خشم و عشق

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Arial,sans-serif]
استادى از شاگردانش
پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم
داد مي‌زنيم؟ چرا مردم هنگامى که
خشمگين هستند صدايشان را بلند
مي‌کنند و سر هم داد مي‌کشند؟

شاگردان فکرى
کردند و يکى از آن‌ها گفت: چون در
آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از
دست مي‌دهيم.

استاد پرسيد:
اينکه آرامشمان را از دست مي‌دهيم
درست است امّا چرا با وجودى که طرف
مقابل کنارمان قرار دارد داد
مي‌زنيم؟ آيا نمي‌توان با صداى
ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که
خشمگين هستيم داد مي‌زنيم؟

شاگردان هر کدام
جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى
هيچکدام استاد را راضى
نکرد.

سرانجام استاد چنين توضيح داد:
هنگامى که دو نفر از دست يکديگر
عصبانى هستند، قلب‌هايشان از
يکديگر فاصله مي‌گيرد. آن‌ها
براى اين که فاصله را جبران کنند
مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان
عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين
فاصله بيشتر است و آن‌ها بايد
صدايشان را
بلندتر کنند.

سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو
نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى
مي‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد
نمي‌زنند بلکه خيلى به آرامى با
هم صحبت مي‌کنند. چرا؟ چون
قلب‌هايشان خيلى به هم نزديک است.
فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است .

استاد ادامه داد: هنگامى که
عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه
اتفاقى مي‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف
معمولى هم با هم نمي‌زنند و فقط در
گوش هم نجوا مي‌کنند و عشقشان باز
هم به يکديگر بيشتر مي‌شود.

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم
بي‌نياز مي‌شوند و فقط به يکديگر
نگاه مي‌کنند. اين هنگامى
است که ديگر هيچ فاصله‌اى بين
قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.
[/FONT]
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Arial,sans-serif]
استادى از شاگردانش
پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم
داد مي‌زنيم؟ چرا مردم هنگامى که
خشمگين هستند صدايشان را بلند
مي‌کنند و سر هم داد مي‌کشند؟

شاگردان فکرى
کردند و يکى از آن‌ها گفت: چون در
آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از
دست مي‌دهيم.

استاد پرسيد:
اينکه آرامشمان را از دست مي‌دهيم
درست است امّا چرا با وجودى که طرف
مقابل کنارمان قرار دارد داد
مي‌زنيم؟ آيا نمي‌توان با صداى
ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که
خشمگين هستيم داد مي‌زنيم؟

شاگردان هر کدام
جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى
هيچکدام استاد را راضى
نکرد.

سرانجام استاد چنين توضيح داد:
هنگامى که دو نفر از دست يکديگر
عصبانى هستند، قلب‌هايشان از
يکديگر فاصله مي‌گيرد. آن‌ها
براى اين که فاصله را جبران کنند
مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان
عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين
فاصله بيشتر است و آن‌ها بايد
صدايشان را
بلندتر کنند.

سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو
نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى
مي‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد
نمي‌زنند بلکه خيلى به آرامى با
هم صحبت مي‌کنند. چرا؟ چون
قلب‌هايشان خيلى به هم نزديک است.
فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است .

استاد ادامه داد: هنگامى که
عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه
اتفاقى مي‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف
معمولى هم با هم نمي‌زنند و فقط در
گوش هم نجوا مي‌کنند و عشقشان باز
هم به يکديگر بيشتر مي‌شود.

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم
بي‌نياز مي‌شوند و فقط به يکديگر
نگاه مي‌کنند. اين هنگامى
است که ديگر هيچ فاصله‌اى بين
قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.
[/FONT]

گمونم امروز صدای استاد از همه بلندتر بود مگه نه ؟؟؟؟؟
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما عصبانی میشید فریاد میزنید یا تو خودتون میریزید؟؟؟
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق در یک نگاه خلق نمی شه باید عمری مدارا کنی تا عاشق بشی

نه عزیزم
اون که باید عمری مدارا کنی اسمش دیگه عشق نیست
بهش یه چیز دیگه میگن شاید عادت
عشق یه دفعه پیدا میشه میسوزونه و خاکستر میکنه
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه عزیزم
اون که باید عمری مدارا کنی اسمش دیگه عشق نیست
بهش یه چیز دیگه میگن شاید عادت
عشق یه دفعه پیدا میشه میسوزونه و خاکستر میکنه

نه عزیزم

اونی که یک دفعه پیداش میشه و میسوزونه و خاکستر میکنه فقط صاغقه زئوسه
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون در او هستی به بینی گویی آن من نیستم

دعوی او چون نبینی گوییش آنی چرا


خشم یاران فرع باشد اصلشان عشق نوست

از برای خشم فرعی اصل را رانی چرا


شه به حق چون شمس تبریزیست ثانی نیستش

ناحقی را اصل گویی شاه را ثانی چرا
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای گشته ز شاه عشق شهمات

در خشم مباش و در مکافات


در باغ فنا درآ و بنگر

در جان بقای خویش جنات


چون پیشترک روی تو از خود

بینی ز ورای این سماوات


سلطان حقایق و معانی

وز نور قدیم چتر و رایات


چون گشت عیان مجو کرامت

کز بهر نشان بود کرامات


تا ساحل بحر سیل پیداست

چون غرقه شود کجاست هیهات


ما مات تویم شمس تبریز

صد خدمت و صد سلام از مات
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساقی باقی چو به جان باده داد

عمر ابد یافت و بزستن گرفت


بیش مگو راز که دلبر به خشم

جانب من کژ نگرستن گرفت
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون در او هستی به بینی گویی آن من نیستم

دعوی او چون نبینی گوییش آنی چرا


خشم یاران فرع باشد اصلشان عشق نوست

از برای خشم فرعی اصل را رانی چرا


شه به حق چون شمس تبریزیست ثانی نیستش

ناحقی را اصل گویی شاه را ثانی چرا


من هم موافقم
موقع خشم رانی هلو بخوری جواب میده
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
تارهای خشم و عشق و حقد و حاجت می‌زند

تا ز هر یک بانگ دیگر در حوادث رو کند


شاد با چنگ تنی کز دست جان حق بستدش

بر کنار خود نهاد و ساز آن را هو کند


اوستاد چنگ‌ها آن چنگ باشد در جهان

وای آن چنگی که با آن چنگ حق پهلو کند


باز هم در چنگ حق تاریست بس پنهان و خوش

کو به ناگه وصف آن دو نرگس جادو کند


نرگسان مست شمس الدین تبریزی که هست

چشم آهو تا شکار شیر آن آهو کند
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
مامان بزرگ سر بابابزرگ دادکشیدی اومده این تاپیکو زده؟

اتفاقا برعکسه

ایشون سر من داد کشیدن بعد منم اون خلق و خوی زئوسیم به جوش اومد

نه عزیزم شوخی کردم. بابا بزرگ خیلی از من ارومتر و ملایمتره
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلبر بیگانه صورت مهر دارد در نهان

گر زبانش تلخ گوید قند دارد در دهان


از درون سو آشنا و از برون بیگانه رو

این چنین پرمهر دشمن من ندیدم در جهان


چونک دلبر خشم گیرد عشق او می گویدم

عاشق ناشی مباش و رو مگردان هان و هان


راست ماند تلخی دلبر به تلخی شراب

سازوار اندر مزاج و تلخ تلخ اندر زبان


پیش او مردن به هر دم از شکر شیرینتر است

مرده داند این سخن را تو مپرس از زندگان


شاد روزی کاین غزل را من بخوانم پیش عشق

سجده‌ای آرم بر زمین و جان سپارم در زمان


مرغ جان را عشق گوید میل داری در قفس

مرغ گوید من تو را خواهم قفس را بردران
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
با من اي دوست ،اگر خوب اگر بد باشي ،تپش حس من اين است كه بايد باشي

 

Similar threads

بالا