بنام تنها پناه آشفتگان ديار سرنوشت
به شهر و دياري ببر تو مرا
که نور خدا باشه و من و تو
نباشه به دلها نشونه غم
اميد و صفا باشه و من و تو
بريم اونجا که عشق و مستي خطا نباشه
تو سينه ها جاي محبت ريا نباشه
به غير خدا که مهربونه
نميخوام دله ديگه بدونه
تو با وفايي
تو با صفايي
...
از اين خسته دل پروا مکن
مرا بيش از اين رسوا مکن
الهي بدوني که نامهربوني
جدايي نگيري که قدرم بدوني
که دنيا نداره وفايي
...
بمون بر سر پيمان من
تو بازي مکن با جان من
که دنيا سرابه نقشي بر آبه
دو روز جووني مثله حبابه
نيرزه به يک دم جدايي