تا پرده دار گوهر اسرار گشته ایم
بر خویش پیچ و تاب چو گرداب خورده ایم
***
خندان از آن شدیم چو خورشید کز شفق
هر شامگه غوطه به خوناب خورده ایم
مائیم و می و مطرب و این کنج خرابمن نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
راه دل خود را ، نتوانم که نپویم
هر صبح ، در آیینه ی جادویی خورشید
چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |