بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست
کوچولو دوباره سوالش را تکرار کرد:
" یعنی واقعا" اونا وجود ندارن ؟ ولی مادر بزرگ می گفت اونا وجود دارن"
پدر با بی تفاوتی چشم غره ای به او رفت وروزنامه اش را ورق زد.
مادر که از سوالهای تکراری فرزند خسته شده بود با حالتی کلافه گفت:
" بس کن دیگه بچه. بازم میخوای شبا خوابای بد ببینی؟ "
کوچولو در حالی که با گیسهای بافته شده اش بازی می کرد گفت:
" مادر بزرگ می گه اونا توی خرابه ها وحموم های قدیمی زندگی می کنن؟"
پدر همانطور که روزنامه می خواند بدون اینکه سر بلند کند روبه مادرگفت:
" خانوم!صد بار به شما گفتم نذار مادرت این مزخرفات رو تو کله بچه فرو کنه.
چه معنی میده آدم واسه بچه تو این سن وسال از این چیزا بگه."
پدر رو به کوچولو ادامه میدهد:
" اینها همه اش خرافاته عزیزم. اونا اصلا" وجود ندارن."
کوچولوبدون توجه به حرف های پدر دوباره می گوید:
" مادر بزرگ می گه پای اونابه جای انگشت سم داره. می گه اونا خیلی ترسناکن."
مادر که کم کم از حرف های دخترش وحشت کرده آب دهانش را قورت میدهد ومیگوید:
" ببین وروجک این موقع شب چه چیزایی داره می گه. باید حتما" با مادر در این باره
صحبت کنم که دیگه جلوی بچه از این چیزا حرف نزنه."
کوچولو همچنان بدون توجه به عکس العمل پدر ومادرادامه می دهد:
" مادر بزرگ می گه اونا می تونن غیب بشن. می گه هر کسی نمی تونه اونا رو ببینه."
پدر روزنامه را می بندد وچشمانش را در چشمان فرزند می دوزد ومی گوید:
" گفتم که عزیزم. اینها همه اش داستانه. داستانهای الکی ودروغ. تو نباید این داستانها رو
باورکنی. همه اش دروغه."
کوچولو می خندد ومی گوید:
" آره بابا جون. تو راست می گی.مادربزرگ دروغ می گه. اونا اصلانم ترسناک نیستن.
اونا عین خود ما هستن. هیچ فرقی با ما ندارن."
مادر وپدر هاج وواج اورا نگاه می کنند وپدر می گوید:
" یعنی چی که مثل ما هستن؟ من می گم اونا اصلا" وجود ندارن. اونوقت تو می گی مثل
ما هستن. از کجا می دونی که مثل ما هستن؟ "
کوچولو در حالی که با انگشتان دستش بازی می کند می گوید:
" امروز یکیشون رو دیدم. اصلانم ترسناک نبود. تازه هیچم سم نداشت. مثل ما پا داشت.
کلی هم با هم حرف زدیم."
مادربا چشمانی گرد شده وکنجکاو گفت:
" در باره چی حرف زدین عزیزم؟"
پدر با عصبانیت حرف اورا قطع می کند و می گوید:
" شما دیگه شروع نکن خانوم. ببین مادر جنابعالی از بچه چی ساخته. همین مونده بود که
بچه مون خیالاتی بار بیاد وبا دوستای خیالی صحبت کنه.مادر شما داره مغز بچه رو شستشو
می ده وبا اراجیف وخرافات پر می کنه."
کوچولو بانگاهی جدی به پدر نگاه می کند ومی گوید:
" اون خیالی نیست. خودم امروز دیدمش. کلی هم با هم صحبت کردیم. تازه باهم دوست هم شدیم.
می گفت اسمش..." ...
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر به خانه من آمدی

برای من ای مهربان چراغ بیاور

و یک دریچه که از آن به ازدهام کوچه خوشبخت بنگرم :gol:


دوستان شب همه خوش .

حسابی برام دعا کنید لطفا .:gol:
شبت خوش بارون جون:gol:
آخ خواب گفتی و کردی کبابم :razz:
منم برم بلکه بتونم بخوابم :gol:
شب همگی خوش :gol::heart:
شب شماهم بخير:gol:

بچه ها منم برم
بايد تا صبح بيدار باشم:cry:
شب همه خوش:gol::gol:

محمدصادق داستانتو بعدا مي خونم
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
پدرنمی گذارد تا اوحرفش را تمام کند. دستی بر سر او می کشد ومی گوید:
" فراموشش کن عزیزم. گفتم که اونا اصلا" وجود ندارن. دیگه هم دوست ندارم درباره شون و درباره دوستای خیالیت صحبت کنی."
کوچولو با ناراحتی می گوید:
" ولی..."
پدر باز هم حرف او را قطع می کند ومی گوید:
" ولی بی ولی. الآن هم از وقت خوابت گذشته. دیگه وقت لا لاست. دیگه شب به خیر"
پیشانی دخترش را می بوسد و رو به مادر می گوید:
" خانوم! بچه رو ببر تو اتاقش بخوابون."
مادر رو به کوچولو می گوید:
" اگه دوست داشته باشی میتونی امشب رو پیش ما بخوابی.اما فقط همین امشب."
کوچولو با بی میلی می گوید:
" نه می خوام تو اتاق خودم بخوابم."
مادر می گوید: " یعنی با این صحبتها نمی ترسی از اینکه تنها بخوا..."
پدر به تندی حرف او را قطع می کند ومی گوید:
" ترس چیه خانوم.چرا حرف تو دهن بچه میذاری. دختر من خیلی هم شجاعه"
و چشمکی حواله کوچولو می کند ولبخند میزند. کوچولو شب بخیری زورکی به
پدر می گوید و دست در دستان مادر به سوی اتاق خوابش می رود. مادر اورا
در تخت می خواباند و پتو را بر رویش مرتب می کند و لپ او را نیشگون میگیرد.
کوچولو کمی مادر را نگاه می کند ومی گوید:
" مامان..."
مادر لبخندی میزند ومی گوید: " جون مامان..."
کوچولو آب دهانش را قورت می دهد ومی گوید:
" من امروز یکی از اونا رو دیدم. بهم گفت اسمش رضا است."
مادر لبخندی میزند ومی گوید:
" شنیدی که بابا چی گفت. اونا وجود ندارن عزیزم. پس راحت بگیربخواب "
کوچولو می گوید:
" یعنی تو می گی آدم ها اصلا" وجود ندارن ؟ "
مادر جواب می دهد :
" نه عزیزم. این داستان ها رو "جن" های بدجنس میسازن تا "جن" کوچولوهایی مثل تو
رو بترسونن که شبا خوابای بد ببینن. این داستانا همه اش الکیه. چیزی به اسم " آدم"
اصلا" وجود نداره. حالا دیگه وقت خوابه. اگه بخوای چراغ رو برات روشن می گذارم."
کوچولو با ناراحتی می گوید:
" نه خاموشش کن."
مادر پیشانی کوچولو را می بوسد وچراغ را خاموش می کند. در آستانه در مادر با صدای
کوچولو متوقف می شود.
" مامان یعنی توی دنیا به این بزرگی فقط ما جن ها وجود داریم ؟ "
مادر جواب می دهد : " آره عزیزم فقط ما وجود داریم. چیزی به اسم آدم وجود خارجی نداره.
حالا بگیر بخواب عزیزم. شب بخیر..."
وزیر لب آهسته می گوید:
" رضا! چه اسم عجیبی ! "
خواب کم کم چشمان کوچولو را با خود همراه میسازد وبا صدایی بی حال می گوید:
" شب بخیر ....."
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
:surprised: بابا میگم به هم میان!!محسن دقت کردم دیدم چند وقتیه خشن شدیها!!نکن این کارا رو!!که مجبور بشم خمپاره ی تو رو اول بیارم!!راستی مال تو سبزه!:D
نه بابا منو خشانت تو دیگه چرا تو داری یه سره ارپی جی و خمپاره درست می کنی
حالا باز جای شکرش باقیه سبز برام انتخاب کردی نیلی نیست
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
ملودی جونم شبت بخیر باشه گلم.حتما امتحانت رو خوب بده:D:gol::gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب همه اونایی که رفتن بخیر
من تصمیم گرفتم دیگه به تک تک دوستان شب بخیر نگم
باورتون میشه از بس توی سایت به همه گفتم شب بخیر روزا هم به همه میگم شب بخیر:biggrin:
صادق جان ممنون خیلی قشنگ بود
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
شب همه اونایی که رفتن بخیر
من تصمیم گرفتم دیگه به تک تک دوستان شب بخیر نگم
باورتون میشه از بس توی سایت به همه گفتم شب بخیر روزا هم به همه میگم شب بخیر:biggrin:
صادق جان ممنون خیلی قشنگ بود
آره دقیقا عین من!!به هرکی می رسیدم می گفتم شب بخیر!!
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
خب جن های عزیز منم میروم به سمت خوابهای تکراری و مزخرف خودم:razz:
دیشب خواب دیدم بابام مثل بلبل داره ترکی صحبت می کنه من اینجوری بودم:eek::w25:
شب همه پفکی
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابا بسه دیگه، نصف عمرمون تو این تونلای اِرور هدر رفت، از ترافیکای بی انتهای تهرون کم میکشیم، اینم اومده روش،
یعنی تو دنیای مجازی هم باید پشت ترافیک باشیم؟
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خب جن های عزیز منم میروم به سمت خوابهای تکراری و مزخرف خودم:razz:
دیشب خواب دیدم بابام مثل بلبل داره ترکی صحبت می کنه من اینجوری بودم:eek::w25:
شب همه پفکی
نه بابا معلوم میشه وضع تو از ما بد تره اینا عاقبت خمپاره درست کردنه
شبت بخیر ارامش جان
خوابای رنگی قشنگ ببینی
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
بابا بسه دیگه، نصف عمرمون تو این تونلای اِرور هدر رفت، از ترافیکای بی انتهای تهرون کم میکشیم، اینم اومده روش،
یعنی تو دنیای مجازی هم باید پشت ترافیک باشیم؟
بابا اون از قصه ت اینم از شکلکت!:razz: دیگه من خواب خوبی میبینم حتما!!!!
دیگه این دفعه واقعی شب خوش!:D
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابا اون از قصه ت اینم از شکلکت!:razz: دیگه من خواب خوبی میبینم حتما!!!!
دیگه این دفعه واقعی شب خوش!:D

شبت بخیر آرام جان:gol:
خوابای خوب خوب ببینی:gol:
از همونایی که خودت دوست داری:gol:
ایشالا خواب ببینی وسط یه میدونه جنگی، که داری خمپاره اندازتو نصب میکنی :gol::D
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بابا ساعت 4 شد من دیگه رفتم اگه این سایت اخرش مارو از نون خوردن ننداخت
صادق جان شبت بخیر
ارامش رفتی برو چرا دوباره برمیگردی شبت بخیر
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
وای بچه ها من یه امشب خیلی حالم خوب نیست!!احتیاج دارم یکی رو پودر کنم کسی نیست!!نمی دونم چمه!!یه جوری م!:cry: حال گریه دارم!اونوقت همین امشب هیچ کس نیست
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
وای تنهایی چه خوب تو هستی!!می دونم همیشه دوست داشتی بهتر بمیری!!ولی کارت بی اجرنمی مونه!!داری در راه دوستت پودر میشی!!برم خمپاره ت رو بیارم!!رنگش رو بهت نگفته بودم نه؟
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام ارامش جان خوب نیستی معلومه
سلام تنهایی جان بابا مگه از جونت سیر شدی فدایی شدی
سلام باران شب شما هم بخیر
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام آرام جان خوبی ؟
چی شده ؟؟//
حالا بزار برا یک شبه دیگه ....:smile:
سلام بارون جونم.نه حالم خوب نیست!!باید یکی رو بکشم!!مغزش رو بخورم خوب بشم!!...هان؟!......من؟!....ضحاک؟!...!نه!!!!نه...از فامیلاشون هستیم!!:D
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بارون جونم.نه حالم خوب نیست!!باید یکی رو بکشم!!مغزش رو بخورم خوب بشم!!...هان؟!......من؟!....ضحاک؟!...!نه!!!!نه...از فامیلاشون هستیم!!:D

خب اگه اینجوریه
میخوای منم پودر کن تا آروم بشی :smile:
منم تازه آروم میشم اینطوری
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام محسن جان
عملیات شهادت طلبانه است
به کسی نگو نارنجک به خودم بستم
وااااااااااااا!!می خوای پس همه رو بفرستی هوا!؟!!خب من خمپاره ت رو گذاشتم کنار!!دیگه چرا نارنجک بستی به خودت؟!!ایش!!نخواستم بابا!!این خودش می خواد بمیره فقط عذاب وجدانش رو می خواد بندازه سر من!!!
خب اگه اینجوریه
میخوای منم پودر کن تا آروم بشی :smile:
منم تازه آروم میشم اینطوری
ای جان!!ای من به قربون تو برم!!قبل از این یه خراش بهت وارد کنم خودم رو میکشم!!ای نفس!!ای باقلوا!!ای پشمک:w15: ببین تنهایی!!یاد بگیر!!اینجوری داوطلب میشن!!
بارون جان شرط قبولی این می باشه که پسر باشی!!
 

Similar threads

بالا