سازنده ترين کلمه((گذشت)) است...آن را تمرين کن.
پرمعنی ترين کلمه((ما)) است...آن را به کار بر.
عميق ترين کلمه((عشق)) است.بهان ارج بده
بی رحم ترين کلمه(( تنفر)) است...با آن بازی نکن.
خودخواهانه ترين کلمه((من)) است...از آن حذر کن.
نا پايدارترين کلمه((خشم)) است...آن را فرو برد...
:heart:ای خداوند مرا وسیله بساز تا صلح و صفای تو را بر قرار سازم
:heart:ببخشای تا بذر محبت بکارم در آنجا که نفرت هست
:heart:بذر بخشش در آنجا که جراحت هست
:heart:بذر ایمان در آنجا که شک هست
:heart: بذر امید در آنجا که نا امیدی هست
:heart:بذر نور در آنجا که تاریکیست
:heart:بذر شادی...
امروز صبح وقتیکه
از خواب برخاستی ، تو را تماشا کردم و امید داشتم که با من حرف خواهی زد ، فقط در چند کلمه و یا از من به خاطر چیز های
خوبی که دیروز در زندگی تو اتفاق افتاد تشکر خواهی کرد . اما تو سرگرم پوشیدن لباس بودی .
هنگامی که می خواستی از خانه بیرون بروی ، می دانستم که می توانی چند دقیقه ای...
او گناهان ما را در بدن خویش بر دار حمل کرد، تا برای گناهان بمیریم و برای پارسایی زیست کنیم، همان که به زخمهایش شفا یافتهاید. زیرا همچون گوسفندانی گمگشته از راه بودید، امّا اکنون بهسوی شبان و ناظر جانهایتان بازگشتهاید.
من صبورم اما
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما
چه قدر با همه ی عاشقیم محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تنگ غروب
و چراغی که...
شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
میکنم ، تنها ، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایهای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ،...
آن پرنده عاشق است
عاشق ستاره ماهياي
كه مثل يك نگين نقرهاي
روي دست آب برق ميزند
ماهي لباس نقرهاي هم عاشق است
عاشق پرنده ي طلايياي
كه مثل سكهاي
توي مشت آفتاب
برق ميزند
آن پرنده را ولي چطور
ميشود به ماهياش رساند!
خطبه ي عروسيِ
اين دو عاشق عجيب را چطور
ميشود ميان ابر و آب خواند!
هيچكس...
من آن صيدم که افتاده ست دل در دام صيادم
نميخواهم که صيادم کند از بند آزادم
مرا اندوه آزادي ز دام چون تو صيادي
چنان در رنج ميدارد که ميآرد بفريادم
همه از بند مينالند و ميجويند آزادي
ولي من از گرفتاري به بند چون توئي شادم
دل از پرواز بي مقصد بتنگ آمد خوشا روزي
که ديدم دانه خال تو و در دامت افتادم...