باران

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بگذار
باران بيايد
و تو بيايي و بماني
تا تمام خاطره را
زير باران
تا يك نگاه عميق
تا يك تبسم عاشقانه
تا لبخند
تا بوسه
تا يك آغوش گرم
و تا يك نفسي دوباره
پيش ببريم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



لحظه ها را در سکوتِ لبهایت می شمرم

و زندگیم را در برقِ نگاهت می سازم

تو را در باغی پر از اطلسی هایِ روشن

و پر از مریم هایِ سپید می نشانم و

برایت ترانۀ باران می خوانم.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
صندلی در جاده منتظر است​


آفتاب می آيد و می رود

باران می آيد و می رود

برف می آيد و می رود

اما تو

نه از جاده می آيی

نه از قلب من می روی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


زندگی قافیۀ باران است

من اگر پائیزم

و درختانِ امیدم همه بی برگ شدند

تو بهاری

و به اندازۀ بارانِ خدا زیبائی.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
زودتر بيا

من زير باران ايستاده‌ام

و انتظار تو را می‌کشم.

چتری روی سرم نيست

می‌خواهم قدم‌هايت را، با تعداد قطره‌های باران شماره کنم

تو قبل از پايان باران می‌رسی

يا باران قبل از آمدن توبه پايان می‌رسد؟

مرا که ملالی نيست

حتا اگر صدسال هم زير باران بدون چتر بمانم

نه از بوی ياس باران ‌خورده خسته می‌شوم

نه از خاکی که باران غبار را از آن ربوده است.

هروقت چلچله برايت نغمه‌ی دلتنگی خواند

و خواستی ديوار را از ميان ديدارهايمان برداری بيا

من تا آخرين فصل باران منتظرت می‌مانم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان ‚ دوباره بخوان ‚ تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشک سال چه ترسی
که سد بسی بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور
در این زمانه ی عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب
تو خامشی که بخواند ؟
تو می روی که بماند ؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند ؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین
بهار آمده
از سیم خاردار
گذشته
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست
هزار اینه جاری ست
هزار اینه
اینک
به همسرایی قلب تو می تپد با شوق
زمین تهی دست ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی

شفیعی کدکنی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
کافی نیست :
آواز پرنده
رنگ طلوع خورشید
شکل دانه ی برف
صدای نفس های تند باران و برگ .....

حرف بزن
حرف .....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روزهایم خاکستریست ؛

چه کسی صدای باران را با خود به این حوالی خواهد آورد؟

کاش ابرها کمی مهربانتر بودند .
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیا‌ ای چارهٔ غم، دل حزین است
بیا باران نسیان در کمین است

بیا نیلوفرانه غم برانیم
بیا با مرغ شب از عشق خوانیم

بیا نجوا کنیم اندوهمان را
بیا تا بشکنیم بغض نهان را

بیا تا مهربانی ‌ها بکاریم
به پای دانه ‌اش باران بباریم

بیا یکدم در آغوشت بگیرم
برای دیدن رویت بمیرم

بیا درمان کن این تنهاییم را
سکوت خانه و ویرانیم را

بیا کاین ناله‌ها از روی درد است
نفس در سینه‌ام خاموش و سرد است


بیا دل را ببین بی‌ تاب گشته
به کنج خلوتش تنها و خسته


بیا گیسوی ظلمت را بچینیم
به شب چون اختران با هم نشینیم


 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


قصۀ باران

مي زند بر شيشه، باران
دوباره مرا مي كشد سوي خيابان، باران
مي شوم حيران، مي روم زير باران
به عشق بارِ ديگر ديدن باران
اما باز هم خبري نيست از باران
دوباره زنده مي شود، خاطرات من و باران
دوباره مي بارم، من هم همراه باران
هر چند مدتهاست
كه ديگر خبري نيست از باران
اما چه كنم
مرحمِ اين دلِ كوير شده از بي آبي
فقط باران است و فقط باران است و فقط باران

حامد ميرزا آقايي
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نخستین ورق کافرینش نبود
جز ایزد خداوند بینش نبود
ز هیبت برانگیخت ابری بلند
همان برق و باران او سودمند
ز باران او گشت پیدا سپهر
پدید آمد از برق او ماه و مهر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باران




[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از خویش می گریزم در این دیار، باران
دلتنگ روزگارم بر من ببار، باران
[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بغض گلوی ما را باری تو ترجمان باش
ای بی شکیب باران ای بی قرار، باران
[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در هق هق شبانه ماند ه به عاشقی مست
نجوای ناودانها در رهگذار باران
[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از همرهان درین باغ با من چه مهربان بود
بیدی که گریه میکرد در جویبار باران
[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بر فرق کوه بشکن مینای همتت را
خشکید چشم چشمه از انتظار، باران
[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با خنجر زلالت بشکاف پرده ها را
اسب و سوار گم شد در این غبار، باران
[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از آن غزال زخمی برگیر خستگی را
با کاسه های سنگاب در کوهسار، باران
[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]وه زانکه دل بریدن از خویش و با تو بودن
تا روزهای پیچان تا آبشار، باران
[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دلتنگ این دیارم ای غمگسار پرتو
در من ترانه سرکن با این بهار، باران
[/FONT]

**پرتو کرمانشاهی**
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


باران بهانه بود
که تو
زير چتر من
تا انتهای کوچه بيايی
و دوستی
مثل گلی
شکوفه کند در ميانمان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


دریای من, به ابر سپردم بیاورد
یک آسمان بهانه ی باران برای تو

ناقابل است بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز



باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد


قيصر امين پور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
هر كو شراب فرقت روزي چشيده باشد
داند كه سخت باشد قطع اميدواران
با ساربان بگویید احوال اب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


باران
چکه میکند روی بلندترین سکوت
ومن
اینجا
روی شیروانی خاطره ها
نگاهش میکنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد






بوسۀ باران

غیر از این داغ که در سینه سوزان دارم
چه گل از گلشن عشق تو به دامان دارم ؟
این همه خاطر آشفته و مجموعه ی رنج
یادگاری ست کزان زلف پریشان دارم
به هواداریت ای پاک نسیم سحری
شور و آشفتگی گرد بیابان دارم
مگذر ای خاطره ی او ز کنارم مگذر
موج بی ساحل اشکم سر طوفان دارم
خار خشکم مزن ای برق به جانم آتش
که هنوز آرزوی بوسه ی باران دارم
غنچه آسا نشوم خیره به خورشید سحر
من که با عطر غمت سر به گریبان دارم
شمع سوزانم و روشن بود از آغازم
که من سوخته سامان چه به پایان دارم


شفیعی کدکنی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


باران باشد
تو باشي
يك كوچه ي بي انتها باشد
به دنيا مي گويم خداحافظ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد






دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت


 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


آره بارون میومد
آره بارون میومد خوب یادمه
مث آخرای قصه، که آدم می ره به رویا
آره بارون میومد خوب یادمه
آره بارون میومد خوب یادمه

زیر لب زمزمه کردم
کی می تونه این دل دیوونه رو از من بگیره؟
اون قَدَر باشه که من این دل و دستش بدم و چیزی نپرسه
دیگه حرفی نمونه بعد نگاهش
آره بارون میومد خوب یادمه
آره بارون میومد خوب یادمه

یه غروب بود روی گونه هات
دو تا قطره که آخرش نگفتی بارونه یا اشک چشمات
اما فرقی هم نداره
کار از این حرفا گذشته
دیگه قلبم سر جاش نیست
آره بارون میومد خوب یادمه
آره بارون میومد خوب یادمه

خیلی سال پیش
توی خوابم دیده بودم تو رو با گونه ی خیست
اونجا هم نشد بپرسم بارونه یا اشک چشمات
اونجا هم نشد بپرسم
اونجا هم نشد بپرسم بارونه یا اشک چشمات
اونجا هم نشد بپرسم
آره بارون میومد خوب یادمه
آره بارون میومد خوب یادمه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد






آسفالت،
باران خورده،
مثل فلس ماهی‌ها،
از روشنی، گاهی،
بر هستی اشیا گواهی‌ها.

تنهایی‌ای
آن‌سان که حتی سایه‌ات با تو
گاه آید و گاهی نمی‌آید
در بی‌پناهی‌ها.






* از کتاب «آواز باد و باران». سرودهٔ محمدرضا شفیعی‌کدکن
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


دنيا چه کوچک شده
و تو چه بزرگ
و جاده ها چه طولانی
شايد هنوز مسافری در مه مانده باشد
تا باران
تنهاييش را خيس کند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


تن تو ظهر تابستون رو به یادم می یاره
رنگ چشمای تو بارون رو به یادم می یاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندون رو به یادم می یاره

من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه

تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون می زنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثل خواب گل سرخی، لطیفی مثل خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون می کنه

من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه

تو مثل وسوسه ی شکار یک شاپرکی
تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثل یک قصه پراز حادثه ای

من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه

تو قشنگی مثل شکل هایی که ابرها می سازن
گل های اطلسی از دیدنه تو رنگ می بازن
اگه مردای تو قصه بدونن که اینجایی
برای بردنِ تو با اسب بالدار می تاز ن

من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه

 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبان استارگان یک یک شمارم
به راهت تا سحر در انتظارم
پس از نیمه شوان که تو نیایی
زدیده اشک چون باران ببارم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




شبی از پشت یک تنهایی نمناک وبارانی ,

تورا با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم.

تمام شب را برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


دارم امید بر این اشک چو باران که دگر

برق دولت که برفت از نظرم بازآید

آن که تاج سر من خاک کف پایش بود

از خدا می‌طلبم تا به سرم بازآید
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر نیمکت شکسته ای در باران
در دست تو چتر بسته ای در باران
باران باران باران باران باران
تنها تنها نشسته ای در باران
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
من روح پاك آسمان را دوست دارم
آرامش اين بيكران را دوست دارم
وقتي هوا پر مي شود از عطر گلها
پرواز سوي آسمان را دوست دارم
اي كاش طبع شاعر باران ببارد
من آن غزلهاي روان را دوست دارم
هم نقش گل را در بهاران مي پسندم
هم برگريزان خزان را دوست دارم
پروانه خاموش گلزار وجودم
پروانه ام، پروانه ها را دوست دارم
يا رب توئي فرمانرواي ملك هستي
هر چه تو مي خواهي همان را دوست دارم





 
بالا