من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
[SUP]از غم نا مردمی ها[/SUP]

[SUP]بغض ها در سینه دارم[/SUP]

[SUP]شا[/SUP][SUP]نه هایت را برای گریه کردن دوست دارم[/SUP]

[SUP]بی [/SUP][SUP]تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم[/SUP]

[SUP]خا[/SUP][SUP]لی از خود خواهی من برتر از آلایش تن[/SUP]

[SUP]من [/SUP][SUP]تو را بالاتر از غم برتر از من دوست دارم[/SUP]

[SUP]بغض سرگردون ابرم..قله ی آرامشم کن[/SUP]



 

hani0

کاربر بیش فعال
ای همهی وجود من
نبود تو نبود من..........


دوستت دارم ای تنهایی
دوستت دارم ای مهتاب زیبای شب هنگام....
چه بگویم؟؟؟
تنها دوستت دارم....


اشتباه نکن
تورا دوست دارم تویی راکه مهتاب تاریکی تنهاییم هستی
تورایی راکه ازخود میدانم و میگویم میخواهم تنها باشم
تاتوراباتمام عشق درآغوش بگیرم و فریاد بزنم دوستت دارم
اما نه فریاد زبان فریاد دلم را گوش کن.....
بشنو چه عاجزانه حضورت رابرایه کامل شدنم خواهانم........
بمان ...
 

mar.1980

عضو جدید
خاطرات تو ...

خاطرات تو ...

[SUP]از غم نا مردمی ها[/SUP]

[SUP]بغض ها در سینه دارم[/SUP]

[SUP]شا[/SUP][SUP]نه هایت را برای گریه کردن دوست دارم[/SUP]

[SUP]بی [/SUP][SUP]تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم[/SUP]

[SUP]خا[/SUP][SUP]لی از خود خواهی من برتر از آلایش تن[/SUP]

[SUP]من [/SUP][SUP]تو را بالاتر از غم برتر از من دوست دارم[/SUP]

[SUP]بغض سرگردون ابرم..قله ی آرامشم کن[/SUP]






روزها رفت و دل از ياد تو کمرنگ نشد / سالها رفت و دل شيشه ي من سنگ نشد

قلب من مصرعي از شعر دو چشمان تو بود /وزن اين شعر بجز ياد تو آهنگ نشد ***mar
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفـ ـیـق ...

سر راهتــــ که میروی

من را هم جمع کن

بگذار پشتــــ در !

شکسته ام ...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای کشتن یک پرنده نیازی به تیر وچاقونیست

بال هایش را که بچینی خاطره پرواز روزی صدبار اورا خواهد کشت.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیرین‌ترین گناهِ منی.

از تو

به خدا هم پناه نمی‌برم!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لبانت را
به صورتم نزديک نکن..!
مي ترسم !!
شوري اشک هایم نمک گيرت کند!!!

آری بانو..من همان که گرما بخشیدم و سردی را دیدم
در دنیای من
قلبت را که بدهی
شکسته تحویلت می دهند
امانت داری را بلد نشده اند آدم های ِسرزمین ِ من
باید نقابی داشته باشی،
نقابت،
سخت باشد و محکم!
تا بتوانی برای قلب ِزخمی ات مرهمی پیدا کنی
چه حرف های قشنگی می زنی بانو...
گرما...محبت...می نقاب بودن....عشق!
نمی دانم...
در اینجا
حروف حافظه شان را از دست داده اند شاید


که گوش هایم میشنود این روزها
سرمارا
بی محبتی را
شک را...


خسته ام بانو...به اندازه تمام خورشیدهای دنیا گرما بخشیدم و خسته شده ام...
 

saijoon

عضو جدید
تا که بودیم ، نبودیم کسی / کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که خفتیم همه بیدار شدند / تا که مردیم همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست / نه در آن لحظه که افتاد و شکست . . .
.
.
.
 

mar.1980

عضو جدید
من با

من با

زيبا نوشتي دوست من ! ...

کاش ميتوانستيم مرده پرستي و خاطره بازيها را فراموش کنيم .

***به جاي سبد گلي که بر مزارم خواهي آورد

همينک که زنده ام شاخه اي از آن را به من بده***
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوستت دارم

برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی

تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم

سپیده که سر بزند


در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید


شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .


پس به نام زندگی


هرگز نگو نه هرگز
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مانند یک بهار…. مانند یک عبور….
از راه میرسی و مرا تازه میکنی.
همراه تو هزار عشق از راه میرسد
همراه تو بهار…
بردشت خشک سینه من سبز میشود.
وقتی تو میرسی…. در کوچه های خلوت و تاریک قلب من … مهتاب میدمد…
وقتی تو میرسی…
ای آرزوی گم شده بغض های من…
من نیز با تو به عشق میرسم...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آخرین حرف تو چیست؟
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداها
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه روز گلدونی بود که یه گل خیلی زیبا تو دلش سبز شده بود
و همیشه به زیبایی گلش میبالید.

گل و گلدون شبای زیادی بدون هیچ بهونه ای برای همدیگه شعر و قصه های عاشقانه میگفتند
اگه یه روزی یکیشون شاد نبود اون یکی غصه میخورد
و همیشه یرای شاد کردن همدیگه تلاش میکردند
چون وجودشون تو وجود همدیگه گره خورده بود
و به هیچ قیمتی حاضر به جدایی از هم نبودن
تا اینکه...
اون گلدونی که یه زمانی در کنار گلش هیچ غصه ای نداشت و همیشه شاد بود
حالا هر شب به یاد گلی که از گلدونش جدا شده خاک خشک شده وجودشو
با اشکاش تر میکنه تا شاید گل قشنگش دوباره تو دلش سبز بشه...

چه دردناکه جای خالی گل برای گلدون
چه تلخه باید تنها بمونه قلب گلدون
چه زجرآوره روزای جدایی
چه سخته به انتظار نشستن با چشمای گریون

 
آخرین ویرایش:

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماه من سوی آسمان برگرد

شادمان و ترانه خوان برگرد

گونه هایم هنوز خیسند از

سیل آشوب دیدگان برگرد

این زمستان عجیب بی پرواست

با بهاران به شهرمان برگرد

ریشه ی این سكوت بی بنیه ست

بشكنش در دل زمان برگرد

از عبورت هنوز دلگیرم

عشق زیبای من برگرد

رفتنت ریشه مرا خشكاند

ای ،بسوزد دل خزان برگرد

این قدم های خسته بی فرداست

سبز و آزاده و جوان برگرد

دست شب بسته بال شب پره را

شمع تنهای مهربان ، برگرد
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

من تنها در کنار خاطرات نیلگون تو

به کدامین دیوار زندگی تکیه زنم؟

دیواری که سست شده

ز بی وفایی

ز بی قراری

من خسته به دنبال مسافرم

به هر کوی و کاشانه سر میشکم

تا نشانی ز او در یابم

دلم دگر طاقت دوری ندارد

شب های تنهایی،

منِ دل تنگ را می آزارد

برگرد مسافرم

برگرد به آنجا که

با هر نفست

دلم زغصه رها میشه

برگرد به آنجا که

دلی به انتظارت شیدایی شده

برگرد ... ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نقش ِكاشياي نقاشي شدي​
سنگ ِمسجداي بي نام ونشون​
عطر ِسجاده ي نخ نماي من​
شمع ِسقا خونه هاي اين واون​
پاي منبراي كهنه گم شدي​
توي كشكول ِكتاباي عتيق​
حل شدي درست مث يه حبه قند​
ته استكانِ ِحرفاي عميق​
پاتوق ِنديمه هاي بي گناه​
نخ ِتسبيح ستاره ها شدي​
مهرتُ گرفتي و روز ازل​
از من ِبي سر وپا جدا شدي​
تو كجايي كه فرشته ها مي گن​
من اگه توبه كنم مياي پيشم​
پر كن آغوشمُ از عطر ِتنت​
من از اين فاصله عاشق نمي شم​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میبینی

چنان برگ خزانی جا مانده

از پاییزم

زیر پای

عابر دهر

ناله خش خش گونه ام

نوازشیست

بر گامهای رهگذر شب

و پایانی بر سکوت

ظهور کن

دوباره

برویانم

و باز

زنده ام کن

تا نفسی چند

زیر افتاب چشمانت بیاسایم
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این منم که در وجود خود تو را می بینم

تو هم می بینی

و در دالان شب ، گهی کنار من می نشینی

آرزو ،‌ گم کرده در خیال تو

تکیه گاهی نیست در مدار روشنایی

و از تو می پرسم

کدامین ره به رویای تو می پیوندد

 
آخرین ویرایش:

mar.1980

عضو جدید
من با ...

من با ...

به قاصدک گفتم تنها زمانی بر شانه هایم بنشیند که از تو ÷یامی با خود دارد

و آنگاه است که می یابم انتظار چه سخت است و چه زیباست و ÷ایانش آغاز به تو رسیدن .

((سالهاست با خاطراتم زیست کرده ام اما هرگز شکوه کردن در خیالم نیست چراکه

ایمان دارم او بیدار است و میبیند*** mar))
 

ALviin

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تو از تــو مينويسم ،
به تو اي هميشـــــــه در يــاد...
اي هميشـــه از تو زنده،
لحظـــه هاي رفته بر باد...!

وقتي كه بن بست غـــربت ،
سايه سار قفســـم بود...
زير رگبـــار مصيبت ،
بي كسي تنها كســم بود...
وقتي از آزار پاييــز ،
برگ و باغـــم گريه ميكــرد...!

قاصد چشــم تو آمــد ،
مـژده‌ي روييـــدن آورد...
به تــو نامـه مينويســم ،
اي عزيز رفته از دســت...
اي كه خوشبختـــي پس از تو،
گم شد و به قصـــه پيوست... !

اي هميشـــگي ترين عشـــق،
در حضور حضــرت تو...
اي كه ميســــوزم سراپــا ،
تا ابد در حســـرت تو...
به تو نامـــه مينويســـم ،
نامه اي نوشتـــه بر بـــاد...!

كه به اسمـــت چون رسيـــدم ،
قلمــم به گريه افتـــاد...
در گريــز ناگزيـرم ،
گريه شــد معناي لبخنــد...
ما گذشتيـــم و شكستيــم ،
پشت ســر پل هاي پيونــد...!

در عبـــور از مسلخ تــن،
عشـــق ما از ما فنــا بود...
بايد از هــم ميگذشتيــم ،
برتر از ما عشـــق ما بود...
اي تو يــارم،روزگـــارم،گفتنــي ها با تو دارم ،
اي تــو يارم از گذشتـــه يادگــارم...!!!

 

mar.1980

عضو جدید
به تو از تــو مينويسم ،
به تو اي هميشـــــــه در يــاد...
اي هميشـــه از تو زنده،
لحظـــه هاي رفته بر باد...!

وقتي كه بن بست غـــربت ،
سايه سار قفســـم بود...
زير رگبـــار مصيبت ،
بي كسي تنها كســم بود...
وقتي از آزار پاييــز ،
برگ و باغـــم گريه ميكــرد...!

قاصد چشــم تو آمــد ،
مـژده‌ي روييـــدن آورد...
به تــو نامـه مينويســم ،
اي عزيز رفته از دســت...
اي كه خوشبختـــي پس از تو،
گم شد و به قصـــه پيوست... !

اي هميشـــگي ترين عشـــق،
در حضور حضــرت تو...
اي كه ميســــوزم سراپــا ،
تا ابد در حســـرت تو...
به تو نامـــه مينويســـم ،
نامه اي نوشتـــه بر بـــاد...!

كه به اسمـــت چون رسيـــدم ،
قلمــم به گريه افتـــاد...
در گريــز ناگزيـرم ،
گريه شــد معناي لبخنــد...
ما گذشتيـــم و شكستيــم ،
پشت ســر پل هاي پيونــد...!

در عبـــور از مسلخ تــن،
عشـــق ما از ما فنــا بود...
بايد از هــم ميگذشتيــم ،
برتر از ما عشـــق ما بود...
اي تو يــارم،روزگـــارم،گفتنــي ها با تو دارم ،
اي تــو يارم از گذشتـــه يادگــارم...!!!


