زن زیبـاســت ...
چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است...
چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش..
چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت
و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی...
چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده
و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند...
زن...
اهل یاسوجم،روزگارم چول است،تکه نانی داشتم که گرانش کردند،مادرم هر دم پای خمیر،خواهرانم میکنند نان واری،برادر غصه میخورد از بیکاری،ولی باز هم میگویم تا شله ماشکی هست زندگی باید کرد...
کودک نجوا کرد خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند ولی کودک نشنید.
پس کودک فریاد زد خدایا بامن صحبت کن ! و آذرخش در آسمان غرید ولی کودک متوجه نشد.
کودک فریاد زد خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید .
کودک در ناامیدی گریه کرد و گفت خدایا مرا لمس کن و...
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض...
بسلامتی اونی که مرده ولی نامرده.
بسلامتی اونی که ادعای مردی داره ولی نامرده.
بسلامتی اونی که برا همه مرده ولی برا منو خودش نامرده.
بسلامتیت نامرد که مرد بشی...
بعضیها مرد به دنیا میان، بعضیها روزگار مردشون میکنه، بعضیها مرد هستن ولی روزگار نامردشون میکنه
صفای رفیقی که مرد به دنیا اومده، و تو این روزگار نامرد ، مرد میمونه....