آسوده خاطرم که تو در خاطر مني چون مرغ شب که هيچ نبيند به روشني اي چشم عقل خيره در اوصاف روي تو مجروح ميکني و نمک ميپراکني شهري به تيغ غمزه خون خوار و لعل لب باري نگه کن اي که خداوند خرمني ما خوشه چين خرمن اصحاب دولتيم حکم آن توست اگر بکشي بيگنه وليک ما پاک ديدهايم و تو پاکيزه دامني اين...