رد پای احساس ...

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کنــارت هستند. تا کـــی؟

تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند.

از پیشــت میروند یک روز. ..کدام روز؟

وقتی کســی جایت آمد

دوستــت دارند. تا چه موقع؟

تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند

میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه

نه......

فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود

و این است بازی باهــم بودن...!
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دلم تنگ مي شود
براي تو
براي هرآنچه که تکانم مي دهد

تـــــا تــامل خـــويش
بـــــــراي خاطراتمان
چيزهايي که تو، توهم مي خوانيشان

دلــم کــه تنـــگ مي شــود
پاي لحظه هاي خالي از تو
بــساط اشک پهن مي کــنم

گوش خيالم را به گذشته مي چسبانم
صدايت را از امواج پراکنده ي زمان جمع مي کنم
پژواک صدايت بر ديوار ذهن مي کوبد
پر از آواز مي شوم از تو

مگرغير از اين است
که توهم هم وجود دارد؟

باشد ...
به خودم دروغ نمي گويم!
اما به حقيقت دقايق پريشان عاشقي سوگند
دلم براي اين توهم تنگ مي شود

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

عشق من
تو از متن یک رویــا آمدی
تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند
و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه .
تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده
و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام .
حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم
چشمهای تو برایم دنیایی ناشناخته است .
حالا دیگر نبودی وجود ندارد
که هر چه هست
تو هستی


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عادت درد سنگینی است ! وقتی اوج میگیرد...

...با خود عهد کرده بودم دل نبندم

اما دل گوش نکرد ..
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات
باشد، قبول...لااقل این نکته را بدان:
آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم
در سینه می تپید،
دلم بود...
نا مهربان...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دلم گرفته آسمون

نمی تونم گریه کنم

شکنجه میشم از خودم

نمی تونم شکوه کنم

انگاری کوه غصه ها

رو سینه من اومده

آخه داره باورم میشه

خنده به ما نیومده

خنده به ما نیومده
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم *بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم *

بیا ازحسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم * بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم
 

TELLI

عضو جدید
گاه و بی گاه
به سراغم می‌آمدی
شاید خواب می‌دیدم
و آمدن تو
یعنی آواز باران‌ها حالا می‌فهم
تو چیزی نبودی
جز یک ترانه دلتنگ
و من
بیهوده چشم به راهت می‌ماندم...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
شبی پرسیدمش با بیقراری به غیر از من کسی را دوست داری
به چشمش اشک شد از شرمساری میان گریه هایش گفت آری

مرسی خانم
TELLI
من تشکر ندارم اینجا تقدیم کردم:redface:
 

TELLI

عضو جدید
قبل ترها

دلم

نمیتوانست تحمل کند نبودنت را

حالا

تنها رفیق من

نبودنت شده...
 
  • Like
واکنش ها: noom

TELLI

عضو جدید
وقتی دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر رفت من در انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی توانست من را دوست بدارد من او را دوست داشتم

وقتی که او تمام کرد من شروع کردم

وقتی او تمام شد من آغاز شدم

وچه سخت است تنها متولد شدن 

مثل تنها زندگی کردن 

مثل تنها مردن...
 
  • Like
واکنش ها: noom

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]نگاهت آتشگاهیست پرستیدنی[/FONT]
[FONT=&quot]کلامت صداقتی نا آشنا[/FONT]
[FONT=&quot]گمشده در اعصار دور[/FONT]
[FONT=&quot]نگاشته در ابیات دلبرانه [/FONT]
[FONT=&quot]یکی نیست راهمان گرچه [/FONT]
[FONT=&quot]باورم کن[/FONT]
[FONT=&quot]که رها نیست دلم[/FONT]
[FONT=&quot]از بازی سرنوشت[/FONT]
[FONT=&quot]که همیشه بنگاه غمم بوده [/FONT]
 
  • Like
واکنش ها: noom

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
نگاه، اعتماد بود و بس!
کلام، مهربانی بود و بس!
خواسته، محبت بود و بس!
دست، دوستی بود و بس!
دل، عشق بود و بس!
لبخند، پیمانه بود و بس!
یار .... اما ... دیو بود و بس!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
و من از پنجره بیداری

کوچه یاد تو را می نگرم...

و چنان آرامم که کسی فکر نکرد

زیر خاکستر آرامش من

چه هیاهویی هست ...

عاشقی هم دردی است !!!

و من از لحظه دیدار تو می دانستم


که به این درد


شبی

خواهم مرد ...
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وقتی رفتی
باران گرفت
گونه هایم خیس شد
زبانم خشک
پاهایم سست
دستانم شاعر
و از هیاهوی پر تپش قلبم صدایی آمد

که می گفت:
"معنای باران، عشق است ا
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
بارون كه ميباره حال و هواي دل و هم باروني ميكنه

يادمه يكي از همين روزاي باروني بود

پاييز بود يا زمستون و يادم نيست شايد مهم هم نباشه

چيزي كه مهمه و من و باروني ميكرد حرفاي تو بود زير اخرين بارون با هم بودن

يادته گفتي اگه يه روز دلت گرفت و خواستي گريه كني برو زير بارون تا كسي اشكاتو نبينه

الان داره بارون ميباره ،دلم گرفته، گريه هم كه ...

