تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا می فرستمت
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بیند ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم
که ادمی بچه شیوه پری داند
تا در گوش گیرند چون گوشوارهتشکر
کم گوی گزیده گوی چون در
ادامش چی بود
ممنون رنگ خداتا در گوش گیرند چون گوشواره
هان مشو نوامید که واقف نهی از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
زنیرو بود مرد را راستیتو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
یارب این بچه ترکان چه دلیرند بخونزنیرو بود مرد را راستی
زسستی کژی زاید و کاستی
یارب این بچه ترکان چه دلیرند بخون
که به هر تار مژه صدشکاری گیرند
سخن اینست که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبر گیر وسخن باز رسان
وای بر من
گر تو آن گم گشته ام باشی
که بس دور است بین ما...
عالیهیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از ترس حسود چمنش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |