یه خاطره: چندسال پیش یه جایی رفتیم دستامونو بشوریم، من رو رو دور صورتم بستم و با صابون مایع که برده بودم دستامو شستم. متوجه شدم یه دختربچه فکرکنم حدودا ده ساله بین جمعیت همش منو نگاه میکرد. من دم در منتظر بقیه موندم که بیان، دیدم دخترکوچولو وقتی مامانش اومد داشت یه چیزی رو به اصرار بهش میگفت...