بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتي چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم : عزيزم ، اين كار را نكن .
نگفتم : برگرد
و يك بار ديگر به من فرصت بده .
وقتي پرسيد دوستش دارم يا نه ،
رويم را برگرداندم.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
نگفتم : عزيزم متاسفم ،
چون من هم مقّصر بودم.
نگفتم : اختلاف ها را كنار بگذاريم ،
چون تمام آنچه مي خواهيم عشق و وفاداري و مهلت است.
گفتم : اگر راهت را انتخاب كرده اي ،
من آن را سد نخواهم كرد.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشك هايش را پاك نكردم
نگفتم : اگر تو نباشي
زندگي ام بي معني خواهد بود.
فكر مي كردم از تمامي آن بازي ها خلاص خواهم شد.
اما حالا ، تنها كاري كه مي كنم
گوش دادن به چيزهايي است كه نگفتم.
نگفتم :باراني ات را درآر...
قهوه درست مي كنم و با هم حرف مي زنيم.
نگفتم :جاده بيرون خانه
طولاني و خلوت و بي انتهاست.
گفتم : خدانگهدار ، موفق باشي ،
خدا به همراهت .
او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چيزهايي كه نگفتم ، زندگي كنم
چه قشنگ بود
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نمیدانم چه چیز را گم کرده ام !


خودنویسم را، آینده ام را یا روزهای بارانی را !؟

تردید ها و شک هایم را ؟!

من نمیدانم چه چیز را گم کرده ام ؟

طرح مبهمی از آینده ام به دیوار اتاقم است اما نمی توانم معنی اش کنم.


"احمد رضا احمدی"
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
.بعد از کارت زود بیا خونه
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
تو درسها به بچه مون کمک کنی
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی
بهم نکاه کردی و خندیدی وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی... وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود
وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا کسی نیس
جمع شین بچه هاااا
سال داره تموم میشه
کسی اینجا خونه تکونی نکرده؟
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من وقتی جمع صمیمی و شلوغ اینجا رو دیدم اومدم اما الان ............


خالی نبند
تو فقط به خاطر خوراکی اومدی...
چیکمو...
الا عشخ خوشگل منم میاد قربونش برم...
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به نگار جون و معصومه جون
منم هستم...
این روز ساعتای اخر سال نود...

سلام سلام
اتفاقا الان داتم فکر می کردم اگه سایت باشی حما کرسی بیاد بالا توام میای
بچه ها
امشب داستان کی می خواد؟
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
چه خبره اینحا؟
خونه تکونیه؟
من به عنوان ناظر اومدم کمکتون :دی
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام سلام
اتفاقا الان داتم فکر می کردم اگه سایت باشی حما کرسی بیاد بالا توام میای
بچه ها
امشب داستان کی می خواد؟

مو موخوام....بگو بگو نگار ژونم که من امشب خیلی کیفم کوکه...
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عمو نوروز و ننه سرما يكي بود, يكي نبود.

پير مردي بود به نام عمو نوروز كه هر سال روز اول بهار با كلاه نمدي, زلف و ريش حنا بسته, كمرچين قدك آبي, شال خليل خاني, شلوار قصب و گيوه تخت نازك از كوه راه مي افتاد و عصا به دست مي آمد به سمت دروازه شهر.
بيرون از دروازه شهر پيرزني زندگي مي كرد كه دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار, صبح زود پا مي شد, جايش را جمع مي كرد و بعد از خانه تكاني و آب و جاروي حياط, خودش را حسابي تر و تميز مي
كرد. به سر و دست و پايش حناي مفصلي مي گذاشت و هفت قلم, از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرك آرايش مي كرد. يل ترمه و تنبان قرمز و شليته پرچين مي پوشيد و مشك و عنبر به سر و
صورت و گيسش مي زد و فرشش را مي آورد مي انداخت رو ايوان, جلو حوضچه فواره دار رو به روي باغچه اش كه پر بود از همه جور درخت ميوه پر شكوفه و گل رنگارنگ بهاري و در يك سيني قشنگ و
پاكيزه سير, سركه, سماق, سنجد, سيب, سبزي, و سمنو مي چيد و در يك سيني ديگر هفت جور ميوه خشك و نقل و نبات مي ريخت. بعد منقل را آتش مي كرد و مي رفت قليان مي آورد مي گذاشت دم دستش. اما, سر قليان آتش نمي گذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز مي نشست.

چندان طول نمي كشيد كه پلك هاي پيرزن سنگين مي شد و يواش يواش خواب به سراغش مي آمد و كم كم خرناسش مي رفت به هوا.
در اين بين عمو نوروز از راه مي رسيد و دلش نمي آمد پيرزن را بيدار كند. يك شاخه گل هميشه بهار از باغچه مي چيد رو سينه او مي گذاشت و مي نشست كنارش. از منقل يك گله آتش برمي داشت مي
گذاشت سر قليان و چند پك به آن مي زد و يك نارنج از وسط نصف مي كرد؛ يك پاره اش را با قندآب مي خورد. آتش منقل را براي اينكه زود سرد نشود مي كرد زير خاكستر؛ روي پيرزن را مي بوسيد و پا مي شد راه مي افتاد.
آفتاب يواش يواش تو ايوان پهن مي شد و پيرزن بيدار مي شد. اول چيزي دستگيرش نمي شد. اما يك خرده كه چشمش را باز مي كرد مي ديد اي داد بي داد همه چيز دست خورده. آتش رفته سر قليان.
نارنج از وسط نصف شده. آتش ها رفته اند زير خاكستر, لپش هم تر است. آن وقت مي فهميد كه عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بيدار كند.
پير زن خيلي غصه مي خورد كه چرا بعد از آن همه زحمتي كه براي ديدن عمو نوروز كشيده, درست همان موقعي كه بايد بيدار مي ماند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز را ببيند و هر روز پيش اين و آن
درد دل مي كرد كه چه كند و چه نكند تا بتواند عمو نوروز را ببيند؛ تا يك روزي كسي به او گفت چاره اي ندارد جز يك دفعه ديگر باد بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز باز از سر كوه راه بيفتد به سمت شهر و او بتواند چشم به ديدارش روشن كند.
پير زن هم قبول كرد. اما هيچ كس نمي داند كه سال ديگر پيرزن توانست عمو نوروز را ببيند يا نه. چون بعضي ها مي گويند اگر اين ها همديگر را ببينند دنيا به آخر مي رسد و از آنجا كه دنيا هنوز به آخر نرسيده پيرزن و عمو نوروز هنوز همديگر را نديده اند.

 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خالی نبند
تو فقط به خاطر خوراکی اومدی...
چیکمو...
الا عشخ خوشگل منم میاد قربونش برم...
کوووو پس؟


سلام
چه خبره اینحا؟
خونه تکونیه؟
من به عنوان ناظر اومدم کمکتون :دی
نخیر این تی رو بگیر شومااا

خوراکی نداریم امشب
گولتون زدم
واسه خونه تکونی خبرتون کردم

خو چیه مگه؟ دوست داشتم برم
میگمااا
مو موخوام....بگو بگو نگار ژونم که من امشب خیلی کیفم کوکه...
افرین
این دستمال رو بگیز شیشه ها برق بیافتن هاااا

سلام، خوبی؟
عشخ خوشگل تو فعلا تولده :دی
وای وای


قربونت گلم... عااالیم امشب
تفلد؟!
تفلد کی رفته بی من؟؟؟؟
اگه موختلطه بوگو قلم پاشو بشکنم...


داره میرقصه! تاریکه! نمی بینم با کی میرقصه!
 

Erfan_K

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام علیک
جالب می دونید چیه ؟
اینه که ایران با قدمت چند هزار سالش وقتی سال نو میشه عمو نوروز میاد میرقصه و گدایی می کنه
ولی تو کریسمس بابانوئل این خونه اون خونه میره و واسه همه کادو میبره !!!

جالب نیست !؟!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سيلامممممممممم سيلاممممممممم به همگي
سيلام مجدد بر عشخ خودم
معصوم تو شب روشن داري پشتم غيبت موكني ؟ خو الان اين همه خوراكي اوردم ريختي تو شيكمت خو
بشكنه اين دس كه نيمك نيداره :دييييييي
 

Similar threads

بالا