farid_ppe

تو یه روز سرد زمستون وقتی داشت تو شهرهای جنوبی خوزستان برف می بارید یهو کل شهر ساکت شد
یا خدا ! چی شده؟
یهو ونگ یه بچه شهرو از سکوتش خارج کرد همه بیدار بودند منتظر این اتفاق
زنان کلکله گویان در ره بیمارستان کل میزدند بچه ها جیغ و دست و هورا و مردان چنان نعره میزدند که گویی باز متولد شده اند
همه به سمت زایشگاه در حرکت بودند چه روز با شکوهی
آری این فرید بود که دنیا را مفتخر به وجود خویش کرد
در همان ساعات ابتدایی از ورودش به این دنیا نگاه شگرف به تمام پرستاران کرد و دید همه پرستارها مرد هستند و گریست و همه خوشحاال از گریه وی
روسای کشور مختلف با تماس تلفنی تشریف فرمایی ایشان را به همدیگر تبریک گفتند چون او برای یک ملت نبود او اینترنشنال بود
وقتی به خانه بردندش کوچه غرق در رقص و پایکوبی بود که ناگهان مایکل جکسون با چند حرکت موزون مجلس را منور فرمود
همه از همه جای جهان برای تبریک و عرض ادب خدمت پدر بزرگوارشان رسیده بودند
مریدان وی به حرکات او دقت میکردند و همه را با دقت می نگاشتند
روزی یکی از مریدان حرکتی از فرید دید که خشتک بدرید و سر به بیابان نهاد و بقیه مریدان شگفتا
شهریه کلاسهایش مناسب بود و هر روز بر تعداد مریدانش می افزود یکروز با خود تصمیم گرفت از رکود خارج شود و حرکتی انجام دهد او تصمیم گرفت بزرگ شود و کم کم بزرگ شد خیلی بزرگ خیلی زیاد بزرگ و رسید به مقطع خردسالی او در این وادی بسیار تلاش کرد و از نوابغ قرن در این زمینه محسوب میشد
بعد از این دوره ناگهان تصمیم گرفت به دانشگاه برود او دهه ی شصتی بود و کنکور سدی بزرگ
تصمیم گرفت سد را دور بزند ولی گفت بی فایده است و نحالش(نحالش در اینجا بمعنی حالش نیست می باشد)
مهندسی شیمی خواند و خواند هی میخواند خیلی خواند بعد به برای خدمت به کشور ایران تصمیم گرفت به سربازی برود عجیب بود تصمیمی سرشار از عشق
او که نخبه ای بود تصمیمی چرت گرفت ولی بعدها به عنوان مکتب چرتیسم شناخته شد و اکنون در کالج ها و دانشگاههای آمریکا و جهان این مکتب را تدریس میکنند
مقاطع تحصیلی را به سرعت نور به اتمام رساند و هر روز به مریدانش اضافه میشد او با همه مراوده داشت از گاندی فقید تا استیوجابز مرحوم
آورده اند که روزی در مجلس ایشان همه گرداگرد نشسته بودند که ناگهان فرمودند :که این در اگر در بند در ماند در ماند
مریدان شیخ نعره ای زدندی خشتک بدریدندی و سر به بیابان نهانندی
سپس یکی از شاگردان او پرسید چرا به گلی علاقمند میشویم در حالیکه میدانیم یک روز بیشتر زنده نیست و عشق نمیورزیم به کسی که همیشه کنارمان است
شیخ فرید دو چوب کبریت از جعبه خارج نمودندی یکی را نصف کردندی و دیگری را در جعبه نهادندی با همان نصفه در حالیکه دندان خود را تمیز مینمودندی فرمودندی من چه میدونم
آن شاگرد دم به دم جان به چان آفرین تسلیم کرد
444 مکتب از خویش به جای گذاشت که همه آنها پیروان خود را دارند
او موفق شد الکل را اختراع کند ولی به دلیل رفاقتی که با رازی داشت الکل را به او داد و به وی فرمود برو داداش حله
سالها بعد رازی الکل را به نام خویش ثبت کرد
آورده اند که فردوسی شاگرد ایشان بود و جناب فردوسی رستم را از وی وام گرفته بود
شاید شنیده باشید که مولانا اسیر شخصیت شمس گردید و آیا می دانستید شمس لقب شیخ فرید بوده است؟
آری کرامات ایشان بی نظیر است
توجه شما را به بخشی از سخنان استیو جابز که هیچ کجا منتشر نشد جلب میکنم
من فرید را در خوزستان دیدم همه دور او حلقه زده بودن و سوال میپرسیدند و او با خوشرویی به همه پاسخ میداد یاد دارم از او پرسیدم چه کنم که موفق شوم وی فرمود برو استیو و یک سیب گاز زده به من داد فهمیدم در پس حرفش چه سخن ها نهفته بود
بله هر چقدر از شخصیت این بزرگوار بگوییم کم گفتیم چندی پیش دریافتیم سیبی که به سر نیوتن خورد همان سیبی بود که فرید به سر او زد
او به همه نوع سیب علاقه زیادی داشت و همین باعث شدندی که تنباکویی با طعم دو سیب را وارد بازار کند باشد که جوانان استفاده کنند
توجه شما را به حکایات شیخ جلب میکنم:
آوردند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر میکردندی و به ریل قطار ریسدندی که ریزش کوه آن را به بند اورده بود.
ناگهان صدای قطار از دور شنیده شد.
شیخ فریاد زد که جامه هارا بدرید و اتش زنید که بدجور این داستان را شنیده ام!!! و در حالی که جامه ها را آتش میزدند فریاد میکشیدند و به سمت قطار حرکت میکردند، مریدی گفت: یا شیخ نباید دستمان را در سوراخی فرو بکردندی؟
شیخ گفت: نه حیف نان آن یک داستان دیگر است (خاک تو مخت) راننده قطار که از دور گروهی را دید لخت که فریاد میزنند فکر کرد که به دزدان زمین سومالی برخورد کرده!! و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خورد و همه سرنشینان جان به جان آفرین مردند!
شیخ و مریدان ایستادند شیخ رو به بقیه کرد و گقت: قاعدتا نباید اینگونه میشد؟!؟!
پس به پخمه ای رو کرد و گفت: احمق تو چرا لباست را در نیاوردندی و اتش نزدندی؟
پخمه گفت: آخر الآن سر ظهر است گفتم شاید همینطوری هم مارا ببینند و نیازی نباشد که ... !
گویند در روزگارانی نه چندان دور، شیخی عارف مسلک را مریدانی بود بیشمار که از برای وی همی سینه چاک کردندی. روابط شیخ و مریدان چنان ژرف میبود که احوالات آنها کتابت شده و از برای استفاده در اختیار نسل های مابعد قرار همی گرفت. آنچه در ادامه میخوانید از حکایات شیخ و مریدانش باشد:
روزی یکی از مریدان، پریشان حال نزد شیخ آمد و عرض کرد: یا شیخ خوابی دیدم بس ناگوار.
فرمود: بنال ببینیم تعبریش چه بُوَد.
گفت: خواب مردمانی دیدم که از تنشان گوشت همی کندند و گوشت به دهانشان همی گذاردند.
در این حال رنگ از رخسار شیخ پرید و فرمود: به گمانم زمان پرداخت یارانه ها فرا رسیده.
پس مریدان رم کردند و چهارنعل به صحرا همی گریختند.
-------------------------------------------
شیخ را گفتند: شنیده ایم آشپزخانه ی اوپن ممنوع کرده اند.
فرمود: اینان آخر زن و شوهر را نیز زوج و فرد کنند.
و مریدان نعره کشیدند و همی گریستند.
--------------------------------------------
شیخ را اطلاع همی دادند که قیمت بلیط هواپیما فزونی گرفته.
فرمود: آن پول، دیه ی شماست که پیشاپیش از شما همی گیرند.
پس مریدان همی گریستندی.
--------------------------------------------
روزی دگر یکی از مریدان برسرزنان، با قبض برق در دست، نزد شیخ برفت. شیخ علت را جویا شد.
گفت: یا شیخ مرا دریاب که پول قبضم ز اندازه فزون شد.
فرمود: تو در عهد یارانه چنین گریه و زاری همی کنی، اگر یارانه ها برداشته بودند چه همی کردی؟
مرید با شنیدنش نعره ای کشید و جان به جان آفرین تسلیم همی کرد.
-------------------------------------------

روزی شیخ با مریدان اخبار نگاه همی کرد و در خبرها هیچ ندید مگر آنچه از فرط شیرینی به باقلوا ماننده بودی!
هر خبر چون بر می آمد، مسبب شادی بود و چون برون میرفت ممدّ شگفتی. پس بر هر خبر دو چیز واجب میشد؛ یکی خنده ی مریدان و دگری گریه ی شیخ.
برنامه بدانجا رسید که مجری زن تنها با نام فامیل، زیرنویس همی گردید.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ، دلیل ممنوعیت نام کوچک مجریان زن چه باشد؟
فرمود: از آنجا که مردم با رؤیت نام کوچکشان فاسد همی شوند.
پس مریدان غش غش بخندیدند و با هم چنین بخواندند:
یا شیخ! چشم تو، جام شراب من باشد
یا شیخ! اخم تو، رنج و عذاب من باشد
شیخ فرمود: کوفت! حالا دور برتان ندارد.
پس مریدان بیهوش گشتندی.
--------------------------------------------
مریدی ترسان نزد شیخ برفت و

عرض بکرد : یا شیخ خوابی دیدم بس عجیب

خواب دیدم گدای سر چهار راه از من کمک قبول نکردی و بگفت که تو تحریمی.
شیخ فرمود : کمی دیر
خواب دیدی. گامبیا و امبیا و سنگال نیز ایران تحریم بکرده اند.
حیرانم ازاین عجایب تودرتو***دگران را برق بگیرد مارا جرقه ی پتو!
و مریدان همی
گریستند.
--------------------------------------------
مریدی “تگری زنان” نزد
شیخ برفت و گفت یا شیخ حالم دریاب که بغایت رسید.
شیخ فرمود : مریدا تو را چه شده ؟
عرض کرد : مرادا ! چشمانم ز حدقه درآمده ، خون در کله ام جمع بشده ،
جهان در پیش چشمانم تیره گشته و شاخی بر سرم سبز شده.
شیخ فرمود : چیزی نیست ، یحتمل بعد از اخبار BBC ، اخبار بیست و سی بدیده ای.
و مریدان نعره ها
و فغان ها زدند.
--------------------------------------------
شیخ را پرسیدند : از برای چه
ساکتی ؟
فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست.
و مریدان از هوش برفتندی.
--------------------------------------------
روزی شیخ به گشت و گذار
در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی
می مانست
که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول !
پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی
گذاردی.
نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و …
بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم
پس شگفتی مریدان را درگرفت. شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای
بود. این دیگر چرا ؟
شیخ بگریست …

لغتنامه مملو زلغات کهن و نو***چه ربطی داشت به سیاست و پو.ر.نو
که چنینش کردند پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟
و مریدان آنقدر
بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت.
--------------------------------------------
مریدی بر سر زنان نزد
شیخ برفت رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد.
فغان و ناله از مریدان برخاست.
شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن
کلنگ بده ببینم.
مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است.
فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده.
پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود.
فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر
آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم.
خوشا تپاله و وفور بی مثالش *** نه به این گاز و بهای بی زوالش
و مریدان خون
بگریستند .
--------------------------------------------
شیخ را پرسیدند : اینترنت
ایران به چه ماند ؟
فرمود : به زنبور بی عسل.
عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت.
فرمود : واقعیت که داشت .
و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی.
--------------------------------------------

آورده اند که: هدفمندی یارانه ها تاثیر چندانی بر قیمت مسکن ندارد. شیخ را گفتند این تاثیر نه چندان زیاد چقدر است؟
شیخ فرمود پنجاه شست میلیون!و مریدان گریستند و یقه ی خود بدریدند .
--------------------------------------------


روزی که شیخ در اینترنت به صفحات ***** شده می نگریست، مریدن را فرمود: در اینجا چیزی می بینم که شما نمی بینید .
گفتند چه چیز می بینی یا شیخ؟
فرمود : آزادی مطلق !
و مریدان گریستند .
--------------------------------------------
بله اینها کراماتی از فضایل شیخ فرید بود ایشان خسته بود گفت آقا بسه ما میخواهیم بمیریم و مرد یاد دارم 1444/4/4 بود عجیبا او به 4 علاقه داشت
او 4444444 شاگرد تربیت کرد که از چمله شاگردان وی پروفسور حسابی و پروفسور سمیعی بودند
آرامگاه وی در قطعه هنرمندان و اندیشمندان فرهیخته در جزایر هاوایی پذیرای علاقمندان است
رهش پر رهرو

عکاسی و آشپزی
تاریخ تولد
January 20
محل سکونت
تو قلب شما
رشته
مهندسی شیمی
مقطع تحصیلی یا آخرین مدرک تحصیلی
فوق لیسانس
بالا