Recent content by ♥shima♥

پایان قصه تلخ بود... هرکسی تنها غرور خود را می پایید... نمی دانم آنقدر بهم زدیم و زدید که ندانستیم که باخت و که برد... ندانستیم که گوسفند بود و که گرگ... چه من که در تاریکی بودم و چه آن ها که در لوای همه دیدن هایشان ندیدند... پایان

دردی که در چشم می بینی در گذر آنی خاطرات تلخ تداعی می شود اما طراوت چهره از قلب می گوید قلبی که میبخشد دردی ندارد

من اطمینان دارم روزی در جایی دیگر اون کسی که در انتظارشی رو خواهی یافت شاید از روز آفرینشت در آسمان طالع تو، جایگاه اون ستاره ای که امروز با یه حادثه ساده رفت خاموش بوده خودت رو برای دل باختن به کسی که به زندگیت رنگ بخشید هرچند کوتاه، سرزنش نکن یک آن لرزیدن دلت به هزار محبت کسی که دوستش نداری می...

دردها فراموش میشوند ..ولی همدردها هرگز......باید به کسانی دل داد که حتی یادشان زندگی را زیباتر میکند...

این منم در نقطه ی شروعی دوباره... بی اعتنا به زیباییهایی که متعلق به من نیست 94/2/4

من به اکثر حرف های شما رسیدم و اطمینان داشته باشید عالم غیب و انرژی هایی فرای وجود مادی ما وجود داره دوسال پیش با شخصی آشنا شدم ایشون از طرف چند نفر دیگه عهده دار بی آّبرو کردن من بود من در اون زمان شرایط خیلی بدی داشتم و از لحاظ عاطفی ضعف داشتم و ایشونم با فریب تمام سعیشو کرد خودشو به من نزدیک...

قبلا خوشت میمومد چون خیلی فلسفی نبودی الان خیلی کلاس فلسفیت خورده به سقف...

کتاب هایی که گذاشتید بیشتر به درد دانشجو های نجوم می خوره چند تا کتاب فارسی هم بد نیست قرار بدهید برای مبتدی ها یادگیری نجوم برای کسی که با اصطلاحات نجوم ناآشناست به فارسی هم به راحتی نیست تا چه برسه به استفاده از کتب انگلیسی پر از کلمات غریب بهتره مقصود از این تالار ابتدا باید جذب علاقه مندان...

خداحافظ و سفرت بخیر باشه

هرچه فکرمیکنم چیزی به یادم نمی آید... نه آن عاشقی ها و نه آن معشوق بازی ها را... آن چه ذهنم را فلج کرده نقشه های بیشمارم برای آینده است... باید تکانی به خود دهم وقت تلاش برای خوشبخت تر بودن است... بله خوشبخت تر بودن... چون که من در همین لحظه هم خوشبختم...:heart:

من چه امروز سبزم...و تنم هوشیار است...نکند اندوهی برسد از پس کوه... هفده ساله نیستم حس هفده سالگی ام گل کرده است... مرا چه به غصه خوردن به آنچه دیگر نیست پس آدم های بد را با بدی هایشان تنها میگذارم و به سهمم ازعاشقی کفایت می کنم.

من هیچگاه عاشق نبودم عشق سرپوشی برنداشته هایم بود عاشق تو بودی که شش سال از برای جوانی کردن من چشمت به اشک نشست و دم نزدی و مثل یک سایه وفادار بودی عاشق تو بودی که از من زیباتر بودی و حتی یکبار هم فخر زیباییهایت را نفروختی عاشق تو بودی که گریه ها کردی و حتی یکبار نگذاشتی با همه ی غرور فروردینی...

در روز قرارمان شیطنت کردم و تو پا به پای شیطنت هایم دویدی تو در جستجوی ردپایی از عشق نگاهم را جستجو کردی و من... در اندیشه ی شباهت نگاه عاشقانه پسر همسایه با نگاه تو... تو باورم را میخواستی و من... در کنار تو هیچ نمیخواستم جز باور اینکه دیگر عاشق پسر همسایه نیستم!!!