تشکرازمادر

n30e

عضو جدید
وقتي که تو ۱ ساله بودي، اون (مادرت) بِهت غذا ميداد وتو رو تر و خشک مي کرد...
توهم با گريه کردن در تمام شب از اون تشکر مي کردي!

وقتيکه تو ۲ ساله بودي، اون، بهت ياد داد تا چه جوريراه بري.
توهم اين طوري ازش تشکر مي کردي، که وقتي صدات مي زد، فرار مي کردي!

وقتيکه ۳ ساله بودي، اون، با عشق، تمام غذايت راآماده مي کرد.
توهم با ريختن ظرف غذات ،کف اتاق،ازش تشکر مي کردي !

وقتي۴ ساله بودي، اون برات مداد رنگي خريد.
توهم، با رنگ کردن ميز اتاق نهار خوري، ازش تشکر مي کردي!

وقتيکه ۵ ساله بودي، اون، لباس شيک به تنت کرد تابه مهد کودک بري.
توهم، با انداختن (به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردي !

وقتيکه ۶ ساله بودي، اون، تو رو تا مدرسه اتهمراهي مي کرد.
توهم، با فرياد زدنِ : من نمي خوام برم!، ازش تشکر مي کردي ...!

وقتيکه ۷ ساله بودي، اون، برات یک توپ فوتبال خريد.
توهم، با شکستن پنجره همسايه کناري، ازش تشکر کردي!!!

وقتيکه ۸ ساله بودي، اون، برات بستني خريد.
توهم، با چکوندن (بستني) به تمام لباست، ازش تشکر کردي!

وقتيکه ۹ ساله بودي، اون، هزينه کلاس پيانوي تو روپرداخت.
توهم، بدون زحمت دادن به خودت براي ياد گيري پيانو، ازش تشکر کردي!

وقتيکه ۱۰ ساله بودي، اون، تمام روز رو رانندگي کردتا تو رو از تمرين فوتبال به کلاس ژيمناستيک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره....
توهم با بيرون پريدن از ماشين، بدون اينکه حتی پشت سرت رو هم نگاه کني ازش تشکر کردي !

وقتيکه ۱۱ ساله بودي، اون تو و دوستت رو براي ديدنفيلم به سينما برد.
توهم، ازش تشکر کردي: ازش خواستي که در يه رديف ديگه بشينه !

وقتيکه ۱۲ ساله بودي، اون دلسوزانه تو رو از تماشايبعضي برنامه هاي تلوزِيِونی بر حذر داشت.
توهم، ازش تشکر کردي: صبر کردي تا از خونه بيرون بره و بعد ...

وقتيکه ۱۳ ساله بودي، اون بهت پيشنهاد داد کهموهاتو اصلاح کني.
توهم، ازش تشکر کردي، با گفتن اين جمله: تو اصلاً سليقه اي نداري!

وقتيکه ۱۴ ساله بودي، اون، هزينه اردو يک ماههتابستاني تو رو پرداخت کرد.
توهم،ازش تشکر کردي: با فراموش کردن نوشتن يک نامه ساده !!!

وقتيکه ۱۵ ساله بودي، اون از سرِ کار برمي گشت و ميخواست که تو رو در آغوش بگيره و ابراز محبت کنه ...
توهم، ازش تشکر کردي: با قفل کردن درب اتاقت!

وقتيکه ۱۶ ساله بودي، اون بهت رانندگي ياد داد ...
توهم ،هر وقت که مي تونستي ماشين رو بر مي داشتي و مي رفتي ؛ اینجوری ازش تشکر کردي!

وقتيکه ۱۷ ساله بودي،و وقتيکه اون منتظر يه تماسمهم بود :
تمامشب رو با تلفن صحبت کردي و، اينطوري ازش تشکر کردي

وقتيکه ۱۸ ساله بودي، اون ، در جشن فارغ التحصيليدبيرستانت، از خوشحالي گريه مي کرد..
توهم، ازش تشکر کردي،اينطوري که تا تموم شدن جشن، پيش مادرت نيومدي!

وقتيکه ۱۹ ساله بودي، اون، شهريه دانشگاهت روپرداخت، همچنين، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد.
توهم، ازش تشکر کردي،:با گفتن خداحافظِ خشک و خالي، بيرون خوابگاه، به خاطر اينکه نميخواستي جلوی دوستات خودتو دست و پا چلفتي و بچه ننه نشون بدي!!!

وقتيکه ۲۰ ساله بودي، اون، ازت پرسيد که، آيا شخصخاصي به عنوان همسر مد نظرت هست؟
توهم، ازش تشکر کردي با گفتنِ: به تو ربطي نداره !

وقتيکه ۲۱ ساله بودي، اون، بهت پيشنهاد خط مشي برايآينده ات داد.
توهم، با گفتن اين جمله ازش تشکر کردي: من نمي خوام مثل تو باشم!!!

وقتيکه ۲۲ ساله بودي، اون تو رو، در جشن فارغالتحصيلي دانشگاهت در آغوش گرفت.
توهم،ازش تشکر کردي،ازش پرسيدي که: مي توني هزينه سفر به اروپا را برام تهيه کني؟!

وقتيکه ۲۳ ساله بودي، اون، براي اولين آپارتمانت،بهت اثاثيه داد.
توهم، ازش تشکر کردي،با گفتن اين جمله، پيش دوستات،:اون اثاثيه ها زشت و قدیمی هستن!

وقتيکه ۲۴ ساله بودي، اون دارايي هاي تو رو ديد ودر مورد اينکه، در آينده مي خواي با اون ها چي کار کني، ازت سئوال کرد..
توهم با دريدگي و صدايي (که ناشي از خشم بود) فرياد زدي:مــادررر،لطفا تو کارامدخالت نکن !

وقتيکه ۲۵ ساله بودي، اون، کمکت کرد تا هزينه هايعروسي رو پرداخت کني، و در حالي که گريه مي کرد بهت گفت که: دلم خيلي برات تنگ ميشه...
توهم ازش تشکر کردي، اينطوري که، يه جاي دور رو براي زندگيت انتخاب کردي!!!

وقتيکه ۳۰ ساله بودي، اون، از طريق شخص ديگه ايفهميد که تو بچه دار شدي و به تو زنگ زد.
توهم با گفتن اين جمله ،ازش تشکر کردي، همه چيز ديگه تغيير کرده !!!

وقتيکه ۴۰ ساله بودي، اون، بهت زنگ زد تا روز تولديکي از اقوام رو يادآوري کنه.
توهم با گفتن"من الان خيلي گرفتارم" ازش تشکرکردي!

وقتيکه ۵۰ ساله بودي، اون، مريض شد و به مراقبت وکمک تو احتياج داشت.
توهم با سخنراني کردن در مورد اينکه والدين، سربار فرزندانشون مي شن، ازش تشکر کردي!!!

وسپس، يک روز، اون، به آرامي از دنيا ميره و تمام کارهايي که در حق مادرت انجامندادي، مثل تندر بر قلبت فرود مياد...
------------ --------- ------ --------- --------- --------- -------

اگه مادرت هنوز زنده هست، فراموش نکن که بيشتر از هميشه بهش محبتکني :

با كوچكي يك بوسه تا بزرگي گفتن : مادر دوستت دارم ...
 

*Essi*

اخراجی موقت
بدن انسان می تونه تا 45 واحد درد رو تحمل کنه.

اما زمان تولد، یک زن تا 57 واحد درد رو احساس می کنه

این معادل شکسته شدن همزمان 20 استخوانه!

مادرتون رو دوست داشته باشید ...
 

samira.nanas

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
الهی قلبون مامانم بشم .....همینجا میگم...مامان جونم خیلیییییییی دوستت دارم.....من عاشقتم مامانی........بووووووووووووس...........
مامان جونم واسه تمام زحمتایی که واسه م کشیدی یه دنیا ممنونم...من بخاطر تمام لحظه هایی که تلخ بودم...یا تورو فراموش کردم ببخش..ایشالله که سایه 120 سال بالا سرم باشه....عاششششششششقتم ....تورو با دنیا عوض نمیکنم......
 

hmdjml

مدیر تالار مهندسی نفت
مدیر تالار
چرا این قدر محکم خوردم کردی استارتر؟ چرا؟
من سه یا 4 بار بدجوری با مادرم دعوام شد حتی اگه خدا هم منو ببخشه خودم نمیتونم خودمو ببخشم
لعنت به این غرور من
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نوکرشم به خدا هرچی بگم کم گفتم آرزو دارم تمام مادرها سالم باشن و اونایی که مادر دارن براشون نگه داره و اونایی که هم ندارن خدا بیامرزشون خلاصه چاکرشم به خدا
 

Pr0fessi0nal

عضو جدید
من همیشه از مادرم ناراضی بودم. همیشه بهونه ای میاوردم تا نداشتن توانم تو انجام کارهام رو به گردن خانوادم بندازم...

دقیقا یک هفته پیش وقتی با مادرم تنها بودم داشتم درد و دل میکردم و میگفتم اگه میذاشتید این کار می کردم اینطور میشد...

ناگهان مادرم سکوتشو شکستو گفت... گفت این همه کار برات انجام دادم سه بار وقتی عمل کردی ازت مواظبت کردم(سه بار عمل کردم که بار اول سه ماه نمیتونستم تکون بخورم، بار دوم و سوم هم یک ماه)
برات تو بانک پول پس انداز کردم که بتونی زندگیتو خوب شروع کنی... شهریه دانشگاهتو میدم ... وقتی نیستی نمیتونم غذا رو تنهایی بخورم... همه چیزو برای خواسته هات مهیا کردم و تنها می خوام که کنارم باشی .....

بی اختیار گریم گرفت الان هم گریم گرفته :cry:

خیلی ناسپاس بودم... ازش عذرخواهی کردم و همیشه دست بوسشم...

گاهی خیلی چیزها رو پشت سرمون رها می کنیم و خیالاتمون رو زنده می کنیم...

دوستت دارم مادرم که جای خالی پدر رو هم برام پر کردی...:gol::cry::heart:
 
آخرین ویرایش:

n30e

عضو جدید
من همیشه از مادرم ناراضی بودم. همیشه بهونه ای میاوردم تا نداشتن توانم تو انجام کارهام رو به گردن خانوادم بندازم...

دقیقا یک هفته پیش وقتی با مادرم تنها بودم داشتم درد و دل میکردم و میگفتم اگه میذاشتید این کار می کردم اینطور میشد...

ناگهان مادرم سکوتشو شکستو گفت... گفت این همه کار برات انجام دادم سه بار وقتی عمل کردی ازت مواظبت انجام دادم (سه بار عمل کردم که بار اول سه ماه نمیتونستم تکون بخورم، بار دوم و سوم هم یک ماه)
برات تو بانک پول پس انداز کردم که بتونی زندگیتو خوب شروع کنی... شهریه دانشگاهتو میدم ... وقتی نیستی نمیتونم غذا رو تنهایی بخورم... همه چیزو برای خواسته هات مهیا کردم و تنها می خوام که کنارم باشی .....

بی اختیار گریم گرفت الان هم گریم گرفته :cry:


خیلی ناسپاس بودم... ازش عذرخواهی کردم و همیشه دست بوسشم...

گاهی خیلی چیزها رو پشت سرمون رها می کنیم و خیالاتمون رو زنده می کنیم...

دوستت دارم مادرم که جای خالی پدر رو هم برام پر کردی...:gol::cry::heart:

:crying2: ایشالاخدا مامانتونوحفظ کنه وهمیشه سلامت باشه
 
بالا