دلم برای خودم تنگ میشود...

جین ایر

عضو جدید
دفعه اول تو کوچه دیدمش گفت: داداشی میای بازی کنیم؟ بعد اینکه بازیمون تموم شد گفت: تو بهترین داداش دنیایی..
وقتی بزرگتر شدم به دانشگاه رفتم چشمم همش اونو میدید و میخواستم از ته قلبم بگم عاشقشم، دوسش دارم؛ اما اون گفت: تو بهترین داداش دنیایی..
وقتی ازدواج کرد من ساقدوشش بودم بازم گفت: تو بهترین داداش دنیایی.. و وقتی مرد من زیر تابوتشو گرفتم مطمئن بودم اگه میتونست حرف بزنه می‌گفت: تو بهترین داداش دنیایی..
چند وقت بعد وقتی دفتر خاطراتشو خوندم دیدم نوشته: عاشقت بودم، دوستت داشتم؛ اما می‌ترسیدم بگم. برا همین میگفتم تو بهترین داداش دنیایی!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم برای تو که نه… ولی برای روزهای باهم بودنمان تنگ شده
برای تو که نه… ولی برای “
مواظب خودت باش“شنیدن، تنگ شده…

برای تو که نه… ولی برای
دلی که نگرانم میشد تنگ شده…

راستش…

برای اینها که نه… دلم برای خودت تنگ شده
 

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
دلتنگ که باشی

آدم دیگری می شوی!

خشن تر, عصبی تر, کلافه تر و تلخ تر...

و جالب تر اینکه با اطراف هم کاری نداری

همه اش را نگه می داری و

دقیقاً سر کسی خالی می کنی که دلتنگش هستی...
!!!
 
  • Like
واکنش ها: DOZI

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم میخواهد مثل کودکی باشم که از درخت سیب سرخ بالا میرود و سیب سرخی برایت میچیند و به دستت میدهد و لبخندی میزنی و با هم ان سیب را میخوریم حیف دیگر کودک نیستم تا از کودکیم سیب سرخی بگیرم
 

DOZI

اخراجی موقت
من همونم که همیشه
غم و غصه ام بیشماره
اونیکه تنها ترینه
حتی سایه ام نداره
این منم که خوبیامو
کسی هرگز نشناخته
اونکه در راه رفاقت
همه ی هستیشو باخته
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زخمی عمیق در دلم است............
روزگار بی رحم نمک میپاشد..........
و من پیچ و تاب میخورمو همگان گمان میکنند
که
من مستم و میر قصم...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كاش میشد که نگار از عاشقی بو ببرد
دل را به شكار چشم آهو ببرد
خسته ز دلم ... بگو خریدار كجاست ؟
تا قلب مرا به شرط چاقو ببرد


 

DOZI

اخراجی موقت
بي شباهت به تفاوت نيستم
از «نرفتن»
باز میگردم
چقدر
شبيه كسي هستم
كه نيست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمهایم دیگر نمیگرید
دیگر حتی منتتظر نیستم تا بیایی
اخر میدانم تو مرا فراموش کردی
تنها منتظر خودم هستم تا دوباره به کنارم بیاید
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اوصافم را میبری دوستم
اما نمیدانی که من لایق نیستم
نمیگویم متواضعم
اما تنها میگوییم
هر چه مینویسم را بخوان ان هم با
دلت نه با چشم
شاید
روزی دیگر نوشته ای
از من نیابی
انوقت من
تنها در کوهی از غم گم شده ام که دیگر راه بازگشتی برایم نمانده
شاید هم انقدر خسته از خودم شوم که ننویسم
اما خوب میدانم
اگر مهربانی و لطف دوستان نبود
من هرگز نمینوشتم
اخر از نوشتن هراس دارم
از اینکه حرفهایم باعث رنجش کسی شود غمگین میشوم
یا اینکه نفهمد حرف دلم را
اما مینویسم
بخاطر
عشقی
که در وجودم هست
ان هم بخاطر تمام دوستانم


دلم برای این تنگ هست که دیگر خوبی و مهربانی هیچ ارزشی ندارد

از تمام دوستانی که به نوشته هام اهمیت میدادن کمال تشکر دارم
امیدوارم موفق باشید
بعد از این نمینویسم
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه به خاطر شعر

نه به خاطر جور ديگر زيستن

خانه من براي دو نفر کوچک بود

به همين خاطر تنها ماندم...!
 

I2ose

عضو جدید
عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبار الود
تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور ارزو هایم بود

 

saman samani

عضو جدید
سلام
یه سوال
اگه تو یه تالار یه پست بزاری
راه سریع رسیدن به اینکه کسی جواب داده یا نه چیه؟
مرسی
ببخش اینجا این سوال رو پرسیدم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر نیمه شب

کلمات تو

در پاشویه چشمان من

آب تنی می کنند :

کاش هنوز هم تابستان

شمع دانی های همسایه بود که

رنگ به رنگ می شدند

از عاشقانه های ساده امان

و ما که

تمام آسمان را

پرستو می پوشیدیم …

حالا تو نیستی

و کنار بال پروانه ها بهار من

روبان سیاه زده است

تو نیستی و من

همیشه بهاری تمام شده ام

برای باغچه کوچک دلم .
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
من...
صبرِ مطلقم
وسکوتِ مداوم
با این که خسته ی کلماتِ مزاحمم!
نه بی تفاوتم...
نه تلخ و ظالمم...
آرامشی نهفته میانِ تلاطم ام...
با این همه
میانِ هیاهوی دل


گمم..​

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

تــــــــــو ؛

مبهم ترين تعريف دنيائي !

مخاطب ِ خاص ّ ِعام

...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگاه از شدت تنهایی
به سرم هوس اعتمادی دوباره میزند
خنجرخیانتی راکه در پشتم فرو رفته
در می آورم ،
میبوسمش
... ... صیقلی عاشقانه
اندکی نمک به رویش ،
نوازشش کرده ،
دوباره بر سرجایش میگذارم......
از قول من به آن لعنتــــــــــی بگویید
" خیالش تخت ،
من دیوانه هنوز به خنجرش هم وفـــــــــــاد ارم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نفسهايم رابشمار!

آنهارابه قيمت دوست داشتنت ازدست ميدهم

نه براي گذر عمر
 

پروانه شیرازی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی اوقات دلم می خواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم ٫

شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری می کردند !!!:(:cry:

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هرگاه از شدت تنهایی
به سرم هوس اعتمادی دوباره میزند
خنجرخیانتی راکه در پشتم فرو رفته
در می آورم ،
میبوسمش
... ... صیقلی عاشقانه
اندکی نمک به رویش ،
نوازشش کرده ،
دوباره بر سرجایش میگذارم......
از قول من به آن لعنتــــــــــی بگویید
" خیالش تخت ،
من دیوانه هنوز به خنجرش هم وفـــــــــــاد ارم...

گاهی باید گذر کرد از ازدحام بودن با کسانی که
تنها تظاهر میکنند دوستت دارند
اما در حقیقت دلشان گیر چیزهایست که در اختیار توست و انها ندارند
وقتی کسی مرا به جرم سادگی مسخره کرد وقتی به جرم مهربانی و خوب بودن خندید
وقتی هر بار میگفت دوستت دارم و من چه صادقانه حرف ان دخترک را باور میکردم
اما روزی که خنجرش را در قلبم فرو کرد تبدیل به مرده ای شدم در میان زندگان
دیگر اشک نریختم دیگر نخدیدم
دیگر خودم را دوست نداشتم و دیگر از خوبی و سادگیم بیزار شدم
ولی گاهی اوقات تنها یک لبخند از روی صداقت قلبت را دوباره جان میدهد
من حال زنده شده ام شاید کمی سخت بود
اما دیگر در تابوت نمیخوابم
دیگر نمیگویم چرا افریده شدم
حال خوب میدانم ادمها همیشه دو دسته اند
یه عده به مهر من و سادگیم اعتماد میکنند
و عده ای ان را دروغ میپندارند برای فریبشان
اگر مرا فریبکار میدانید همان بهتر که بگویم من افسونگر ماه هستم
من دختر از جنس ستارگانم
که روزگار مرا میان ادمهای قرار داده که تنها خودشان باارزش تر از ادمهای دیگر میدانند
و دیگران برایشان اصلا جذابیتی ندارند
اما من تمام ادمها را دوست میدارم چه انها که در قلبم خنجر فرو کردند و چه انها که دوستم دارند
 

سارا..

عضو جدید
دلم تنگ است ولی هنوز تودر ان جا میشوی چقدرابعاد بودنت عجیب است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مــرسی که هــستـی و هسـتـی را رنــگ می آمـیــزی
هیــچ چــیــز از تـــو نـــمی خــواهم
فــقــط بـاش......فــقــط بـخـنــد

هَــر شَب ...
تـ♥ـو
نزديکِ همــان خواب خــــــوبم هستی!
فكر ميكنم تا خوشبختی اَم يک غَلتِ ديگر مانده ...
و اين غَلت هایِ لعنتــی!!!
من را از خواب بيدار ميكنند.
هَــرشَب ...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست می سوزد با سیگار
به خودت می آیی
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند
نه دستی که شانه هایت را بگیرد
نه صدای که قشنگ تر از باد باشد
تنهایی یعنی این…!!!

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

حرف هایی هست برای نگفتن،بغض هایی هست که آغوش دوست نمی طلبد واشک هایی که سیلشان را تنها متکای تختت تاب می آورد ومن پرم از همه ی اینها...
گاهی آنچنان دلم برای خودم تنگ میشود که یعقوب بحر یوسف،گاهی آنچنان بی قرار دیدار خودم میشوم که هر ثانیه برایم حکم هزار سال را دارد وهر نزدیکی حکم یک مزاحم را...
سخت است وزجر آور وقتی که همه دوستان ونزدیکان و هم دانشگاهیانت تو را با لبخند بشناسند وتو خود را حتی یک بار هم خندان ندیده باشی...
هر بار به خود نظر افکندی چیزی جز موجودی پیچیده شده در مه واندوه واشک ندیده ای ،خود را چیزی جز انبوهی از پوچی نیافته ای وجالب اینکه در میان دوستانت از امید حرف میزنی از زیبایی وخوبی جهان و وجود خدایی که تنها سهمت از او گلایه وشکوه است،نه حمد وسبحان...
دلم برای خودم تنگ شده است ومن این خود نفرین شده را چندگاهیست که در کوچه پس کوچه های حضور دیگران جا گذاشته ام!!!

"طه ولی زاده"
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی بعضی حرفها را نمیشود زد
بعضی بغضها را نمیشود ترکاند
اخر کسی معنای سخنانت را نمیفهمد
اما مهمترین نقش را
تاریکی و تنهایی بازی میکند برایم
ان زمان
که در تنهایی مینشینم و در تاریکی اتاق اشک میریم
تنها گرمی اشکهایم را حس میکنم اما نگاهی به اشکهایم نمیکنم
و برای اینکه صدایم را کسی نشود گاهی با دست جلوی دهانم را میگیرم و گاهی سرم را درون بالشتم فرو میدهم یا لبانم را محکم گاز میگیرم
اوقت هیچکس نمیفهمد اشک ریختم
اگر هم کسی بپرسد چرا چشمانت ورم کرده با لبخندی میگویم
نمیدانم فکر کنم مریض شدم
کمی بخوابم و استراحت کنم خوب میشوم
حتی گاهی انقدر بغض جلوی گلویم را میگید که به سختی ابی میخورم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دل تنگ خودم دیگر نیستم
اصلا نمیخواهم دل تنگ باشم
هر گاه که به خودم فکر میکنم
ناخوداگاه یادش مرا زمین میزند
نمیدانم
چه کرده ام
که باید اینگونه بازی بخورم
اما مهم برایم این هست
که هر لحظه دل تنگش هستم
کی وقت میکنم دل تنگ خودم بشوم نمیدانم
اما یک چیز را میدانم
هر لحظه و دقیقه ارزو میکنم
که تمام حرفهایش
تمام قولهایش راست بود
اما همه اش یک ارزوی محال هست
 
Similar threads

Similar threads

بالا