زیباترین راه در دنیا راه راستی است و

زیباترین رنگ در دنیا رنگ بی رنگی است .( (آفرین بر آدمیان بی رنگ و راستکردار))

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیباترین راه در دنیا راه راستی است و

زیباترین رنگ در دنیا رنگ بی رنگی است .( (آفرین بر آدمیان بی رنگ و راستکردار))



خود را به که بسپارم وقتی که دلم تنگ است

پیدا نکنم همدل دلها همه از سنگ است

گویا که در این وادی از عشق نشانی نیست

گر هست یکی عاشق الوده به صد رنگ است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو چون خورشیدی

هر روز می آیی

میمانی

میسوزی و هر غروب

میروی و من افتابگردانی را میمانم

که صبح با طلوعی دوباره

رو به سوی خورشید

گرماومحبت را از ان بهره میگیرد

وبا غروب خورشید

باز سر فرو د

میاورد و

به پیله تنهای خویش

به امید فردایی دیگر

و طلوعی دوباره

فرو میرود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل به رويا بسپار
عشق در يك قدمي است
تو چرا مي گويي
ناي اين يك قدمت ديگر نيست

پاي در راه بنه
شب يلداي غمش در گذر است
دل من چشم براه است
روح من منتظر است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عزل چشمانت چه اسان به
سخره
میگیرند
سالها دلدادگی
سفیر عشق
حافظ شیرین سخن را
و اوخ مژگانت
چه گستاخانه ارش را
به ستیز می طلبد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میبینی

چنان برگ خزانی جا مانده

از پاییزم

زیر پای

عابر دهر

ناله خش خش گونه ام

نوازشیست

بر گامهای رهگذر شب

و پایانی بر سکوت

ظهور کن

دوباره

برویانم

و باز

زنده ام کن

تا نفسی چند

زیر افتاب چشمانت بیاسایم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی مجبوری

به حرمت عهدی که بستی

نگاهت را از چشمانی بگیری

که دنیایت با یک نگاه او تمام میشود

چشمانی به وسعت خیال
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماه من سوی آسمان برگرد

شادمان و ترانه خوان برگرد

گونه هایم هنوز خیسند از

سیل آشوب دیدگان برگرد

این زمستان عجیب بی پرواست

با بهاران به شهرمان برگرد

ریشه ی این سكوت بی بنیه ست

بشكنش در دل زمان برگرد

از عبورت هنوز دلگیرم

عشق زیبای من برگرد

رفتنت ریشه مرا خشكاند

ای ،بسوزد دل خزان برگرد

این قدم های خسته بی فرداست

سبز و آزاده و جوان برگرد

دست شب بسته بال شب پره را

شمع تنهای مهربان ، برگرد

افسانه چیست

که میخوانمت

و سروده میشوی؟

شاعر میشود

دلم

وقتی حیای چشمانت

واژه ها را تک تک کنار هم میچیند

و غزلی میسراید

که روحی دارد از جنس لبخندخدا و

به بلندای سکوت این دل

اری

افسانه همین است

که افسون چشمان غزل خوان تو در بند کشد

این د...............ل را

همه افسانه همین است

همین
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی میگذرد

خوب یا بد

تلخ یا شیرین

یادمان باشد دلمان را نسپاریم دست هر نا اهلی

که زمینش زند و

پا ی بر ان بنهد

دلمان را نسپاریم

دست هر انسانی ،که نگاهش را نیست

افقی بیش ،ا ز سر پرچین خانه همسایه

دلمان را نسپاریم

دست هر عابر دهر

دست هر خانه به دوش

دل تو گوهر نایاب وجود توست در

عمق خرابات تنت

دل دل است...

دل نه گل است که اگر یک روز از عمد شکست

بشود بند زنی

قدر این دل باید

زندگی میگذرد

گر بخواهی با عشق

گر نخواهی با غم
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من می روم اما به او بگویید دوستش دارم،

به او که تنش بوی گلهای سرخ را میدهد،


به او ...که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم،


به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ است،


به او که نگاهش به گرمییه آفتاب و لبانش به سرخیه شقایق ودلش به زلالییه باران است،


به او که برای من مینویسد،


مینویسد از باران، از شبنم، از گرمای عشق و ...


من می روم اما به او بگویید دوستش دارم ،


به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من درآن غرق شده،


به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نورو شعرو ترانه برد،


و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد.


من می روم اما به او بگویید دوستش دارم،


به او که صدای پایش را میشنوم،


به او که لحن کلامش را میشناسم،


به او که عمق نگاهش را میفهمم،


به او که .....


من می روم اما به او بگویید دوستش دارم،


به او که گل همیشه بهارمن است،


به او که قشنگترین بهانه برای بودن من است


وبه او که عشق جاودانه من است......
 

Similar threads

بالا