نتایح جستجو

  1. H

    شعر نو

    گرفته دامن رندان خمار ز شیخی و مریدی گشته بیزار چه شیخی و مریدی این چه قید است چه جای زهد و تقوی این چه شید است اگر روی تو باشد در که و مه بت و زنار و ترسایی تو را به
  2. H

    شعر نو

    امروز که محتاج تو ام جای توخالی است فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست بر من نفسی نیست ، نفسی نیست در خانه کسی نیست نکن امروز را فردا بیا با ما که فردایی نمی ماند که از تقدیر و فال ما در این دنیا کسی چیزی نمی داند تا آینه رفتم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست من در پی خویشم به تو بر می خورم اما...
  3. H

    شعر نو

    دلم تنگ است دلم می سوزد از باغی که می سوزد نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری تمام عمر بستیم و شکستیم به جز بار پشیمانی نبستیم جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم به دنبال چه هستیم عجب آشفته بازاریست دنیا عجب بیهوده تکراریست دنیا میان آنچه باید باشد و نیست...
  4. H

    شعر نو

    آخرین سوار اگه آخرین مسافر اگه آخرین سوارم اگه آخرین سوار جاده های انتظارم اگه در حال فرارم اگه باخته در قمارم اگه موجی بی قرارم اگه ساحلی ندارم هنوزم من آخرین تیر توی ترکش بهارم منتظر باید بمونم زنده ام از انتظارم انتظار فقط اینه که به جای قهر و کینه من صدای عشق باشم از مدینه تا مدینه آخرین...
  5. H

    شعر نو

    از من اگر حرفی به غیر از ما شنیدی مرداب را با لهجه ی دریا شنیدی من در ترانه حاضرم ، هر جا و هر گاه افتادن زنجیر را از پا شنیدی آواز عشقی را که می گویند کفر است هر روز از گلدسته ی فردا شنیدی رگبار پاییزی صدای مرگ گل نیست گلبانگ رستاخیز گل ها را شنیدی عطر دریغ خاک و خانه در همانجاست ظعر مرا هر...
  6. H

    شعر نو

    شاعر هنوز از درد غربت می نویسد از لحظه های تلخ هجرت می نویسد در خانه اما دست خون آلود جلاد برچهره ی خورشید طلمت می نویسد روی دخیل بسته بر بازوی گل ها اوراد جادوی جهالت می نویسد آن لکه را خوشباورانه ، قطره دیدیم گفتیم دریا را به جرأت می نویسد ناگفته می ماند ولی معنای انسان تاریخ را وقتی وقاحت می...
  7. H

    شعر نو

    سلام من به تو یار قدیمی منم همون هوادار قدیمی هنوز همون خراباتی و مستم ولی بی تو سبوی می شکستم همه نشسته ایم ساقی کجایی گرفتار شبیم ساقی کجایی اگه سبوی می شکست عمر تو باقی که اعتبار می تویی تو ساقی اگه میکده امروز شده خونه ی تزویر آی شده خونه ی تزویر تو محراب دل ما ، تویی تو مرشد و پیر همه به...
  8. H

    شعر نو

    ترانه ی آخر میان دایره ی حیرت که هر چه می بینم به هر رگم همه چون نشتریست از نفرت و گرد سفره ی ظلمت به سور گند حقارت حضور این همه مردار خوار اشارتیست مرا و دعوتی به سر سفره ی تعلق و تن چو نیمه جان خست بپرسم کی ؟ کجاست آنکه بگوید من چو با دلم صدا بزنم دوست بگویدم که : منم من لب گشوده ی هر زخم...
  9. H

    شعر نو

    جهان سوم من تو را می بینم استخوانی و پوست به گدایی رفته ای بر در دشمن و دوست من تو را می بینم تشنه لب در باران آنکه نان می دهدت نان تو در کف اوست خاک تو سفره ی تو سفره تو از کیست سفره ی دنیا پر سفره ی تو خالیست همه جا منتظرند همه کس می پرسد ناجی شرق کجاست آنکه جنس خود ماست ناجی شرق تویی ناجی...
  10. H

    شعر نو

    اردلان سرفراز , شعر های او اردلان سرفراز , شعر های او زندگينامه اردلان سرفرازاردلان سرفراز در سال ۱۳۲۹ در شهری کویری به نام داراب واقع در استان فارس دیده به جهان گشود. او فرزند ارشد خانواده بود و مادرش نیز در شعر دستی داشت. شروع زندگی شاعرانه اردلان در سال اول دبیرستان در مدرسه امیر کبیر و با...
  11. H

    شعر نو

    اشارت به خرابات خراباتی شدن از خود رهایی است خودی کفر است ور خود پارسایی است نشانی داده‌اندت از خرابات که «التوحید اسقاط الاضافات» خرابات از جهان بی‌مثالی است مقام عاشقان لاابالی است خرابات آشیان مرغ جان است خرابات آستان لامکان است خراباتی خراب اندر خراب است که در صحرای...
  12. H

    شعر نو

    جواب بت اینجا مظهر عشق است و وحدت بود زنار بستن عقد خدمت چو کفر و دین بود قائم به هستی شود توحید عین بت‌پرستی چو اشیا هست هستی را مظاهر از آن جمله یکی بت باشد آخر نکو اندیشه کن ای مرد عاقل که بت از روی هستی نیست باطل بدان که ایزد تعالی خالق اوست ز نیکو هر چه صادر گشت...
  13. H

    شعر نو

    اشارت به زنار نظر کردم بدیدم اصل هر کار نشان خدمت آمد عقد زنار نباشد اهل دانش را مول ز هر چیزی مگر بر وضع اول میان در بند چون مردان به مردی درآ در زمره‌ی «اوفوا بعهدی» به رخش علم و چوگان عبادت اگر چه خلق بسیار آفریدند ز میدان در ربا گوی سعادت تو را از بهر این کار آفریدند...
  14. H

    شعر نو

    اشارت به ترسایی و دیر شما عبارت "اشارت به ترسایی و دیر ز ..." را انتخاب کرده اید ، جستجو در فرهنگ لغت برای یک کلمه انجام می شود و لطفا یک کلمه را فقط انتخاب نمائید. ز ترسایی غرض تجرید دیدم خلاص از ربقه‌ی تقلید دیدم جناب قدس وحدت دیر جان است که سیمرغ بقا را آشیان است ز روح‌الله پیدا...
  15. H

    شعر نو

    تمثیل در اطوار سیر و سلوک بود محبوس طفل شیرخواره به نزد مادر اندر گاهواره چو گشت او بالغ و مرد سفر شد اگر مرد است همراه پدر شد عناصر مر تو را چون ام سفلی است تو فرزند و پدر آبای علوی است از آن گفته است عیسی گاه اسرا که آهنگ پدر دارم به بالا تو هم جان پدر سوی پدر شو بدر...
  16. H

    شعر نو

    اشارت به بت بت ترسا بچه نوری است باهر که از روی بتان دارد مظاهر کند او جمله دلها را وشاقی گهی گردد مغنی گاه ساقی زهی مطرب که از یک نغمه‌ی خوش زند در خرمن صد زاهد آتش زهی ساقی که او از یک پیاله کند بیخود دو صد هفتاد ساله رود در خانقه مست شبانه کند افسون صوفی را فسانه وگر...
  17. H

    شعر نو

    شعر شبستری شعر شبستری شبانه ( سه سرود برای آفتاب ) اعترافی طولانیست شب اعترافی طولانیست فریادی برای رهائیست شب فریادی برای رهائیست و فریادی برای بند. شب اعترافی طولانیست. *** اگر نخستین شب زندان است یا شام واپسین - تا آفتاب دیگررا در چهار راه ها فرایاد آری یا خود به حلقه دارش از خاطر...
  18. H

    شعر نو

    فراغی شما عبارت "فراغی چه بی تابه می خواه ..." را انتخاب کرده اید ، جستجو در فرهنگ لغت برای یک کلمه انجام می شود و لطفا یک کلمه را فقط انتخاب نمائید. چه بی تابه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری! چه بی تابه تو را طلب می کنم! بر پشت ِ سمندی گوئی نوزین که قرارش نیست. و فاصله تجربه ئی...
  19. H

    شعر نو

    شبانه آخر شما عبارت "شبانه آخر زیبا ترین تماش ..." را انتخاب کرده اید ، جستجو در فرهنگ لغت برای یک کلمه انجام می شود و لطفا یک کلمه را فقط انتخاب نمائید. زیبا ترین تماشاست وقتی شبانه بادها از شش جهت به سوی تو می آیند، و از شکوهمندی یاس انگیزش پرواز ِشامگاهی ِدرناها را پنداری یکسر به سوی ماه...
  20. H

    شعر نو

    شبانه شما عبارت "شبانه يله بر ناز کاي ِ چ ..." را انتخاب کرده اید ، جستجو در فرهنگ لغت برای یک کلمه انجام می شود و لطفا یک کلمه را فقط انتخاب نمائید. يلهِ بر ناز کاي ِ چمن رها شده باشي پا در خنکاي ِ شوخ ِ چشمه ئي و زنجيره زنجيره بلورين ِ صدايش را ببافد در تجــّرد شب واپسين وحشت جانت نا آگاهي...
بالا