مرا تنها رها کردی شبی و بی خبر رفتی
بلاتکلیف، من بین زمین و آسمان ماندم
تو را گم کرده ام آنگونه که گم کرده ام خود را
نشانی نیست از تو آنچنان که بی نشان ماندم
این اشک های بی دلیل من
باز هم تو را بهانه می کنند!
می بینی چه شادمان بر سرسره گونه های من میلغزند؟!
حق دارند،آخر از زندان دلتنگی من،این بار هم گریخته اند
چه روزای پر از دردی جلو عکست نشستم با بغض سردی
دیگه با تنهاییهام ساختم مطمئن شدم برنمیگردی
تنها زیر سقف شکسته غرق این کابوس تکراری
اینجا برگ فاصله برنده شد... نساز آهنگ دلتنگی