هامون بود)
-بله؟
- سلام
-سلام آقا رضا، حال شما چطوره؟ زیبا جون خوبه؟...
نمی دونم پشت تلفن استاد چه حالی داشت که گفت ببخشید ولی من اسکویی هستم!
مامانم هم که ایشون رو می شناخت یهو گفت : ای وای ببخشید آقای داستایوسکی...
من و خواهرم که فهمیده بودیم موضوع از چه قراره داشتیم میمردیم از خنده و مامانم هم مشغول عذر خواهی بود که ...
خلاصه از جلسات بعد استاد منو که می دید می گفت آقا رضا چطورن؟
 

SAMIFAR

عضو جدید
یه روز رفته بودم خونه یکی از دوستام که باهم درس بخونم ، موقع رفتن که خیلی دیرم شده بود و عجله داشتم جلوی در به مامان دوستم گفتم ببخشید مزاحم شدم، شما هم مزاحم بشید!!!!!!!!!
وای مونده بودم چجوری توجیه کنم !!!!!!!
 

soraya_shz

عضو جدید
يه بار باقله (باقلا) خريده بوديم ، اومدم به خواهرم بگم :سارا بيا اين باقله هارو ببر ، اشتباهي گفتم : ساقله بيا!
:w15::w15:

يه بار رفته بودم خونه دوستم اسم خواهر كوچيكش شهره بود و اسم داداش بزرگش شهرام بود ، موقع خداحافظي مي خواستم بگم : از طرف من شهره جونو ببوس ، اما اشتباهي گفتم : از طرف من شهرام جونو ببوس . :w15::w15::w15:
صداي خنده مامانش و داداشش كه از داخل ساختمون ميومد هنوز تو گوشمه.
 

hoseinra

عضو
:gol:
اینم میگم اما بیشتر خاطرست تا سوتی.
یه روز بعد ناهار تو محوطه دانشگاه با دوستم نشسته بودیم :w01:منتظر بودیم ساعت 1 بشه بریم کلاس مقاومت مصالح. به دوستم گفتم درس جلسه پیش چی بود، استاد نیاد بگه بیاید پا تخته حل کنید.دوستم گفت نترس میاد خانم X رو میبره (اینجا یه توضیح بدم:Ph34r: این خانم X یه دختر شاسی بلند ازین خوش استیلای ورزشکاری بود.:neutral:)
گفتم: نه بابا 3 جلسه داره اونو میبره این دفعه یکی دیگه رو میبره
گفت: بابا این استاده لٍزٍ (Les) بازم همونو میبره !(استادمون زن بود آخه)

هیچی ساعت 1 شد رفتیم کلاس، استاد اومد کلاس گفت درس کجا بود بعد که پیدا کرد گفت: خانم X بیا تمرینا رو حل کن اینجا بود که من و دوستم یهو منفجر شدیم :w15:در حدی که پاشدیم 5دقیقه از کلاس رفتیم بیرون
بعدش برگشتیم سر کلاس که درسو گوش کنیم. این کلاس ما خیلی خلوت بود فقط 6 پسر بودیم با 2تا دختر،
درس هم که کسل کننده:w46:، شدید حسه خواب بود. هممون به زور خودمونو نگه داشته بودیم همش چشمون میافتاد ، بعداز نیم ساعت استاد گفت چرا چرت میزنید گفتیم کلاس که بعد از ناهاره تازه افتابم زده تو کلاس خوب آدم خوابش میگیره دیگه.

از جاش پاشد اومد جلو ما پسرا (خانم X همچنان رو به تخته داشت تمرین حل میکرد) گفت میدونم ولی من خانم X رو آوردم تمرین حل کنه که شما حواستون به تخته باشه (در همین حین بدون نگاه به پشت سرش اشاره میکرد)
حالا دست اشارش به کجا بود:que::que: باسن خانم X :surprised:مارو میگه یهو ترکیدیم تا آخر کلاس فقط میخندیدیم در حدی که اشک از چشام میامد و دلدرد گرفتم.:w15::w15:
 

مهرناز*

عضو جدید
یه روز مادر بزرگم بعداظهر خوابیده بود هواهم خیلی گرفته بود میخواست بارون بباره ساعت 6 عصر بیدار شده فکر کرده صبح رفته نماز صبحشم خونده میره نون بگیره میببینه نونوایی بستست میره از بقالی میپرسه نونوایی چرا بستست فکر میکنه زود اومده اونم میگه حاج خانم نونوایی که عصرا باز نمیکنه اونجاست که مادر بزرگم میفهمه...:biggrin:
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حدود 13سال پيش ، تو عالم بچگي ، رفتم كلاس خصوصي اينترنت ، شنيده بودم توي اينترنت يه چيزي هست به اسم چت كه خيلي باحاله . بعد از 3 جلسه كلاس ، زندگي چتي من شروع شد. با چند نفر آدم حسابي دوست شدم (اونوقت ها كه مثل الان نبود همه بيان تو چت) ،‌ يكيشون خيلي به من شبيه بود ، روحياتمو درك مي كرد :redface:،بعد از دو سال قرار شد عكس همو ببينيم ، اول اون عكسشو واسم ايميل كرد ، چقدر گريه كردم وقتي فهميدم پسرخالمه .:biggrin:
تا يه مدت اصلا سراغ اون آي ديم نرفتم ، ديگه هيچ وقت جوابشو ندادم.
خلاصه هنوز كه هنوزه گاهي مياد پي ام ميده كجايي ؟ دلم واست تنگ شده.
انگار كه نه انگار زن و بچه داره، كچل!


میگم توکه همه زندگیت سوتیه
 

مهرناز*

عضو جدید
یه روز تو مشهد بودیم خیلی خوابم می اومد دوستم بهم گفت مهرناز بیا این طرف (ترکی گفت )منم فکر کردم میگه غلام عباس برگشتم بهش گفتم غلام عباس دیگه کیه خلاصه که دو روز واسه غلام عباس خندیدیم:biggrin:
 

مهرناز*

عضو جدید
یه روز بابام از خواهرم خواست واسش آب بیاره بعدع این که آورد بابام گفت یه لیوان هم از همین آبه بیار اینم فکر کرد میگه یه لیوان آبه حموم بیار رفت یه لیوان آب حموم آورد
 

Similar threads

بالا