رد پای احساس ...

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کم کم یاد خواهی گرفت

تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیرکردن یک روح

را

این که عشق ،تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر

ویاد می گیری که بوسه ها قرارداد نیستند

وهدیه ها ،معنی عهد و پیمان نمی دهند.

کم کم یاد می گیری

که حتی نور خورشید هم می سوزاند اگرزیاد آفتاب بگیری

باید باغ خودت را پرورش دهی به جای این که

منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

یاد می گیری که می توانی تحمل کنی

که محکم باشی...

پای هر خداحافظی یاد می گیری که خیلی می ارزی....!!!
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]ستم بگیر که از غم ایام خسته ام
نازم بکش که عاشقم و دلشکسته ام
از خود مران مرا که قسم می خورم هنوز
جز با دو چشم مست تو عهدی نبسته ام
رفتی برو،برو که دلم پر ز داغ توست
من سرخ لاله ام که ز داغ تو رسته ام/[/h]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
باران

باران نم نم ریز

و من،

در امتداد من، نگاهم و پاهایم

و خیسِ خیابان

و آدمهای هراسان

و چتر

و چتر

و چتر

باران،

باران و اشکهای ناپیدا،

روی گونۀ من.

چه فرصت خوبی،

که هر چه بغض دارم،

در این خیابان خیس بترکانم.
 

راضیه (ت)

عضو جدید
به دنبال رد پای کدام احساس میگردی که این همه مدت خود را درگیر پیدا کردنش ساخته ای ؟ احساس مدتهاست که مرده و اثری از رد پایش نیست.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در غمِ هجرِ رویِ تو
رفته زِ کف قرارِ دل

گر ننمایی ام تو رخ
وای به حالِ زارِ دل

نیست شبی که تا سحر
خون نفشانم از بصر

زان که غمِ فراقِ تو
کرده تمام کارِ دل...
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چه بشود
تو از امتداد کلمات من
از شعر های من که نمی روی
حتی آنگاه که نباشم
جاوید ساخته ام ترا
بر بستر حریر شعرم...
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]گاه
آدمی تنهاتر از آن است که سکوتش می گوید
دیشب
تنهایی ام
تا نوکِ مدادت آمده بود
... اگر می نوشتی ام!
اگر می نوشتی ام!
گاه
تنهایی تنهاتر از آن است که دیده شود

محمدعلی بهمنی[/h]
 
  • Like
واکنش ها: noom

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
در قصر خاک
در سیاهی مطلق
ریشه های انجیر
چه گونه از خاک همانی را می گیرند
که فقط انجیر شود ؟
چگونه است که هیچ درخت توتی انجیر نمیدهد ؟
انسان در کجا ریشه دارد ؟
در اندیشه ؟
ظلمات جستجوی ما کجاست ؟
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلــ ــم،

یک بـ ـغـ ــل شعــ ــر می خواهد

یک مشت آغــ ــوش آبـ ـی آستانت..

بـ ــ ــاران بـ ـبـ ــارد،

لبـخنــ ـد بــزنــ ـی..

نــ ــفــــ ــس بکشم

زیــر چــتــ ـر تــــ ــو..!!
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]مرگ من سفری نیست
هجرتی است
از سرزمینی که دوست نمی داشتم
به خاطر نامردمانش !

... ... خوشا پر کشیدن ، خوشا رهایی !
آه ، این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند ...

شاملو[/h]
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
مــے پوشانَـــم دِلتنـگـــے ام را ..

بـــا بستَـــری از کلـماتــــــ ، ..

امــا بـــــاز ..

کســـــے / دَر دلــ♥ـــم/ ..

"تـــ♥ــــو" را صــدا مــــے زنَـــــد! ...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
و صدای باران ، و سکوتی دلگیر

و نوایی که تو را می خواند : آه ای همدم ِ من زود بیا

یاد ِآن روز بخیر ،یاد ِ آن روز ِ سپید

یاد آن روز که دیدار ِ تو شد قسمت ِ من

یاد آن روز که نقاش ِ زمان

طرح ِ چشمانِ تو را،ساخت اندازه ی دیوار دلم

یاد آن روز بخیر....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از تبار باران که باشی... بی بهانه سیل میشوی بر هرچه غم .
رخ میشویی به آب ؛جان ودل رها میکنی در بیابان ...
بیا بانو ...
بیا قدری عاشقی کنیم ....
حالا سالهاس که کودکان پاییز خیال خاطره دارند ....

باران می آید بانو ...
و تو عاشق بوی باران خورده ی این خاکِ باوری ...
باران را دوست داری اما نه با چتر ...
میگویی از این برهنه گی احساس در زیر باران...
ا
نهم بارانی که می آید تا اندازه کند عیار باور آدمی را ....(لذت میبرم)
تو در باران رقص سکوت میکنی ...
دست میکشی به جاده ...
سر میگذاری به روی هرچه برگ باران خورده ...
و آرام ذکر عشق میگویی ....
سلام به دوس داشتنهای بی بهانه
به باران .

به نگاه دختری خیره به در ...
به سکوت مادری در انتظار ...
به همین خداحافظ ِ رفتن های من ...به ترانه ..
.

 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
دردل من چیزیست...

مثل یک بیشه ی نور

مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم

که دلم میخواهد بدوم

تا ته دشت...

بروم تا سرکوه...

دورها اوایی ست که مرا میخواند...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
می شود خسته شد پای پس کشید


می شود بی خیال شد گوشه ای خزید


میشود دل برید نا امید

من ولی بر این امید روشنم در دلم

می شود ایستاد مثل کوه-پایدار

می شود قد کشید مثل سرو-استوار

می شود ره سپرد مثل رود-بردبار
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ردي از حضورت را برايم ارمغان بگذار

كه من ثانيه ثانيه كم مياورم تو را...

دست هايت را...

تپش بي امان قلبت را...

اي غريبه ي آشنا تر از من با من...
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غروب

چشم هایت راببندو.....

به من فكر نكن

به این كه

كنار بخاریی كه بی تو سردش است

چای می شوم و از دهن می افتم


غروب كه شد...

چشم هایت راببند وبه این فكر كن...

من

روی شانه های چه كسی سنگینی می كنم

قرمزی چشم های خورشید

ربطی به مرگ من ندارد.
 
  • Like
واکنش ها: noom

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آری ! دلم به حال خودش گریه می کند !
وقتی ز زنده ماندن خود انصراف داد ...

خود را به قدر بد شدنت انعطاف داد ...
با تیغ صبر ، روی لطیفش شکاف داد ...

وقتی به قهر
گوشه ی عزلت گزیده ام ...

وقتی پس از هزار مصیبت که دیده ام ..
آخر

به آن نتیجه ی اول رسیده ام ...
وقتی بریده ام ...

آری ! دلم به حال خودش گریه می کند !
وقتی به بند می کِشمش تا که نشکنم

وقتی که خون ، چو سرب مذاب است در تنم
وقتِ شکستنم ...
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من

به ما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من

بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش

بیاور قطره ای اخلاص دریا کردنش با من

اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را

بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من

اگر در ما به رویت بسته شد دل بر مکن بازا

در این خانه دق الباب کن وا کردنش با من

بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را

بیاور نیک وبد جمع و منها کردنش با من

اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت

تو نام توبه را بنویس امضا کردنش با من
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
گیرم که مرا جواب کردی خوش باش

تهمت زدی و خراب کردی خوش باش

آن روز که با خودت گلاویز شدی

گر آینه را مجاب کردی خوش باش.....!

 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
بغض میکنم
گلویم بد جور هوای ایست

هوای لبخند ندارم چه کنم دست دلم نیست
با تو
یا بی تو
فرقی نمیکند
چشمهایم یک ساز را بلد شده اند
وقتی که نیستی
نبودنت
وقتی که هستی
فکر رفنت
سجاده ام خیس شده اما دلم باز نا آرام است
خودم هم نمیدانم چه شده مرا
حالم نه مثل همیشه است
نه نیست
جاده های از پاهایم خسته اند از بس که رفتم و نرسیدی
از بس که گفتم و...
دلم به گلایه نمیرود که هرچه گلایه هست از دلم هست
تنها از دلم
میخوانم دلم را به اسم تو
که دلم آرام گیرد
که حتی یاد تو آرامش قلب هاست

 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین

کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین

از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز

در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوباره به چشمت حسد می برم


گمانهای بسیار بد می برم
زدستنگاهت به هر محکمه


دل زخمی ام را سند می برم
چنان صخره ای مانده بر ساحلم


چه زجری از این جذر و مد می برم
من ازقل هو الله چشمان توست


که پی بر وجود احد می برم
تو درمن جنونی ازل زاده ای


در این سر تو را تا ابد می برم
علی جان نثاری
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبانه های غریبی است شبانه های بی کسی من

اشک در میان خاطراتم به سیاهی می گرید .
آوار سنگین تنهایی چنین بی رحم و تازیانه وار
به کدامین سو می کشانیم ؟
امروز سراسر حضورم را غرق
در نیاز داشتنت کردم و تو ...
نمی دانم ، شاید تو نبودی
که در مسیر باد صدایم کردی
و سرزمین بی کسی هایم را سراسر حضور .
.
حرفهایم بوی نیستی می دهند
و تو حضورم را تکرار نمی کنی .
آخر چگونه برایت بسرایم ؟؟
چگونه از حضورت سیراب شوم وقتی که تو همیشه نیستی
و دمادم سرود بودن را فریاد می کنی ؟
نمی دانم ، شاید حرفهایم
تکراری است از نا گفته های وجودم .
.
.
اشکهایم دیگر تو را محسور دیدگانم نمی کند
چشمهایت دیگر برای حضور من پرواز نمی کند
و دیدگانت مرا دیوانه تر از همیشه
اسیر در غبار نمی کند .
نفرین بر تو
که مرا در حضور خلاصه نمودی
و افسوس که دلم هیچ گاه نتوانست بگوید :دوستت نداشته ام ؛ هیچ گاه بر نگرد .
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا