دلم برای خودم تنگ میشود...

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سبز، تویی که سبز می‌خواهم،
سبز ِ باد و سبز ِ شاخه‌ها
اسب در کوهپایه و
زورق بر دریا.

سراپا در سایه، دخترک خواب می‌بیند
بر نرده‌ی مهتابی ِ خویش خمیده
سبز روی و سبز موی
با مردمکانی از فلز سرد.
(سبز، تویی که سبزت می‌خواهم)
و زیر ماه ِ کولی
همه چیزی به تماشا نشسته است
دختری را که نمی‌تواندشان دید.

سبز، تویی که سبز می‌خواهم.
خوشه‌ی ستاره‌گان ِ یخین
ماهی ِ سایه را که گشاینده‌ی راه ِ سپیده‌دمان است
تشییع می‌کند.
انجیربُن با سمباده‌ی شاخسارش
باد را خِنج می‌زند.
ستیغ کوه همچون گربه‌یی وحشی
موهای دراز ِ گیاهی‌اش را راست برمی‌افرازد.
«ــ آخر کیست که می‌آید؟ و خود از کجا؟»

خم شده بر نرده‌ی مهتابی ِ خویش
سبز روی و سبز موی،
و رویای تلخ‌اش دریا است.


«ــ ای دوست! می‌خواهی به من دهی
خانه‌ات را در برابر اسبم
آینه‌ات را در برابر زین و برگم
قبایت را در برابر خنجرم؟...
من این چنین غرقه به خون
از گردنه‌های کابرا باز می‌آیم.»
«ــ پسرم! اگر از خود اختیاری می‌داشتم
سودایی این چنین را می‌پذیرفتم.
اما من دیگر نه منم
و خانه‌ام دیگر از آن ِ من نیست.»

«ــ ای دوست! هوای آن به سرم بود
که به آرامی در بستری بمیرم،
بر تختی با فنرهای فولاد
و در میان ملافه‌های کتان...
این زخم را می‌بینی
که سینه‌ی مرا
تا گلوگاه بردریده؟»

«ــ سیصد سوری ِ قهوه رنگ میبینم
که پیراهن سفیدت را شکوفان کرده است
و شال ِ کمرت
بوی خون تو را گرفته.
لیکن دیگر من نه منم
و خانه‌ام دیگر از آن من نیست!»

«ــ دست کم بگذارید به بالا برآیم
بر این نرده‌های بلند،
بگذاریدم، بگذارید به بالا برآیم
بر این نرده‌های سبز،
بر نرده‌های ماه که آب از آن
آبشاروار به زیر می‌غلتد.»

یاران دوگانه به فراز بر شدند
به جانب نرده‌های بلند.
ردّی از خون بر خاک نهادند
ردّی از اشک بر خاک نهادند.
فانوس‌های قلعی ِ چندی
بر مهتابی‌ها لرزید
و هزار طبل ِ آبگینه
صبح کاذب را زخم زد.


سبز، تویی که سبز می‌خواهم.
سبز ِ باد، سبز ِ شاخه‌ها.

همراهان به فراز برشدند.
باد ِ سخت، در دهان‌شان
طعم زرداب و ریحان و پونه به جا نهاد.

«ــ ای دوست، بگوی، او کجاست؟
دخترَکَت، دخترک تلخ‌ات کجاست؟»

چه سخت انتظار کشید
«ــ چه سخت انظار می‌بایدش کشید
تازه روی و سیاه موی
بر نرده‌های سبز!»


بر آیینه‌ی آبدان
کولی قزک تاب می‌خورد
سبز روی و سبز موی
با مردمکانی از فلز سرد.
یخپاره‌ی نازکی از ماه
بر فراز آبش نگه می‌داشت.
شب خودی‌تر شد
به گونه‌ی میدانچه‌ی کوچکی
و گزمه‌گان، مست
بر درها کوفتند...


سبز، تویی که سبزت می‌خواهم.
سبز ِ باد، سبز ِ شاخه‌ها،
اسب در کوهپایه و
زورق بر دریا.





گارسیا لورکا
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوا تاریک و غمگین است چرا باران نمی باری؟
ببین بغضم چه سنگین است . چرا باران نمی باری ؟
چرا باران نمی باری ؟ غبارم را نمی شویی
مگر قهری تو بامن که سخن با من نمی گویی
ببار ای ابر بارانی بگیر از من حیاتم را
وسیلی باش و جاری شو ببراین خاطراتم را
که بی تو خاطرات من کویر است و بیابان است
برایم بی تو ای باران زمین مانند زندان است
وحالا در بیابان من فقط مانند یک خارم
نباریدی و خشکیدم ببین حالا که بی بارم
ودر این مرگ تدریجی که یک عمری اسیرم من
ببار ای سیل و کاری کن که راحتتر بمیرم من
بکن بنیادم عمرم را که ذره ذره می میرم
مرا تو این چنین کردی من از دست تو دلگیرم
من اینجا آخر این راه و این هم حرف پایانی
که ابری و نمی باری تو بدتر از بیابانی ..
[FONT=&quot][/FONT]​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهي بايد به دور خود يک ديوار تنهايي کشيد،نه براي اينکه ديگران را از خودت دور کني بلکه براي اينکه ببيني چه کساني اهميت داده و به خود زحمت مي دهند که اين ديوار را بشکنند !!!
 

bilesan singer

عضو جدید
بی اعتمادم کن به همه ی دنیایی که داغم باش/کناره من سرد باش کناره من سرد باش
از اولین جملت غریبه بودم زووود
عشقو نگات سردو سوء تفاهم بوووود
اینقدر،میخواااااااااامت /همه باهات هستن
وقت جدایشون دستات پر از لکن..




اگه دوست دارین بیاید کمکم کنید کاملش کنم
 

fatemeh joon

عضو جدید
چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ناامید نباش
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
می ترسم از نبودنت...

و از بودنت بیشتر!!!

نداشتن تو ویرانم میكند...

و داشتنت متوقفم!!!

وقتی نیستی كسی را نمی خواهم.

و وقتی هستی" تو را" می خواهم.

رنگهایم بی تو سیاه است ،و در كنارت خاكستری ام

خداحافظی ات به جنونم می كشاند...

و سلامت به پریشانیم!؟!

بی تو دلتنگم و با تو بی قرار....

بی تو خسته ام و با تو در فرار...

در خیال من بمان
 

sana84

عضو جدید
دلـــم
بـرای تـو کـه نــه
ولـــی
بــرای روزهــای بــا هــم بـودنــمــان تـــنــگ شـــده ..
بـرای تـو کـــه نـه
ولـی
بـــرای :: مــواظـب خــودت بــاش :: گفتن تـــنـــگ شـــده ..
بــرای تــو کــه نــه
ولـی بــرای نــگــاهـی کــه تــا پـیــچ ســر کــوچـه تــعـقــیـبـت مـی کـرد تـنـگ شـده ..
بـرای تــو کــه نـه
ولـی
بـرای دلــی کــه نــگــرانــت مـی شــد تــنـگ شـده ..
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گاهی آنقدر دلم برای خودم تنگ میشه که تموم دلتنگیام از پازل کودکیام بهم ریخته تره هر قطعه یه چیز و گم کرده یه قطعه خنده ، یه قطعه کودکی ، یه قطعه آرزو می ترسم یه روزی خودم و گم کنم !!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای پر از عاطفه در قحط محبت با من کاش می شد بگشایی سر صحبت با من هیچ کسنیست که تقسیم شود در اینجا درد تنهایی و بی برگی و غربت با من از خروشانیامواج نگاهت دیریست باد نگشوده لبش را به حکایت با من خواستم پر بزنم باتو به معراج خیال آسمان دور شد از روی حسادت با من بعد از این شور غزلهایشکوفا با تو بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من گرچه کوچیدی از این باغولی خواهد ماند داغ چشمان تو تا روز قیامت با من ...
 

mehravehoath

عضو جدید
دلم برای خودم تنگ شده است
حرف هایی هست برای نگفتن . بغض هایی هست که آغوش دوست نمی طلبد و اشک هایی که سیلشان را تنها متکای تختت تاب می آورد و من پرم از همه ی اینها .
گاهی آنچنان دلم برای خودم تنگ می شود که یعقوب بهر یوسف . گاهی آنچنان بی قرار دیدار خودم می شوم که هر ثانیه برایم حکم هزار سال را دارد و هر نزدیکی ، حکم یک مزاحم را .
سخت است و زجر آور وقتی که همه دوستان و نزدیکان و هم دانشگاهیانت تو را با لبخند بشناسند و تو خود را حتی یک بار هم خندان ندیده باشی .
هرگاه به خود نظر افکندی ، چیزی جز موجودی پیچیده شده در مه و اندوه و اشک ندیده ای ، خود را چیزی جز انبوهی از پوچی نیافته ای و جالب آنکه در میان دوستانت از امید حرف می زنی ، از زیبایی و خوبی جهان و وجود خدایی که تنها سهمت از او گلایه و شکوه است ، نه حمد و سبحان .
دلم برای خودم تنگ شده است و من این خود نفرین شده را چندگاهیست که در کوچه پس کوچه های حضور دیگران جاگذاشته ام .
چندی است دیگر نه صدای نی در اوج تنهایی بی خودم می کند نه صدای عود این محزونترین ساز تاریخ . حالا دیگر شده ام دوستدار راجر واتر و جو ستریانی و لوناردو کوهن . آخر اینها اسم های دهان پر کنی است . کافیست دو خط از آهنگ comfortably numb را از حفظ بخوانی آنگاه دیگر علاوه بر روشنفکری ، برچسب نبوغ و دانایی را هم بر پیشانی داری . کافیست یک بار ، فقط یک بار از کافکا یا گورکی نامبری تا همه تو را نابغه بخوانند و کتاب خواندنت را تحسین کنند . یا چه می دانم ، هر نقدی که راجع به فلان فیلم کلاسیک خوانده ای را نشخوار کنی .
حالا تو دیگر در میان این ملتی که از نان شب برایشان واجب تر ، قهرمان و اسطوره است ، یک شبه اسطوره می شوی هر چند با عمری کوتاه و برای عده ای محدود .
دلم برای گریه هایم تنگ شده است . مهم این نیست که گریه ها برای درد مادر بوده یا پیری پدر . مهم این نیست که بر بی پولی فقیری اشک ریخته ای یا بر دستان خسته و خالی پدر . مهم این نیست که از بی آغوشی گریسته ای یا از بی پناهی دیگران . مهم اینست که خودت بوده ای .
خود خود خودت . بی خیال از نگاه سنگین دیگران!!!

http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=91477&d=1333138965

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!

باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،

دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!

با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!

چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،

چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران!

چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام!

کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم

گاهی دلم برای خود خودمم هم تنگ میشه
 

sana84

عضو جدید
بـیــا *

* ایـن هــوا، هـوای خوبـی اسـت*

* بـرای دلــتـنـگ بـودن ...*

* مـن بـغـض هایـمــ را*

* بـا روح زخمـیـم می آورمــ ،*

* تـو آغـوشـت را، بـا بـوسـه هایـت ... *

* بـگـذار دسـت کشیـدن از تــو *

* هـمچنـان غیـر مـمکـن بـاشـد!*

* بـیــــــــا ...
 

amir 7334

عضو جدید
خدایااین دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکندفکری کناشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . .​
 

banooyeariayi

عضو جدید
زَخــــــم هَـــــرچـــــِه بــــیــــشـــــتَــر بــــاز شـَــــــــوَد


دیـــــــر تـَــــــر خـــــوبـــــ مــــیــــشَـــــود....


دَفـــــــتَــــر خــ ـ ـ ــــاطِــــراتـــــ را مــــیــــبَــــندَم


کِــــنارِ پـَـــنــــجـــِره مـــــیــــرَوَم وَ.... نــــــَفــــَس مــــیـــکِــــشَــــم


لَـــــعـــنَـــتی هَــــوا هَــــم آلـــــوده بــــه خـــــ ـ ـ ـاطِـــراتـــــ اوســـــــتـــــــــ

 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
خيلي وقته
من و خودم با هم
يه فنجون جاي نخورديم
خيلي وقته من
خودم رو تو
خاطرات بوسيده ي ذهنم كم كردم
خيلي وقته خودم با من قهر كرده و
حتي جواب سلامم رو نميده
و خيلي وقته من ديكه
ناز خودمو نكشيدم و ولش كردم
به امون خدا
خودم بابت همه ي اين قصورها منو ببخش
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هواي تو را کرده.
خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي نويسم.
به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم.
دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم.تو را کجا مي توان ديد؟
در آواز شب اويز هاي عاشق؟
در چشمان يک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکي که تازه واژه را آموخته؟
دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند،براي تو نامه بنويسم.
و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را به نشاني همه ي غريبان جهان بفرستي.
اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم و از گوشه هاي افق برايت آواز
بخوانم.
کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم.
مي ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند و حرفهاي ناگفته ام هرگز به
دنيا نيايند.
مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود.
مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد وتازه ترين شعرم به تو
هديه نشود.
دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم.
دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد.
دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم.
دوباره شب ،دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابر هاي عالم پر نمي شود.
دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته.
دوباره شب،دوباره تنهايي،دوباره سکوت،دوباره من و يک دنيا خاطره...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم برات تنگشده.....اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم... به فاصله ها فكرنميكنم ...... ميدوني چرا؟؟ آخه... جاي نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطردستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم....رد احساست روي دلم جا مونده ...ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم...........چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهامحرف ميزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نيستي؟؟چطور بگم با مننيستي؟؟آره!خودت ميدوني....ميدوني كه هميشه با مني....ميدوني كه تو،تويلحظه لحظه هاي من جاري هستي....آخه...تو،توي قلب مني...آره!تو قلبمن....براي همينه كه هميشه با مني...براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دورنيستي...براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم...آخه هر وقت دلم براتتنگ ميشه...هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم....ديگه نميتونم تحملكنم...دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم....دستامو كه بو ميكنممست ميشم...مست از عطر ت. صداي مهربونت رو ميشنوم ...و آخر همهءاينها...به يه چيز ميرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقتدلتنگيم بر طرف ميشه...اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم....اونوقتديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم.. به اين تنهايي دلبستم...حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست...پر از ياد عشقه.. پر ازاشكهاي گرم عاشقونه ...
 

*heaven*

عضو جدید
آن شرلی هم نشدیم ,

یکی از ما بپرسد;

آنه !

تکرار غریبانه ی روزهایت , چگونه گذشت......؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بس که دیوار دلم کوتاه است


هرکه از کوچه تنهایی من می گذرد


به هوای هوسی هم که شده


سرکی میکشدو می گذرد....!!
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!​
دارم کم کم این فیلم را باور می کنم
و این سیاهی لشکر عظیم
عجیب خوب بازی می کنند.
در خیابان ها
کافه ها
کوچه ها
هی جا عوض می کنند و
همین که سر برگردانم
صحنه ی بعدی را آماده کرده اند


از لابلای فصل های نمایش
بیرونم بکش
برفی بر پیراهنم نشانده اند
که آب نمی شود
از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم
نشد!
و این آدم برفیِ درون
که هی اسکلت صدایش می کنند
عمق زمستان است در من.

اصلا
از عمق تاریک صحنه پیدایم کن!
از پروژکتورهای روز و شب
از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!
دریا را تا می کنم
می گذارم زیر سرم
زل می زنم
به مقوای سیاه چسبیده به آسمان
و با نوار جیرجیرک به خواب می روم

نوار را که برگردانند
خروس می خواند.
*
از توی کمد هم شده پیدایم کن!
می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند
یا گلوله ای در سرم شلیک
و بعد بگویند:
" خُب،
نقشت این بود"

گروس عبدالملکیان
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
به شانه ام زدی

که تنهایی ام را تکانده باشیبه چه دل خوش کرده ای؟!

تکاندن برف

از شانه های آدم برفی؟
.
.
. گروس عبدالملکیان
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواستم بمانم

رفتم

می خواستم بروم

ماندم

نه رفتن مهم بود و نه ماندن

مهم

من بودم

که نبودم...

.
.
گروس عبدالملکیان
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما كاشفان ِ كوچه هاي بن بستيم
حرف هاي ِ خسته اي داريم
اين بار ، پيامبري بفرست
كه تنها گوش كند...


****************

مهم نیست خانه ات کجا باشد
برای یافتنت کافی‌ست
چشم‌هایم را ببندم..
 

ro0zhin

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوبِ من؛
در پایانه ی شلوغ دنیا، بی تو خسته و سرگردانم
در این ناکجاآباد ، بدنبال بلیطی می گردم که من را به تو برساند ...
قیمتش را محبت تو درج کرده اند
نمیدانم این قلب سیاه را قابل میدانند یا نه !

خوبِ من

اشکهایم کوچکند و سیاهی هایم بزرگ
آه که در این گستره چه ناتوانم

خوبِ من
دستی برآر و قلبم را از غیر خودت بتکان؛
میدانم ، دستان مهربانت سیاه نمیشوند ،
اما قلبی را درخشان خواهی کرد
قلبی که آن را خرج رسیدن به تو خواهم کرد
وه که عطرِ دستانِ معطرت چقدر نزدیکند ،

انگار همیشه اینجا بوده اند ...
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی است کمی خسته شوی
کافی است کمی بایستی . . . .

************************

باران باشد
تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد ... .
به دنیا می گویم ... خداحافظ !
 
  • Like
واکنش ها: ho_b

ho_b

عضو جدید
کاربر ممتاز
دود می خیزد ز خلوتگاه من.
کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟
با درون سوخته دارم سخن.
کی به پایان میرسد افسانه ام؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر.
خویش را از ساحل افکندم در آب،
لیک از ژرفای دریا بی خبر.
بر تن دیوارها طرح شکست.
کس دگر رنگی در این سامان ندید.
چشم میدوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید.
تا بدین منزل نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام.
گرچه میسوزم از این آتش به جان،
لیک بر این سوختن دل بسته ام.
تیرگی پا میکشد از بامها:
صبح میخندد به راه شهر من.
دود می خیزد هنوز از خلوتم.
به درون سوخته ام دارم سخن.

 

ro0zhin

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر در این دنیا خودت را در جاده ی زندگی گم کنی،
در آن دنیا در می یابی ، که بر صراط مستقیم زندگی نکرده ای؛
در شلوغی های زندگی خودت را پیدا کن ...

مگذار این غبار تو را به دست غیر بسپارد
دستی ببر و " خودِ غبار گرفته ات " را از زمین بردار
دستی بر آن بکش و غبارش را بتکان
با گذشت اینهمه سال ،
باز درخشندگی اش متعجبت می کند.
خویش را پیدا کن ...

قبل از آنکه دیر شود


خیلی نمی خواهد دور بروی،
جایی همین نزدیکی ها را بگرد ...
 
Similar threads

Similar threads

بالا