امــــــــــــــــــــــــــا ...

يه چيزي مثل هميشه نيست

تو ، بارون ،‌ گريه كردن ..... نه

اينـــكه

اين روزا

من از همه چيز توبه كرده ام حتي ...
 
  • Like
واکنش ها: noom

noom

عضو جدید
حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد
و بوسیدنت موکول شده
به تمامی روزهای نیامده..
حالا که هر چه دریا و اقیانوس را
از نقشه جهان پاک کردی
مبادا غرق شوم در رویایت
باید اسمم را
در کتاب گینس ثبت کنم
تا همه بدانند
- زنی
با سنگین ترین بار دلتنگی
روی شانه هایش -
تو را دوست میداشت
میبینی
عشق همیشه
جاودانگی میاورد
از : گیلدا ایازی
 

TELLI

عضو جدید
عشق من

شبیه باران نیست که گاهى بیاید و گاهى نه،

عشق من

شبیه هواست،

ساکت،
اما همیشه در اطراف توست
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز

وقتی به خودم فکر میکنم می بینم این ترانه ابی چقدر باهام صادقه

مثله پروانه ای در مشت
چه آسون میشه ما رو کشت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ گمان ندارم روزی همسفر باشیم ...

تورا شوق مقصد هست ...

و مرا شوق جاده ...

آرزویم

باتو بودن بود ...

اما

.

.

.

آرزو بهتر است آرزو بماند ...!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
باورنکن ای گل که پایان خزان است
وقت چمن و بلبل و مشتاق بیان است
دل خوش نکن آخر به یکی شعلهء خورشید
این شعله که بینی از آن عشق نهان است

تشکر ندارم شرمنده:gol:
 

sepantaaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستانها دارم از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو...
بی تو میرفتم... تنها....
تنها....
و صبوری مرا کوه تحسین میکرد...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
بگو نه! به خط کشيدن رو پرِ پرواز رويا
بگو نه! به سنگ پروندن به قناري به شقايق
به سياه کردن آينه به قفس کردن مهتاب
بگو نه! به سنگسار دوتا پروانه‌ي عاشق
رد شو از ترس و به سايه بگو نه!
بگو نه! که کوچه گلبارون شه
به سکوت و شب بگو نه!
بگو نه که عاشقي آسون شه!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روزها پر و خالی می‌شوند
مثل فنجان‌های چای در کافه های بعدازظهر
اما هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد
این که مثلا تو
ناگهان در آن‌سوی میز نشسته باشی ...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
راهي براي رفتن​
نفسي براي بريدن​
كوله بارم بر دوش​
مسافر ميشوم گاهي...​
عشقي براي خواندن​
بغضي براي شكفتن​
خاطراتم در دست​
بازيچه ميشوم گاهي...​
نگاهي در راه​
اعتمادي پرپر​
پاهايم خسته​
هوايي ميشوم گاهي...​
فكرهاي كوتاه​
صبري طولاني​
صدايي در باد​
زمستان ميشوم گاهي...​
روزهاي رفته​
ماه هاي مانده​
تقويم ام بي تاب​
دلم تنگ ميشود گاهي...​
جاي پايي سرد​
رد پايي گنگ​
در اين سايه ي تنهايي​
چه بي رنگ ميشوم گاهي...​
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مبهوت
در این جهان چون برهوت مبهوت
آه ای پدر مگر
گندم چه قدر شیرین بود ؟
و سیب سرخ وسوسه حوا را
در دامن فریب چرا افکند ؟
نفرین به دیو وسوسه
نفرین به هوشیاری
آری عقاب شیطان را
من در بهشت دیدم
و نیز رنج آدم و حوا را
دراین زمین زندان
و رنج جاودانه انسان
دیدم مرا
این غرق در ملال
دیو محیط من این دوی اضطراب
می کاهد از درون چو چناران دیرسال
ناگه
مشام جان را
از باغ عشق رایح ای مست می کند
گفتی که باغ عشق بهشت است
در باغ عشق او
از پله های مرمر
با قامتی بلندتر از افرا
می آمد
و عطر روحپرور اندامش
ذرات نور را
در شور و شوق و وسوسه می آورد
دیدم که دستهای سپیدش
انبوه گیسوان سیاهش را
آشفته می کند
دیدم که انعطاف نگاهش
پرواز پاک چلچله ها بود
ناگاه دیدگان چو گشودم
چه وحشتی
دیدم فریب بود فروپوش دهشتی
دیدم که با تمام ظرافت او
ازهم گسیخت
ریخت فروریخت
هیچ شد
چه خوابهای نغز طلایی را
پنداشتم
نقش حقیقتی ست
چه جامه های فاخر
بر قامت بلند تمنا
در هاله های رویا
بردوخته
چه شعله های سرکش
در باغهای پندار افروخته
چه صادقانه و معصوم
در شعلههای سرکش آن عشق
سوخته بودم

حمید مصدقhttp://www.avayeazad.com/hamid_mosadegh/index.htm
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا