فکرشم نمی کردم زندگیمو براتون بگم

شادی نیازی

عضو جدید
سلام
من از دوستان شادی هستم که البته کاربر فعالی هم در سایت هستم اما از شادی خواهش کردم با نام اون براتون قصه زندگیمو بنویسم.تو تالار رشته خودم خیلی باهام خوبند امیدوارم نشون بدید که الانم بهم کمک می کنید.ممنون.
نمیدونم آدم چه جوری باید داستانش رو شروع کنه.فقط میخوام داستان زندگیمو که کلیدشو گم کردم براتون تعریف کنم.معتقدم که مشورت کلید حل مشکلاته.پس مثل خواهر و برادرم بهم کمک کنید.
ماجرا به سه سال قبل برمی گرده.روزی که عاشق شدم.عاشق کسی که با فرد آرما نی من خیلی فرق می کرد.اما بعدا ارمانم شد.ما بهترین روزها رو با هم سپری می کردیم و هر روز به هم نزدیک می شدیم و همه رو فراموش کرده بودیم مثل کسانی که می گند یک روح در دو بدن.ما با هم به جلو می رفتیم .محمد در کار و من در درس پیشرفت خیلی خوبی داشتیم.برای سالها برنامه ریزی کرده بودیم.البته از نظر وضعیت مالی ما با هم کمی تفاوت داشتیم که برای من مهم نبود اما اون می گفت خانواده ها جور دیگری
فکر می کنندو...
ما بعد از یک سال فهمیدیم فقط به هم عادت کردیم و این اسمش عشق نیست البته محمد به این نتیجه رسید و تصمیم با همه خاطرات از هم جدا بشیم.ما با بهترین خاطرات از هم جدا شدیم.
تا یک سال من تو دنیای خودم بود .امیدوار به دیدن دوباره او.نمیتونستم با کس دیگری زندگی کنم و و خانواده من ازم می خواستند جواب ردی رو که می دادم با دلیل بیان کنم اما دلیل من نگفتنی بود.
خلاصه بعد از یک سال زنگ زد.باورتون میشه تا نیم ساعت هر دو پشت تلفن گریه میکردیم بهش گفتم ازدواج کردم اما جوابی نشنیدم.
اما اولین چیزی که پرسید این بود که هنوزم دوستش دارم یا نه گفت که خیلی حرف داره.گفت که هیچ وقت از جلوی چشماش کنار نرفتم و همیشه حضورمو احساس می کرده.
نمی دونستم چی بگم.دلم میخواست به خاطر یک سالی که ازم گرفت تنبیهش کنم اما نتونستم.بازم روزای خوب شروع شد.حالا قرار شد این خبر رو به خانواده هامون هم بدیم.اما قبلش خیلی کارا داشتیم.تو این یک سال همه چیز رو برای یک زندگی دو نفره اماده کرده بود.
هر روز بیشتر از قبل بهش افتخار می کردم.اون با همه پسرای اطرافم فرق میکرد.همه داشتند خوش می گذروندند اما اون فقط کار و کار.اما محمد معتقده که این لحظات از تفریح براش بالاتره..
اینم بگم که دوره اول من یک جورایی بهش گفتم کهاونم عاشقهو بهش فرصت ندادم که مطمئن بشه درسته یا نه.شاید همین باعث شد بذاره بره.اما حالا اون عاشق شده بود و منم کمی منطقی.
دیگه نمیتونم بنویسم .چون سخته اما دعا کنید زنده باشم تا بنویسم .بنویسم؟شما هم زندگیتونو بنویسید.

برام دعا کنید فقط دعا.دیگه نمیتونم ادامه بدم.خیلی سخته یک دختر بیست و دو ساله دیگه ارزویی نداشته
باشه.این ته خطه؟"
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
متاسفانه تو این جور مسائل زیاد تجربه ندارم که بخوام کمکی بهتون بکنم! فقط امیدوارم به همدیگه برسین و خوش باشین با همدیگه!
به امید موفقیت!
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
امی داشته باش دختر

امی داشته باش دختر

سلام خانمی.
به خدا امید داشته باش .میشه بقیه داستانو بگی تا بهت ثابت بشه اینجا همه از جنس خودت هستند و بهت کمک می کنند.
منتظریم.
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
عزیز شما گفتی بهش گفتم که ازدواج کردم
حالا چه جوری می خواین به خانواده ها بگین و چه جوری دوباره شروع کردین؟
میشه اگه برات امکان داره بیشتر توضیح بدی؟
من نمی دونم بینه شما چی گذشته
ولی اگه از عشقش مطمئنی،اگه می دونی که دوباره بعده یه سال نمیگه به درده هم نمی خوریم،اگه مطمئنی که ارزششو داره و از همه مهمتر اگه از عشقه خودت مطمئنی برو جلو
وقتی دوتایی با هم باشین خیلی راحت تر می تونین مشکلاتو تحمل کنین.
توکل به خدا
اگه قسمتت باشه درست میشه
اگه هم نباشه مطمئنا یه جوری کمکت می کنه تا فراموشش کنی.
فقط تو سعیه خودتو بکن تا بعد پشیمون نشی که کاری رو انجام ندادی.
اگه دلت خواست بیشتر توضیح بده شاید تجربه تو به درده بچه ها بخوره.
ایشالا که بچه ها بتونن مشکلتو حل کنن.:gol:
 

sepide_86

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون دوسش داری به نظرت میاد با همه پسرا فرق داره و بهتره اگه روزی خدای نکرده بیاد که دیگه برات مهم نباشه میبینی که این طور نیست!!
 

asiabadboy

عضو فعال
کاربر ممتاز
نوشته ها نشون میده جفتتون شدیدا احساسی هستید که همین مسئله ممکنه موجب بروز مشکل بشه ..... احساس رو بذار واسیه بعد ازدواج ....با عقل و فکر خودت خیلی بهتر از کمک دیگران می تونی تصمیم بگیری چون اطلاعات کاملی داری ....
روی مسئله رفتن و برگشتن بعد از یکسال و اینکه پیشنهاد جدایی از طرف اون بوده و حالا دوباره برگشته ....بیشتر تحقیق کن .....
ارزوی موفقیت ....;)
 

phalagh

مدیر بازنشسته
یه چیزی رو هم من به حرفای افسون جون و asiabadboy اضافه کنم.
در اول حرفاتون نوشته بودید کسی که با فرد آرمانی کن خیلی فرق میکرد اما بعد ارمانم شد.
چطور شد که این فرد غیر آرمانی شد آرمانتون؟؟؟
درسته که نمیشه به تمام آرمان رسید.اما همیشه هم نمیشه تمام ارمانتو کنار بزاری.
به هر حال شما دارای یه فکر و یه اندیشه خاص بودید یه ارمان رو برای خودتون ساختید.حالا اینکه یه فرد غیر آرمانی میشه ارمانتون ایا با احساس بوده؟؟؟
اگه با احساس بوده که پیشنهاد میکنم حالا که میگید منطقی تر شدید بیشتر فکر کنید و یه بار دیگه آرمان واقعیتون رو با فرد مورد نظر بسنجید.
ولی اگه تغییر آرمانتون با فکر و وجود یه اندیشه خاص انجام گرفته بحثش فرق میکنه.
چون الان که در اوج احساس هستید همه چیز رو عالی و آرمانی میبینید.اما زندگی بالا و پایین داره.مبادا با ورد به زندگی و برخوردن به پستیها و بلندیها و مشکلات یه دفعه ببینید ای وای این اونی نبود که میخواستید.
 

mohitlog

عضو جدید
فكر نكنم نقل اين مطالب اينجا بتونه به كسي كمك كنه چون

شرايط افراد با هم متفاوت
يك فرمول واحد رو نميشه براي همه تجويز كرد
خود شما بايد بعد گذشت اين همه مدت به بهترين شناخت از طرف مقابلتون رسيده باشيد
پس خودتون دونفر بشينيد راست و حسيني سنگاتونو وا بكنيد
جنگ اول به از صلح اخر
 

reza_1364

مدیر بازنشسته
ما ميتونيم راه حل هايي جلو پات بزاريم اما بايد خودت با توجه به طرفت و طرز فكرش بهترين جوابا پيدا كني
 

somayeh_63

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نظر منم دو طرف به شدت احساساتی هستن!البته احساسات اصلا چیز بدی نیست ولی به شرطی که در جا و زمان درست خودش خرج بشه!به نظر من این قابل تحسینه که شما بعد از 1سال دوری همچنان به هم پایبندو علاقمندین چون به این معتقدم آدم وقتی یه چیزیو از دست میده ودوباره به دستش میاره قدرشو بیشتر میدونه اما اگر من جای هر کدوم از 2 طرف این رابطه بودم در مورد 1 سال گذشته طرف مقابلم به شدت تحقیق می کردم تا بفهمم چی باعث شده تا طرف مقابلم به این نتیجه برسه!به هر حال من اگر جای شما بودم در این مقطع به عقل بهای بیشتری نسبت به احساس میدادم!موفق باشین;)
 

archi_arch

مدیر بازنشسته
سلام عزیزم
والا هر چی میخواستم بگم دیدم بچه ها همه رو گفتن و به نکات خیلی خوبی اشاره کردن که هر کدوم جای بحث و تامل داره و به راحتی نباید از کنارش رد شد.از طرفی همونطور که mohithlog عزیز گفت یه نسخه رو نمیشه برای همه تجویز کرد و تصمیم گیری تو این موارد نیازمند دونستن و سنجیدن شرایط مختلف و موارد زیادیه که به این راحتی و با چند کلمه صحبت و تعریف یه جانبه ی شما بدون اینکه ما شناختی ازشما داشته باشیم فکر نمیکنم زیاد مطمئن و کارساز باشه.
یه سوال ازت دارم چرا از یه روانشناس یا مشاور کمک نمیگیری؟ اونها با شناخت تو خصوصیات تو و اون و تجربه و علمی که دارن قطعا بهتر میتونن کمکت کنن.
 

asiabadboy

عضو فعال
کاربر ممتاز
.
یه سوال ازت دارم چرا از یه روانشناس یا مشاور کمک نمیگیری؟ اونها با شناخت تو خصوصیات تو و اون و تجربه و علمی که دارن قطعا بهتر میتونن کمکت کنن.​

مرسی .....مشاور پیشنهاد خیلی خوبی بود ;)
 

archi_arch

مدیر بازنشسته
مرسی .....مشاور پیشنهاد خیلی خوبی بود ;)
عزیزم روانشناس سوادش بیشتره ;)
(البته اگه واقعا خوب باشه و الکی مدرک نگرفته باشه!)
مشاور زیاد به شناخت خصوصیات فردی توجه نمیکنه و بیشتر راه حل های اماده ارائه میده ولی روانشناس همه ی جوانب رو در نظرمیگیره و حتی اگه لازم باشه کمکت میکنه رو خودت کار کنی و سپش راه حل ارائه میده که قطعا این موثرتره.ولی تو بحث مشاوره تو یه مورد خاص زیاد فرقی نداره که مشاور باشه یا روانشناس پس هر کدوم باشه خوبه.;)
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه ها فکر کنم همتون خوب راهنمایی کردین
شادی جان بیشتر از اینکه من بتونم به شما کمک کنیم این زندگی شما چیزی به من آموخت!
صبر همیشه نتیجه میده

اگه عاشقشی
اگه عاشقته
از عشقتون نگزرین
بچه ها گفتن احساسات
ولی عشق یه چیز دیگست، البته اگه واقعی باشه و به معنایی نباشه که امروزه بکار میره، یعنی همون نیاز عاطفی نباشه
به عشقتون هرگز بد نکنین
اونم در مقابل نباید بد کنه
اگه عاشقین تلاش کنین واسه هم و اگه نیستین بیخیالش شین و یه زندگی معمولی رو که 99.9 درصد مردم جهان دارن انتخاب کنین

من شخصن هیچ وقت یه زندگی عاشقونه رو که عشق واقعی باشه با هیچی عوض نمیکنم، تا به عشقم نرسم هرگز دست از تلاش بر نمیدارم

مرسی از کمکی که به من کردین
 

zarnaz_a

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام ... گفتی دوست شادی هستی اما من شادی صدات میکنم.
نظر همه بچه هارو خوندم. با نظراشون موافقم. البته با کلیاتش اما خب یه چیزای دیگه هم هست... ببینید به کسی که واقعا عاشق کسی باشه نمیشه گفت که همه ی احساستو بزار کنار و بزار برا بعد ازدواج و الان فقط منطقی فکر کن.شما یکبار منطقی فکر کردید و بدون هیچ بحث و دعوایی جدا شدید... الان همه اگر قرار باشه منطقی وجود داشته باشه نمیشه با کنار گذاشتن کامل احساسات باشه.
فلق جاناینکه میگی نباید از ارمانهات دست بکشی و اینکه میگی چطور میشه که یک فرد غیر ارمانی بشه ارمان ادم باید بگم اره میشه... برا من هم شده. مطمئنا ادما توی ذهنشون همه چیزو در حد ایده ال میخوان. اما خب همه ایده ال هارو کامل ندارن. شاید این فرد برای شادی متضاد با ارمان هاش نبوده و فقط کمی از فرد ایده الش کمتر بوده.به خاطر همینه که خیلی زود ارمانش میشه اون....
نمیدونم میتونم خوب حرفمو بزنم یا نه. چون توی ذهنم یه عالمه حرفه و من فقط 10 تا انگشت دارم.
ببین شادی جان گفتید احتمالا یکسال پیش فقط به هم عادت کرده بودید... اما خب اگه عادت تنها بود بعد از یکسال فراموش میشد و عادتهای دیگه جاشو میگرفت.
شادی عزیزم وقتی میبینی که انقدر مهم بودی که بعد از یکسال همه ی شرایطو برای خودش محدود کرده و خودشو برای یه زندگی واقعی اماده کرده پس حتما مثل احساسای الکی نیست... نمیگم همین جوری بری جلو اما خب میتونی بهش اعتمادای اولیه رو داشته باشی...
الان واقعا همه افکارم قاطی شده بهتره بازم نظر های خودتو بخونم شاید بهتر بتونم ادامه بدم...
در کل باید بگم امیدوارم موفق باشی.
 

asiabadboy

عضو فعال
کاربر ممتاز
توی یه تاپیک دیگه گفتم .....اینجا هم میگم ....

فقط عشق اوله که همه مختصات زندگی انسان رو به هم می ریزه ....و هیچ چیز نمی تونه جلوی این احساس رو بگیره ..... اگه خوب هدایت نشه ممکنه باعث دردسر بشه ...
یه تجربه جدید شیرین که با تمام وجود احساس می کنی .... هیچ اسمی هم نمیشه روش گذاشت .... مثل اتش زیر خاکستر ....هر ان احتمال داره دوباره شعله ور بشه ....
به قول شاعر....

نقش کردم رخ زیبای تو در خانه دل ..... خانه ویران شد و ان نقش به دیوار بماند
 
منم حرف asiabadboy رو قبول دارم
همیشه بخصوص توی اینجور مسایل مثبت نگر نباشو نیمه خالی لیوان رو نیگاه کن . اینجا باید بدور از هر گونه احساس تصمیم بگیری . بری سابقه این یک سالشو بررسی کنی .
ببخشید نمیخوام نا امیدتون کنم و ناراحتتون کنم ولی باید فکر اینم بکنید که توی این 1 سال چجوری تونسته شرایط یه زندگی خوب رو فراهم کنه ؟ 1 سال کم نیست ؟
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اميدوارم هر چي به صالحتونه پيش بياد!

از این جمله بیزارم
تا کی بگیم هرچی صلاحتونه پیش بیاد
چرا خودمون کاری نکنیم یه چیزی به صلاحمون باشه
چرا صلاح رو خودمون واسه خودمون تعریف نکنیم
چرا کاری نکنیم که چیزایی رو که دوست داریم بدست بیاریم خدا به لاحمون قرارش بده هرچند قبلن به صلاح نبوده تو تقدیر و سرنوشت
چرا آینده رو تغییر ندیم
چرا زندگیمون رو با دستای خودمون ننویسیم ؟
 

mmbidhendi

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام
من از دوستان شادی هستم که البته کاربر فعالی هم در سایت هستم اما از شادی خواهش کردم با نام اون براتون قصه زندگیمو بنویسم.تو تالار رشته خودم خیلی باهام خوبند امیدوارم نشون بدید که الانم بهم کمک می کنید.ممنون.
نمیدونم آدم چه جوری باید داستانش رو شروع کنه.فقط میخوام داستان زندگیمو که کلیدشو گم کردم براتون تعریف کنم.معتقدم که مشورت کلید حل مشکلاته.پس مثل خواهر و برادرم بهم کمک کنید.
ماجرا به سه سال قبل برمی گرده.روزی که عاشق شدم.عاشق کسی که با فرد آرما نی من خیلی فرق می کرد.اما بعدا ارمانم شد.ما بهترین روزها رو با هم سپری می کردیم و هر روز به هم نزدیک می شدیم و همه رو فراموش کرده بودیم مثل کسانی که می گند یک روح در دو بدن.ما با هم به جلو می رفتیم .محمد در کار و من در درس پیشرفت خیلی خوبی داشتیم.برای سالها برنامه ریزی کرده بودیم.البته از نظر وضعیت مالی ما با هم کمی تفاوت داشتیم که برای من مهم نبود اما اون می گفت خانواده ها جور دیگری
فکر می کنندو...
ما بعد از یک سال فهمیدیم فقط به هم عادت کردیم و این اسمش عشق نیست البته محمد به این نتیجه رسید و تصمیم با همه خاطرات از هم جدا بشیم.ما با بهترین خاطرات از هم جدا شدیم.
تا یک سال من تو دنیای خودم بود .امیدوار به دیدن دوباره او.نمیتونستم با کس دیگری زندگی کنم و و خانواده من ازم می خواستند جواب ردی رو که می دادم با دلیل بیان کنم اما دلیل من نگفتنی بود.
خلاصه بعد از یک سال زنگ زد.باورتون میشه تا نیم ساعت هر دو پشت تلفن گریه میکردیم بهش گفتم ازدواج کردم اما جوابی نشنیدم.
اما اولین چیزی که پرسید این بود که هنوزم دوستش دارم یا نه گفت که خیلی حرف داره.گفت که هیچ وقت از جلوی چشماش کنار نرفتم و همیشه حضورمو احساس می کرده.
نمی دونستم چی بگم.دلم میخواست به خاطر یک سالی که ازم گرفت تنبیهش کنم اما نتونستم.بازم روزای خوب شروع شد.حالا قرار شد این خبر رو به خانواده هامون هم بدیم.اما قبلش خیلی کارا داشتیم.تو این یک سال همه چیز رو برای یک زندگی دو نفره اماده کرده بود.
هر روز بیشتر از قبل بهش افتخار می کردم.اون با همه پسرای اطرافم فرق میکرد.همه داشتند خوش می گذروندند اما اون فقط کار و کار.اما محمد معتقده که این لحظات از تفریح براش بالاتره..
اینم بگم که دوره اول من یک جورایی بهش گفتم کهاونم عاشقهو بهش فرصت ندادم که مطمئن بشه درسته یا نه.شاید همین باعث شد بذاره بره.اما حالا اون عاشق شده بود و منم کمی منطقی.
دیگه نمیتونم بنویسم .چون سخته اما دعا کنید زنده باشم تا بنویسم .بنویسم؟شما هم زندگیتونو بنویسید.

برام دعا کنید فقط دعا.دیگه نمیتونم ادامه بدم.خیلی سخته یک دختر بیست و دو ساله دیگه ارزویی نداشته
باشه.این ته خطه؟"


همه چیز قضیه خوب و منطقی پیش میره ، یک قسمت میمونه که بدترین قسمتش هست ، پرده اعتماد بین شما یک بار پاره شده و مطمئناً شما دو نفر به این قضیه عادت کردید و ممکنه باز هم بوجود بیاد . عشق مقوله بزرگی توی زندگی انسانهاست ولی آخر زندگی نیست . همیشه مقداری شک لازمه زندگی هستش ، مقداری بی اعتمادی و مهمتر از همه اینکه عشق برای زندگی لازم هستش ولی کافی نیست :)
 

mmbidhendi

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از این جمله بیزارم
تا کی بگیم هرچی صلاحتونه پیش بیاد
چرا خودمون کاری نکنیم یه چیزی به صلاحمون باشه
چرا صلاح رو خودمون واسه خودمون تعریف نکنیم
چرا کاری نکنیم که چیزایی رو که دوست داریم بدست بیاریم خدا به لاحمون قرارش بده هرچند قبلن به صلاح نبوده تو تقدیر و سرنوشت
چرا آینده رو تغییر ندیم
چرا زندگیمون رو با دستای خودمون ننویسیم ؟


نمیخوام بگم آدم بدبینی هستم ، ولی به تقدیر و سرنوشت علاقه و اعتقاد خاصی دارم . راجع به قوانین مورفی چیزی شنیدی ؟ شما اگر تمام راه ها رو هم بررسی کنید تا مشکلی پیش نیاد ، همیشه یک راهی هست که مشکلی برای شما پیش میاره . حالا بازم اگه خواستی راجع بهش بدونی فکر کنم یک عنوان توی تالارها به نام قوانین مورفی وجود داشته باشه :)
 

شادی نیازی

عضو جدید
تشکر

تشکر

سلام بچه ها
ممنون از توجهتون اصلا فکر نمی کردم اینقدر به مساله اهمیت بدید..ما اصلا احساساتی برخورد نمی کنیم شاید یک سال اول اینطوری بود و خیلی بچه گانه رفتار می کردیم اما الان اوضاع فرق کرده.من قبلا مسائل مادی برام مهم نبود اما حالا مادیات و خانواده برام مهم هستند.ما مو شکافانه به همه مسائل پرداختیم.حتی
مشورت هم کردیم تا اینکه روز خواستگاری و رسم و رسوم رسید.ما این یک سال هم با وجود موقعیت هاییکه برای من پیش اومد به این مساله ایمان پیدا کردم ما برای هم ساخته شدیم.محمد ارزش هایی رو که من میخواستم و می خواهم داره.ما بارها دور بودن از هم رو امتحان کردیم اما باز هم به همون نتیجه قبلی
رسیدیم.شاید باورتون نشه اما تو این سه سالی که ما با هم هستیم یک بار هم دستش به من نخورده چون معتقده دختر مثل یک طلا می مونه که با دست زدن بهش از عیارش کم میشه.من اول عاشق خدا شدم بعد محمد یعنی اون به من یاد داد تا اگر از دستش دادم ارزش عشق خدا رو بیشتر حس کنم.ما درباره هر مساله ای که فکر کنید ساعت ها بحث کردیم.من دوبره نظرات شما دوستای خوبم رو میخونم و همه چیز رو می گم.میخواهم جواب همه سوالاتون رو بدم
بازم یک دنیا ممنون
 

شادی نیازی

عضو جدید
تشکر

تشکر

نمیخوام بگم آدم بدبینی هستم ، ولی به تقدیر و سرنوشت علاقه و اعتقاد خاصی دارم . راجع به قوانین مورفی چیزی شنیدی ؟ شما اگر تمام راه ها رو هم بررسی کنید تا مشکلی پیش نیاد ، همیشه یک راهی هست که مشکلی برای شما پیش میاره . حالا بازم اگه خواستی راجع بهش بدونی فکر کنم یک عنوان توی تالارها به نام قوانین مورفی وجود داشته باشه :)


سلام
میشه برام این قانون رو توضیح بدی؟ممنون میشم.
 

zarnaz_a

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شادی جان اگه واقعا منطقی هستید و همه جوانبو در نظر گرفتید پس مشکل چیه؟؟؟
 

somayeh_63

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بچه ها
ممنون از توجهتون اصلا فکر نمی کردم اینقدر به مساله اهمیت بدید..ما اصلا احساساتی برخورد نمی کنیم شاید یک سال اول اینطوری بود و خیلی بچه گانه رفتار می کردیم اما الان اوضاع فرق کرده.من قبلا مسائل مادی برام مهم نبود اما حالا مادیات و خانواده برام مهم هستند.ما مو شکافانه به همه مسائل پرداختیم.حتی
مشورت هم کردیم تا اینکه روز خواستگاری و رسم و رسوم رسید.ما این یک سال هم با وجود موقعیت هاییکه برای من پیش اومد به این مساله ایمان پیدا کردم ما برای هم ساخته شدیم.محمد ارزش هایی رو که من میخواستم و می خواهم داره.ما بارها دور بودن از هم رو امتحان کردیم اما باز هم به همون نتیجه قبلی
رسیدیم.شاید باورتون نشه اما تو این سه سالی که ما با هم هستیم یک بار هم دستش به من نخورده چون معتقده دختر مثل یک طلا می مونه که با دست زدن بهش از عیارش کم میشه.من اول عاشق خدا شدم بعد محمد یعنی اون به من یاد داد تا اگر از دستش دادم ارزش عشق خدا رو بیشتر حس کنم.ما درباره هر مساله ای که فکر کنید ساعت ها بحث کردیم.من دوبره نظرات شما دوستای خوبم رو میخونم و همه چیز رو می گم.میخواهم جواب همه سوالاتون رو بدم
بازم یک دنیا ممنون
فکر کنم رسما هممون سر کار بودیم!آخه اون راضی شما راضی پس .............ناراضی!
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
امید

امید

هر کس دری را مصرانه بکوبد سرانجام وارد می شود.منتظر ادامه هستیم.برات دعا می کنم.
 

پرندیس

کاربر بیش فعال
دوست خوبم زندگی که چه عرض کنم داستان جالبی رو عنوان کردی ....پسری که معتقد به این هستش دست زدن به دختر از عیارش کم می کنه و 3 سالبتونه به غریزش غلبه کنه شایسته تحسینه......ولی.....این یه سال که حالا برای هر دلیلی تنهات گذاشت چکار می کرد....چجوری تونست با توجه به علاقه ای که می گی بهت داشت راحت ازت جدا شد......اگه هر دلیلی هم که پیش می اومد (البته سن و عقل هم باید در نظر بگیریم) اگه دوستت داشت می موند.....حالا هم سعی کن همون جور که گفتی فقط منطقو مد نظر بگیری تا دوباره.......................برات آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری می کنم..:gol:
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
فکر کنم رسما هممون سر کار بودیم!آخه اون راضی شما راضی پس .............ناراضی!

سمیه جان
این جوری حرف نزنین
خوب مشکل داره می خواد بقیه کمکش کنن.
شاید یکی دیگه همین رو تجربه کرده باشه.
مگه با راضی بودنه دو طرف همه چی تموم میشه که شما این جوری میگین؟
خدا کنه هیچ کس این جوری تو دو راهی گیر نکنه.
 

شادی نیازی

عضو جدید
ادامه

ادامه

سلام
از همتون ممنونم.میخوام به همه سوالاتون جواب بدم.juju جان ما هم چون این عشق رو به سختی بدست اوردیم براش تلاش کردیم وجلو رفتیم. ما با هم قدم بر میداشتیم.میدونی وقتی من میشه ما چقدر قشنگه؟محمد به من ما شدن رو یاد داد.این ایمان اون به ما بودن باعث شد من که دختر ازخود راضی و راحت طلبی بودم به خیلی چیزا برسم.من خودم و خدام رو گم کرده بودم اون همه رو به من برگردوند.حالا شما حاضر بوید دتو این دنیایی که نمیشه به کسی اعتماد کرد و عشق ها دروغین شدندومادیات دختر برای پسر مهمه همچین فردی رو به راحتی از دست بدید؟محمد بارها می تونست از موقعیت من سوء استفاده کنه.اون کسی بود که منو به خاطر وضعیت مالی خانوادم نخواست.اون منو به خاطر خودم دوست داره و این برام ارزشمنده.اما مشکل ما فقط خانواده من هست.مامان من از اینده میترسه شاید چون معتقده اگر پسری با تو بوده فردا هم با کس دیگری است.اما رابطه ما اینطوری که اونا فکر می کنند نیست.میدونم ما اشتباه کردیم و اونها رو در جریان نگذاشتیم اما میخواستیم وقتش برسه و همه چیز مهیا باشه.اما الان دو ماه از اومدن خانواده محمد میگذره و با اینکه چندبار تماس گرفتند اما جواب مامانم همون نه است.اما ما دو نفر نمی تونیم باور کنیم و هنوز امیدواریم اما خسته شدیم.شاید باورتون نشه اما بچه هم داریم البته ما اونارو به فرزندی قبول کردیم و حتی نذر کردیم تعدادشون رو بیشتر کنیم اما....حالا میگید مشاور!ما ادم موذد اطمینان سراغ نداریم.شما کمکمون کنی.راستی اون یک ساال تقصیر من بود و تاوان اون رو هم دادم.اینم بگم که من بارها محمد رو امتحان کردم البته نه با مسائل پیش پا افتاده.برای همین بیشتر از خودم به محمد اعتماد دارم چون اون منو بیشتر از خودم دوست داره.ببخشید خسته شدید.
یک دنیا ممنون از دوستای خوبی که من ومحمد داریم.
 

Similar threads

بالا