یه جفت چشم سیاهو یه حلقه ی طلایی یه فرش یاس و الماس دلی که...
دلا تا کی اسیر یاد یاری ؟!!
ز هجر یار تا کی داغداری ؟؟!!
بگو تا کی ز شوق روی لیلی
تو مجنون پریشان روزگاری
یه جفت چشم سیاهو یه حلقه ی طلایی یه فرش یاس و الماس دلی که...
دلا تا کی اسیر یاد یاری ؟!!
ز هجر یار تا کی داغداری ؟؟!!
بگو تا کی ز شوق روی لیلی
تو مجنون پریشان روزگاری
دلا تا کی اسیر یاد یاری ؟!!
ز هجر یار تا کی داغداری ؟؟!!
بگو تا کی ز شوق روی لیلی
تو مجنون پریشان روزگاری
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق............شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریمیار بی پرده از در و دیوار .......در تجلی است،یا اولی الابصار
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر / خرمن سوختگان را همه گو باد ببریار بی پرده از در و دیوار .......در تجلی است،یا اولی الابصار
رسید باد صبا غنچه در هوا داری.........ز خود برون شد و بر خود درید پیراهنروی بنمای و وجود خودم از یاد ببر / خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
نیکی و بدی که در نهاد بشر است/ شادی و غمی که در قضا و قدر استرسید باد صبا غنچه در هوا داری.........ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است.....ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن استنیکی و بدی که در نهاد بشر است/ شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل / چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف اوتا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است.....ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
دارم هوای صحبت یاران رفته را .....یاری کن ای اجل که به یاران رسانیمتا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
ما چو دادیم دل و دیده بطوفان بلا/ گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببردارم هوای صحبت یاران رفته را .....یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
روزها فکر من این است و همه شب سخنم........که چرا غافل از احوال دل خویشتنمما چو دادیم دل و دیده بطوفان بلا/ گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
معلوم نشد که در طربخانه خاک / نقاش ازل بهر چه آراست مراروزها فکر من این است و همه شب سخنم........که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند........آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنندمعلوم نشد که در طربخانه خاک / نقاش ازل بهر چه آراست مرا
در کارگه کوزه گری کردم رای/ در پایه ی چرخ دیدم استاد بپایآنان که خاک را به نظر کیمیا کنند........آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند
در کارگه کوزه گری کردم رای/ در پایه ی چرخ دیدم استاد بپای
میکرد دلیر کوزه را دسته و سر/ از کله ی پادشاه و از دست گدای
در دیر مغان آمده یارم قدحی در دستیادباد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد.......به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
تمنای وصالت نیست عشق من مگیر از من........به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانتدر دیر مغان آمده یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه/ وین عمر به خوشدلی گذارم یا نهتمنای وصالت نیست عشق من مگیر از من........به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
هردم از این باغ بری می رسد.....تازه تر از تازه تری می رسدتا کی غم آن خورم که دارم یا نه/ وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست/ کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
در کارگه کوزه گری رفتم دوش / دیدم دو هزار کوزه گویا و خموشهردم از این باغ بری می رسد.....تازه تر از تازه تری می رسد
شب فراق که داند که تا سحر چند است.....مگر کسی که به زندان عشق در بند استدر کارگه کوزه گری رفتم دوش / دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش/ کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم / در دهر چه صدساله چه یکروزه شویمشب فراق که داند که تا سحر چند است.....مگر کسی که به زندان عشق در بند است
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم / در دهر چه صدساله چه یکروزه شویم
درده تو به کاسه می از آن پیش که ما/ در کارگه کوزه گران کوزه شویم
بدرود
تا تو وصال من دهی کشته مرا فراغ تو/تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
محبت آتشــی کاشانه ســوز است
دهد گرمی،ولیکن خانه سوز است...
مرا هرگه بهار آید به خاطر یاد یار آید......به خاطر یاد یار آیدمرا هرگه بهار آیدتا تو وصال من دهی کشته مرا فراغ تو/تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند/گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا رامرا هرگه بهار آید به خاطر یاد یار آید......به خاطر یاد یار آیدمرا هرگه بهار آید
این صورتش بهانست اونور آسمان است..در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند/گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند/گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگرای عشق به شوق تو گذر میکنم از خویش / تو قافِ قرار منی و من عین عبورم
من از نهایت شب حرف میزنمای عشق به شوق تو گذر میکنم از خویش / تو قافِ قرار منی و من عین عبورم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |