یکباره نیز نعره بکش غرشی برآر
تا دیده ام تو را
خاموش بوده ای
در ذهن همگنان
بیگانه بوده ای و فراموش بوده ای
در نو چرا صلابت جنگل نمانده است ؟
حمید مصدق
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
یکباره نیز نعره بکش غرشی برآر
تا دیده ام تو را
خاموش بوده ای
در ذهن همگنان
بیگانه بوده ای و فراموش بوده ای
در نو چرا صلابت جنگل نمانده است ؟
حمید مصدق
تا تو نیایی به فضل رفتن ما باطلست
ور به مثل پای سعی در طلبت سر شود
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
در نیل غم فتاد،سپهرش به طنز گفتدیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
در نیل غم فتاد،سپهرش به طنز گفت
الان قد ندمت و ما ینفع الندم
سلام
من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
صد بار تو را گفتم كم خور دو سه پيمانه
هنگام تقسيم توفيق، منهاى ما پر کشيدى
اى ضرب شستت زبان زد، در جمع بالانشين ها
انان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبنددوباره یك شب دیگر، دوباره تنهایى
دوباره این من و این امتداد یلدایى
ستاره مى چكد از چشم هاى بسته ى صبح
ميان بستر تاریك ناشكيبایى
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار ميبرند كه زنداني اش كنند
در عشق تو صد گونه ملامت بکشم/ور بشکنم این عهد غرامت بکشم
گر عمر کند وفاهای تو را/ باری کم از ان که تا قیامت بکشم
شب به خییییییییییر!
ما زخـــود سوی تو گردانیم ســــر
چون تـــویی از ما به ما نزدیکتــــر
رود می تازد
عشق می سازد
جان میسپارد
زندگی همچنان جاریست!!!!!
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
شاور شعف،شادمانی!
عشق و گذر غم گساری!
باتو هست و نیست!
بی تو بود و نبود
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم
مائیم و نوای بی نوایی
بسم اله اگر حریف مایی
یا دل به ما دهی چو دل ما بدست توست
یا مهر خویشتن ز دل ما بدر بری
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند(حافظ)
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
دوش دور از رویت ای جان, جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت
تا تونیگاه میکنی کار من اه کردن است!
ای بفدای چشم تو این چه نیگاه کردن است!!!
تو که یک روز پراکنده نبودست دلت
صورت جان پراکنده دلان کی دانی؟
یکی میگرید
یکی خون میفشاند.
دریغا عشق
که برباد شد!
از برای زورقهای بادبانی
سهویل را معبری هست;
بر آب غرناطه اما
تنها آه است
که پارو میکشد.
از گارسیا لورکا
دانی که چرا ز میوه ها سیب نکوست
نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست
ان زدی که از او میبینی..زردی رخ عاشق است و سرخی رخ دوست!
تا تو نیگاه می کنی کار من اه کردن است
ای بفدای چشم تو این چ نیگاه کردن است!
تا مگر شیشه این کاخ به هم درشکند
تا مگر ولوله افتد به دل قصر سکوت
دست در حسرت سنگ
سنگ در آرزوی پرواز است
از حمید مصدق
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |