گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

vahid.gerrard

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا بی خیال یکم کتاباتو نگاه کن شاید حجمش هولت داد مشروط بشی پشیمون میشی ها
بیخیال شما وقتتو طلف نکن من تأثیر پذیریم مخصوصا رو حرف صفره....
بسه این همه درس خوندیم چی توش بود؟؟؟
ترمو 1و2-جرم-حرارت-عملیات-راکتور-پالایش-گاز-....
رسمو کشیدن...
شبتون بخیر آبجی...
بدرووود
 

zahra_7

عضو جدید
بیخیال شما وقتتو طلف نکن من تأثیر پذیریم مخصوصا رو حرف صفره....بسه این همه درس خوندیم چی توش بود؟؟؟ترمو 1و2-جرم-حرارت-عملیات-راکتور-پالایش-گاز-....رسمو کشیدن...شبتون بخیر آبجی...بدرووود
کاملا معلومه تاثیرپذیریت صفره ناراحت نشی اخلاقتم صفره برادر اخوی دادا داداش کاکو
 

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از
یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی
پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک
معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و
دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه
حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه
سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با
چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون
آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را
بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما
اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه
بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان
تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه
انداخت. ولی چیزی نگفت !

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :

1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند
تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر
منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را
نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت
و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش
لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های
دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم
نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود
سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه
سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را
که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه
حیرت کرده است.

نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.

1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.

3ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد
 

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روحم آزرده مرا وسوسه بیهوده مکن

دگر این لحظه تن پاک من آلوده مکن

یاریم کن که رود از یادم غم دیرین این خاطره ها

شوق پروازسراپای مرا میکشد تا پس این پنجره ها

پیش رویم بگشا پنجره ای تا از آن پنجره پرواز کنم

روحم از قید تن آسوده شود هستی دیگری آغاز کنم.
 

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسمون ابرهات بردار وبرو
دیگه تنها من وبگذار وبرو
آسمون اخمهات واکن آبی شو
آسمون آفتابی شو آفتابی شو
آسمون غرق خونه دل من
آسمون دشت جنونه دل من
تک وتنها توی دنیای بزرگ
آسمون بی همزبونه دل من
آسمون مرده دیگه مهر وفا
بزم ما پرشده از رنگ وریا
نه محبت میشه پیدا نه صفا
آسمون قهره دیگه از ما خدا
آسمون کاشکی که میشد بپرم
تودلآبی تو خونه کنم
کاشکی میشد مثل ابرهای تو
زار زار گریه مستونه کنم
آسمون غرق خونه دل من
آسمون دشت جنونه دل من

به امید آنکه آسمون دلت همیشه آفتابی باشه

وحید خان
 

vahid.gerrard

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسمون ابرهات بردار وبرو
دیگه تنها من وبگذار وبرو
آسمون اخمهات واکن آبی شو
آسمون آفتابی شو آفتابی شو
آسمون غرق خونه دل من
آسمون دشت جنونه دل من
تک وتنها توی دنیای بزرگ
آسمون بی همزبونه دل من
آسمون مرده دیگه مهر وفا
بزم ما پرشده از رنگ وریا
نه محبت میشه پیدا نه صفا
آسمون قهره دیگه از ما خدا
آسمون کاشکی که میشد بپرم
تودلآبی تو خونه کنم
کاشکی میشد مثل ابرهای تو
زار زار گریه مستونه کنم
آسمون غرق خونه دل من
آسمون دشت جنونه دل من

به امید آنکه آسمون دلت همیشه آفتابی بلشه
ایول داریوش...
همش داری حال میدی بهنام جون...
 
بالا