يك - تصور غالب « اديان تحريف شده » در مكاندار بودن خدا
«يهوديان» چند دستهاند: فريسيان كه اكثريت يهودياناند به توحيد نزديكتراند كه از فرقه حسيديماند، اما غير فريسيان چنين نيست، مثلاً صدوقيان معتقد به جسمانيت خدا بودهاند و اينك ظاهراً منقرض شدهاند.همچنين از بررسي عقايد برخي «مسيحيان» ميتوان به دست آورد كه آنان نيز، خدا را مثل يك انساني، تصور ميكنند كه در عرش نشسته و فرمانروائي ميكند با آن كه عرش، مخلوق خدا است و ممكن نيست گفته شود خدا در مخلوقات خودش است. مثل اين كه گفته شود مادر در شكم بچهاش موجود است. (در هر حال نبايد فراموش كرد كه ميان مسيحيان ارتودكس و كاتوليك درباره خداي سوم اختلاف است).
«مسلمانان» غير شيعه هم غالباً تصور ميكنند خدا، مثل انسان است و در عرش نشسته است. همچون پيروان فرقه ظاهريه امثال ابن تيميّه و غيره.
نقد: اگر خدا خالق جهان است، چگونه ممكن است خودش هم در داخل جهان، باشد؟ اين معقول نيست؛ زيرا لازم ميآيد جهان يا عرش قبل از خدا باشد تا محل خدا، قرار گيرد و از طرفي ديگر خدا خالق جهان است؛ پس بايد جهان، در ازل نباشد تا خدا آن را خلق كرده باشد. اينكه خدا در عرش است با اين كه خدا خالق عرش، است تناقض داشته و اشكالات ديگري هم دارد.
.
دو- تصور ارسطوئيان
ارسطوئيان عقيده دارند خدا علت نخستين و محرك اول جهان است. يعني خدا كسي است كه اين حركت¬هاي جهان از او شروع شده است. آنان نوعاً اين گونه استدلال ميكنند: هر حركت از حركت قبلي سر چشمه مي¬گيرد، تا به اولين حركت و محرك اول برسد. آنان عقل را محركي مي¬دانند كه متحرك نيست. خود عقل حركتي ندارد؛ ولي حركتهاي ديگر را به وجود مي¬آورد. به حيوان و انسان مثال ميزنند كه اراده آنها، همه از عقل شروع ميشود. عقل خود، جابهجا نمي¬شود، ولي بدن را جابهجا ميكند.
.
- محرك اول و علت نخستين، يكي از تصورات مربوط به خدا است. كه در غرب هم افرادي بر آن تأكيد ميورزند. اشكالاتشان هم بيشتر بر همين تصور، استوار است؛ مانند اشكال هيوم كه ميگويد: «قانون عليت اين است كه همانطور كه معلول پديده است، علت هم پديده است.» اين تفكر غلط از ارسطوئيان ريشه ميگيرد. آنان سنخيت را به همه علت و معلولها حتي به فاعل مختار و خدا هم تعميم ميدهند، بنابر تعميم قانون سنخيت، نميشود معلول كه پديده است باشد، ولي علت آن پديده نباشد.
.
ارسطوئيان از اين اشكال به اشكال «ربط بين حادث و قديم»، تعبير مينمايند و خود از پاسخ به آن، عاجزند.
فلوطين ميگويد: <الواحد لا يصدر عنه الا الواحد > و <الواحد لا يُصدر الا عن الواحد >. يعني نميشود همه اين مخلوقات، بدون واسطه از خداي واحدي باشد. پس خدا، عقل را آفريد و عقل، نفس را آفريد و نفس، ماده را .
در اثولوجيا، فلوطين با اين تفكر، سه قديم درست كرده است كه با خدايان مسيحيت بيشتر ميسازد تا با اسلام؛ لذا نظر وي مورد تأييد كليسا واقع شد.
.
فلاسفهي بعدي، تعداد عقلها را زياد كردند و گفتند: عقل اول، عقل دوم را آفريد، عقل دوم، عقل سوم را آفريد، و همين طور... .)
اين يك توجيه است
.
بعد از آخرين عقل طولي، عقول عَرْضِي را درست كردند و گفتند: براي هر دسته از موجودات، رب النوعي وجود دارد.
مرحوم علامه طباطبايي، مُثُل افلاطوني را قبول نميكند؛ ولي صاحب اسفار آن را ميپذيرد. عقول عشره را نيز مرحوم علامه طباطبايي پذيرفته و آقاي مصباح رد نموده است.
نقد: تناقض در اين عقيده
- اشكال نخست: اين است كه اگر عقل موجودات را ساخته باشد، با قانون لزوم سنخيت بين علت و معلول، كه خودشان مطرح نمودهاند، سازگار نيست. عقل نه با ماده سنخيت دارد و نه با خدا كه قائم بالذات است.
- اشكال ديگر ارسطوئيان: ربط بين حادث و قديم است. ارسطوئيان با قديم دانستن افلاك، ربط را درست مينمايند ؛ ولي قديم بودن افلاك به ديد عقلي و علمي امروز، پذيرفتني نيست.
.
- اشكالات ديگري هم بر تصور غلط ارسطوئيان از خدا و قانون عليت است كه ما در «كتاب نقدي بر فلسفه ارسطو و غرب»، در قسمت فلسفة ارسطو آوردهايم. بعداً هم به آن اشاره خواهيم كرد.
.
- اشكال ديگر: به مراد ارسطوئيان از عقل بازميگردد. البته بر اساس نظرية وحدت بين عقل و عاقل و معقول، شايد اين اشكال چهارم وارد نباشد؛ اما آنچه به نظر صحيح ميرسد اين است كه عقل، غير از عاقل است؛ زيرا عاقل كه نفس انسان باشد، هم غريزه دارد و هم عقل. گاهي انسان به دنبال غريزهاش ميرود و با عقل مخالفت ميكند. گاهي نيز به دنبال عقل ميرود و با غريزه مخالفت ميكند. اگر انسان همان عقل باشد، ديگر نميتواند با عقل، مخالفت كند. پس بين عقل و عاقل اختلاف است و نه اتحاد. بنابراين با توجيه در بيان مراد ارسطوئيان از عقل، نميتوان از اشكالات وارد بر آن گريخت كه كار عقل روشن كردن است، همچون نور، نه اراده كردن كه كار عقل نيست، بلكه كار نفس و عاقل است. عقل تنها نيروي فهم، همچون چراغ است.
.
امام صادق عليه السلام ميفرمايد: عقل در قلب انسان چراغ است كه خوب و بد را نشان ميدهد .
واضح است كه كار چراغ، روشن كردن است، نه اين كه كارش اراده كردن و <چراغ ديگر ساختن> باشد. كار عقل هم روشنگري است، نه خلق عقل ديگر.
.
- ارسطوئيان ميگويند: «انسان هميشه انتخاب اكمل ميكند»، در حالي كه اين گفته ارسطوئيان، درست نيست. انسانهاي نيكوكار و انسانهاي جنايتكار، هر دو انتخاب اكمل نميكنند؛ بلكه اين نيكوكاراناند كه غالباً انتخاب اكمل ميكنند.
.
- ارسطوئيان ميپندارند: خدا تنها فقط يك كار بيواسطه ميتواند انجام دهد و آن هم خلق عقل اول است. لازمه اين انديشه، تفويض است؛ يعني كاري كه خدا در جهان كرده، تنها اين است كه صادر اول را خلق كرده است و خدا پس از اين، مستقيماً اختياري ندارد. اين در حالي است كه خدايي را كه انبياء و قرآن، معرفي ميكند، خداي مختار و فعال ما يشاء است. علاوه بر آنكه جهان را خلق كرده است، انبياء را ميفرستد و به آنها كتاب و شريعت ميدهد؛ يا مثلاً با موسي سخن ميگويد:< إِنّي أَنَا اللهُ لا إِله إِلّا أَنا> و... و ميتواند همه را نابود كند و بندگان ديگري بآفريند – إن يَشَأ يُذهِبكُم و يَأتِ بِخَلقٍ جَدِيد .
.
اين ديدگاه اسلام با ديدگاه ارسطوئيان (که گفته ميشود كار مستقيم و بيواسطه خدا فقط منحصر به خلق صادر اول است،) متناقض است؛ زيرا ديگر بنابر نظر ارسطوئيان، سخن خدا با موسي، فعل مستقيم خدا نيست. گويا گوينده تنها واسطهاي بوده كه خودش را به دروغ، خدا معرفي كرده و گفته است اني انا الله....
سه: تصور افلاطونيان (اشراقيان يا تصور وحدت وجودي)
.