دوستان از اینکه منو تو این مدت تحمل کردید ممنونم -خیلی ها رو اذیت کردم تو این سایت -خوبی بدی دیدید حلال کنید
دوستون دارم بدرود
رازی به سينه دارم ؛ گفتن نمی توانم
س ّری است در سر من ؛ خفتن نمی توانم
صندوق راز قلبم غير خدا ، که خواهد ؟
پر گوهر است اما سفتن نمی توانم
خواهم روم به جايی ؛ بی رنگ و بی ريايی
بحثی درآن نبينم ؛ بی چون و بی چرايی
يا شاعر است عاشق ياعاشق است شاعر
مشغول شعر گفتن مسحور دل سرايی
خواهم روم به جايی جز مهربان نباشد
ارباب مرده باشد يک دانه خان نباشد
پيمان خون ببندم با يار و همدلانم
چون آينه صفايی چيزی نهان نباشد
هر چه شکسته باشد ارزش دگر ندارد
بندی مزن به چينی ؛ ديگر اثر ندارد
بند دلم شکستی ؛ با نوک تير مژگان
درياب اين شکسته ؛ سودا ضرر ندارد
دل را برم به جايی گوهر شناس باشد
آن جای آدمی را شکر و سپاس باشد
هر حرمتی بپايد از پير تا جوانش
نی آنکه بانوان را ، هر دم هراس باشد