بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اشک رازی است

لبخند رازی است

عشق رازی است

اشک آن شب لبخند عشقم بود.

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی...

من درد مشترکم

مرا فریاد کن.

درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

نام ات را به من بگو

دست ات را به من بده

حرف ات را به من بگو

قلب ات را به من بده

من ریشه های تو را دریافته ام

با لبانت برای همه ی لبها سخن گفته ام

و دستهایت با دستان من آشناست.

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان،

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام

زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترین زندگان بوده اند.

دست ات را به من بده

دستهای تو با من آشناست

ای دیر یافته با تو سخن می گویم

به سان ابر که با توفان

به سان علف که با صحرا

به سان باران که با دریا

به سان پرنده که با بهار

به سان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من

ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من

با صدای تو آشناست
 

mohandes soror

عضو جدید
کاربر ممتاز
ريشه در اعماق اقيانوس دارد - شايد
اين گيسو پريشان كرده
بيد وحشي باران .
يا ، نه ، دريايي است گويي ، واژگونه ، بر فراز شهر ،
شهر سوگواران .


هر زماني كه فرو مي بارد از حد بيش
ريشه در من مي دواند پرسشي پيگير ، با تشويش :
رنگ اين شب هاي وحشت را
تواند شست آيا از دل ياران ؟


چشم ها و چشمه ها خشك اند .
روشني ها محو در تاريكي دلتنگ ،
همچنان كه نام ها در ننگ !


هرچه پيرامون ما غرق تباهي شد .
آه ، باران ،
اي اميد جان بيداران !
بر پليدي ها - كه ما عمري است در گرداب آن غرقيم
آيا‌، چيره خواهي شد ؟

البته باصدای شجریان یه حال وهوای دیگه داره
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیـوارهایی که می سازی
هـر روز و هــر روز
بیشتر می شوند
بنــای بـــی احساس من
آخر من از کجــا
برای این همه دیــوار
پنجــــره پیدا کنمــ ....

__________________
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مژه هایم طبیعی برگشته اند
رژ گونه نزده ام
برق چشمهایم نیــــز
در چشم هیچ رقاصه ای پیدا نمی شود!

وقتی بروی
چراغها خاموش می شوند
و سیندرلا یت
شستن زمین را
از سر خواهــــد گرفت ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
فـَـصــل ِ امــتـِـحــــان

مَـــن

جــُـز مــُـرور ...

رنگــ ِ چشــــمــ ـــانت ..

و

خـَـط کشـــیــدن زیــر ِ دلتنگـــــــی هــایَمـ ..

هــیــچ دَرســـی نـَـدارمـــــ ..



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اولش فکر نمی کردم که دلم رو برده باشه
یا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شد
به تو گفتم و دلت از قصه ی من با خبر شد
آخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن
رفتن یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن
می دونم دوستم نداری مثله روزای گذشته
من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اینو نوشته
می دونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
می دونم واست یکی شد بودن و نبودن من
اما روح من یه دریاست پره از موج طلاتم
ساحلش تویی و موجاش خنجر حرفای مردم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتـــــے کِه راحٌت از کنارٌمــ رٌد مــیشـــــے . . .
وقتـــــے سکوت مــیکنــــے . . .
وقتـــــے نمیتونم حرف بزٌنم . . .
وقتـــــے مــیبینٌمــ تو راحت فٌرامــوش کردی . . .
وقتـــــے آسون میگذری از وقتی که مــیفهمی دلَم بد جور شکست . . .
وقتـــــے دیگه حتی چشاتم نمیخوان نگام کُنن . . .
وقتـــــے مــیشکنم . . .
اونوقته که میگم: ❤منـــ❤ میخوام برم . . .

امّــــــــــــــــــــــ ـــا

کُجـا بـرم آخِـه . . .؟؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم







 

زهره مسعودی

عضو جدید
نبودن‌هایی‌ هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند
...
آرامش عجیبی‌ دارد " مرگ "
... می‌ آید ... با خودش می‌‌برد
طوری که دیده نشود ...
شیون‌ها را به شوخی می‌گیرد ... گوشه اتاق کمین می‌‌کند
آبها که از آسیاب افتاد
با آرامش می‌‌رود ... و دوباره ... می‌‌آید
....
کسانی‌ هستند ... که هرگز تکرار نمی‌ شوند
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لعنت به همه صراط های مستقیمی که.....
عرضه ندارند "تو" را به من برسانند!
 

mr.mohamadi

عضو جدید
نبودن‌هایی‌ هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند
...
آرامش عجیبی‌ دارد " مرگ "
... می‌ آید ... با خودش می‌‌برد
طوری که دیده نشود ...
شیون‌ها را به شوخی می‌گیرد ... گوشه اتاق کمین می‌‌کند
آبها که از آسیاب افتاد
با آرامش می‌‌رود ... و دوباره ... می‌‌آید
....
کسانی‌ هستند ... که هرگز تکرار نمی‌ شوند

خدايابگيرازمن آنچه که مراازتوميگيرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ه پای خویش نخواهی که پای دار بیایم

مگر که صبر کنی با خودم کنار بیایم
به من به دیده ی یک شمع نیم سوخته منگر
به این امید که شاید شبی به کار بیایم
عنان ریشه ی خود را به بادها نسپردم
به خود اجازه ندادم ضعیف ، بار بیایم
مرا نسیم به نام ای گل شکفته ! که باید
به پیشواز تو با نام مستعار بیایم
چگونه چون غزلی در صحیفه تو بگنجم؟
چگونه گوشه ی کاغذ به اختصار بیایم؟


مهدی موسوی
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از همان روزها...

امروزیکی از همان روزهای آبی است
از همان روزهای کفن پوشیدن یاس
از همان روزهای آشتی سنگ با شیشه
از همان روزهای نا تمام ماندن فریاد در گلو
از همان روزهای با طراوت بهاری
از همان روزهای ممتد بی انتها
از همان روزهای سکرآور
از همان روزهای فراموشی
از همان روزهای هر لحظه شکفتن تو
از همان روزهای فنا و نیستی من
از همان روزهای ....
چه اهمیتی دارد؟
هرچه هست ٬ امروزیکی از همان روزهای آبی است.....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از تنهایی گریزی نیست . . .

بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند . . .

نمیخواهم کسی شال گردن اضافی اش را

دور گردن آدم برفی احساسم بیاندازد . . . . . .

 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت...جانم بسوختي و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زير پاي خاک...باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرويت بنما تا سحرگهي...دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بايدم شدن سوي هاروت بابلي...صد گونه جادويي بکنم تا بيارمت
خواهم که پيش ميرمت اي بي وفا طبيب...بيمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوي آب بسته ام از ديده بر کنار...بر بوي تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بريخت و از غم عشقم خلاص داد...منت پذير غمزه خنجر گذارمت
مي گريم و مرادم از اين سيل اشکبار...تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوي خود تا به سوز دل...در پاي دم به دم گهر از ديده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندي نه وضع توست...في الجمله مي کني و فرو مي گذارمت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




همیشه....
در سختی ها به خودم میگفتم : "
این نیز بگذرد .."


هنوز هم میگویم ...

اما حال میدانم...
آنچه میگذرد .
عمرِ من است ،
نه سختی ها !...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفت و ... نگفت
من، بی او
میان ماندن و نماندن
بودن و نبودن
دست و پا میزنم مدام و غرق نمی شوم
... تنها
نفس کم می آورم برای ... کشیدن
... راستی
آن دورها
بی من
حال او و دل او چگونه است؟
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
زان يار دلنوازم شکريست با شکايت...گر نکته دان عشقي بشنو تو اين حکايت
بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم...يا رب مباد کس را مخدوم بي عنايت
رندان تشنه لب را آبي نمي دهد کس...گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت
در زلف چون کمندش اي دل مپيچ کان جا...سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و مي پسندي...جانا روا نباشد خون ريز را حمايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود...از گوشه اي برون آي اي کوکب هدايت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود...زنهار از اين بيابان وين راه بي نهايت
اي آفتاب خوبان مي جوشد اندرونم...يک ساعتم بگنجان در سايه عنايت
اين راه را نهايت صورت کجا توان بست...کش صد هزار منزل بيش است در بدايت
هر چند بردي آبم روي از درت نتابم...جور از حبيب خوشتر کز مدعي رعايت
عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ...قرآن ز بر بخواني در چارده روايت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
دست ها پاها در قیر شب است
.
.
.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به معجزه ات ایمان آورده ام
این بار
چشم هایم را
به چشم هایت گره می زنم
می نشینم
عصا اژدها کنی
این فروردین
به امید پیامبری چشم هات
سيزده اش را به در کرده ام .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه زیباست به خاطر تو زیستن

و برای تو ماندن و به پای تو سوختن


و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن

و برای تو گریستن

و به عشق و دنیای تو نرسیدن

ای کاش می دانستی بدون تو

و به دور از دستهای مهربانت

زندگی

چه ناشکیباست...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گرگ درون


گفت دانایى که گرگى خیره سر

هست پنهان در نهاد هر بشر

لاجرم جارى است پیکارى بزرگ

روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

اى بسا انسان رنجور و پریش

سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر

مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هرکه گرگش را دراندازد به خاک

رفته رفته مى‌شود انسان پاک

هرکه با گرگش مدارا مى‌کند

خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند

هرکه از گرگش خورد دائم شکست

گرچه انسان مى‌نماید ، گرگ هست

در جوانى جان گرگت را بگیر

واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیرى گرکه باشى همچو شیر

ناتوانى در مصاف گرگ پیر

اینکه مردم یکدگر را مى‌درند

گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند

گرگها فرمان روایى مى‌کنند

این ستمکاران که با هم همرهند

گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه و انسانها غریب

با که باید گفت این حال عجیب

فریدون مشیری
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي...دل بي تو به جان آمد وقت است که بازآيي
دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند...درياب ضعيفان را در وقت توانايي
ديشب گله زلفش با باد همي کردم...گفتا غلطي بگذر زين فکرت سودايي
صد باد صبا اين جا با سلسله مي رقصند...اين است حريف اي دل تا باد نپيمايي
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم کرد...کز دست بخواهد شد پاياب شکيبايي
يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم...رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجايي
ساقي چمن گل را بي روي تو رنگي نيست...شمشاد خرامان کن تا باغ بيارايي
اي درد توام درمان در بستر ناکامي...و اي ياد توام مونس در گوشه تنهايي
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم...لطف آن چه تو انديشي حکم آن چه تو فرمايي
فکر خود و راي خود در عالم رندي نيست...کفر است در اين مذهب خودبيني و خودرايي
زين دايره مينا خونين جگرم مي ده...تا حل کنم اين مشکل در ساغر مينايي
حافظ شب هجران شد بوي خوش وصل آمد...شاديت مبارک باد اي عاشق شيدايي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چيزهايي هست كه ما نمي توانيم اندازه اي براي آن قائل شويم

مانند عمق موجها و دريا ،

يا ارتفاع ستارگان آسمان ،

همانند شعفي كه تو به من مي بخشي ...

يا بي نهايت بودن ابديت،

شايد هم رنگ طلايي خورشيد

هيچ چيز نمي تواند اندازه ي عشق من به تو را نشان دهد.
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد...به وداعي دل غمديده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که مي زد رقم خير و قبول...بنده پير ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذين جامه به خوناب بشويم که فلک...رهنمونيم به پاي علم داد نکرد
دل به اميد صدايي که مگر در تو رسد...ناله ها کرد در اين کوه که فرهاد نکرد
سايه تا بازگرفتي ز چمن مرغ سحر...آشيان در شکن طره شمشاد نکرد
شايد ار پيک صبا از تو بياموزد کار...زان که چالاکتر از اين حرکت باد نکرد
کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد...هر که اقرار بدين حسن خداداد نکرد
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق...که بدين راه بشد يار و ز ما ياد نکرد
غزليات عراقيست سرود حافظ...که شنيد اين ره دلسوز که فرياد نکرد
 

AYSAN.SH

عضو جدید
زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست که لبه طاقچه عادت، از یاد منو تو برود.
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل در بر و مي در كف و معشوق به كام است...سلطان جهانم به چنين روز غلام است
گو شمع مياريد دراين جمع كه امشب....در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است وليكن....بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول ني و نغمه چنگ است...چشمم همه بر لعل لب وگردش جام است
در مجلس ما عطر مياميز كه ما را.....هر لحظه زگيسوي تو خوش بوي مشام است
از چاشني قند مگو هيچ وز شكر...زان رو كه مرا از لب شيرين تو كام است
تا گنج غمت در دل ديوانه مقيم است...همواره مرا كوي خرابات مقام است
از ننگ چه گويي كه مرا نام زننگ است....وز نام چه پرسي كه مرا ننگ ز نام است
ميخواره وسرگشته ورنديم نظر باز.....وان كس كه چو ما نيست دراين شهر كدام است
با محتسبم عيب مگوييد كه او نيز....پيوسته چو ما درطلب عيش مدام است
حافظ منشين بي مي ومعشوق زماني...كايام گل وياسمن وعيدصيام است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هميشه همينطور است....
يکي مي ماند
تا روزها و گريه را حساب کند

يکي مي رود
تا در قلبت بماند تا ابد....
اشک هايت را پشت پايش بريزي

رسم روياها همين است.....
که تنها بماني با اندوه خويش
روزها و گريه ها را
به آسمان خالي ات سنجاق کني

بايد باور کني که بر نمي گردد....
که بگويي چقدر شب ها سر بي شام گذاشته اي
تا بتواني هر صبح
با يک شاخه گل ارزان
منتظرش بماني....
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا