خلق را تقلیدشان بر باد داد
خلق را تقلیدشان بر باد داد
ای دوصد لعنت براین تقلید باد
"حکایت زیان تقلید"
یکی از صوفیان مسافر شبی به خانقاهی رسید، فورا خر سواری خود را به طویله برد و در آخور بست و مقداری آب و علف به او داد و خود وارد مجلس صوفیان شد.
صوفیی در خانقاه از ره رسید
مرکب خود برد و در آخور کشید
صوفیان فقیر که روزها گرسنگی خورده بودند و هیچ چیز در خانقاه نبود که بفروشند و با آن نان و خورشی سازند، از ناچاری خر صوفی را بردند و فروختند و با پولش طعام های رنگارنگ تهیه کردند و خوردند و از شادی به پا خواستند و سماع گرمی کردند، صوفی مسافر هم جذب آن مجلس شادمانه شد و به سماع ایستاد؛ ابتدا با ذکرهای اصلی خانقاه سماع می کردند ولی در آخر کار :
چون سماع آمد ز اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب ِگران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
زین حرارت جمله را انباز کرد
زین خراره، پای کوبان تا سحر
کف زنان، خر رفت و خر رفت ای پسر از ره تقلید آن صوفی همین
خر برفت آغاز کرد اندر حنین
این صوفی ِمسافر بی خبر از همه جا، بنا به تقلید دیگران می گفت: «خر برفت و خر برفت بامداد فرا رسید؛ صوفی به طویله رفت، ولی از خرش خبری نبود. پنداشت که خادم خر را بیرون برده تا آبش دهد، منتظر ماند تا خادم آمد، ولی خر همراه او نبود. درباره ی خرش پرسید.
خادم گفت: «چرا خودت را به نادانی می زنی، از ریش سفید خودت خجالت نمی کشی ؟»
صوفی گفت: «من خر را به تو سپرده ام.»
خادم پاسخ داد: «من چه کنم، صوفیان حمله آوردند و خر را بردند و من از بیم جان نتوانستم جلوی آنها را بگیرم.»
صوفی گفت: «چرا به من خبر ندادی که من مانع شوم و یا حداقل پول آن را به طور سرانه از آنها باز گیرم. حالا که همه رفته اند چه خاکی بر سر کنم
گفت: والله آمدم من بارها
تا تو را واقف کنم زین کارها
تو همی گفتی که خر رفت ای پسر
از همه گویندگان با ذوق تر
باز می گشتم که او خود واقف است
زین قضا راضی است مردی عارف است
گفت: آن را جمله می گفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتمش
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو سد لعت بر این تقلید باد
خاصه تقلید چنان بی حاصلان
خشم ابراهیم بر، با آفلان
تقلید، ولو علم تقلیدی، انسان را از کمال به نقص می برد؛
چنانکه در ابیات پسین می گوید:
گرچه عقلت سوی بالا می پرد
ای دوصد لعنت براین تقلید باد
"حکایت زیان تقلید"
یکی از صوفیان مسافر شبی به خانقاهی رسید، فورا خر سواری خود را به طویله برد و در آخور بست و مقداری آب و علف به او داد و خود وارد مجلس صوفیان شد.
صوفیی در خانقاه از ره رسید
مرکب خود برد و در آخور کشید
صوفیان فقیر که روزها گرسنگی خورده بودند و هیچ چیز در خانقاه نبود که بفروشند و با آن نان و خورشی سازند، از ناچاری خر صوفی را بردند و فروختند و با پولش طعام های رنگارنگ تهیه کردند و خوردند و از شادی به پا خواستند و سماع گرمی کردند، صوفی مسافر هم جذب آن مجلس شادمانه شد و به سماع ایستاد؛ ابتدا با ذکرهای اصلی خانقاه سماع می کردند ولی در آخر کار :
چون سماع آمد ز اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب ِگران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
زین حرارت جمله را انباز کرد
زین خراره، پای کوبان تا سحر
کف زنان، خر رفت و خر رفت ای پسر از ره تقلید آن صوفی همین
خر برفت آغاز کرد اندر حنین
این صوفی ِمسافر بی خبر از همه جا، بنا به تقلید دیگران می گفت: «خر برفت و خر برفت بامداد فرا رسید؛ صوفی به طویله رفت، ولی از خرش خبری نبود. پنداشت که خادم خر را بیرون برده تا آبش دهد، منتظر ماند تا خادم آمد، ولی خر همراه او نبود. درباره ی خرش پرسید.
خادم گفت: «چرا خودت را به نادانی می زنی، از ریش سفید خودت خجالت نمی کشی ؟»
صوفی گفت: «من خر را به تو سپرده ام.»
خادم پاسخ داد: «من چه کنم، صوفیان حمله آوردند و خر را بردند و من از بیم جان نتوانستم جلوی آنها را بگیرم.»
صوفی گفت: «چرا به من خبر ندادی که من مانع شوم و یا حداقل پول آن را به طور سرانه از آنها باز گیرم. حالا که همه رفته اند چه خاکی بر سر کنم
گفت: والله آمدم من بارها
تا تو را واقف کنم زین کارها
تو همی گفتی که خر رفت ای پسر
از همه گویندگان با ذوق تر
باز می گشتم که او خود واقف است
زین قضا راضی است مردی عارف است
گفت: آن را جمله می گفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتمش
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو سد لعت بر این تقلید باد
خاصه تقلید چنان بی حاصلان
خشم ابراهیم بر، با آفلان
تقلید، ولو علم تقلیدی، انسان را از کمال به نقص می برد؛
چنانکه در ابیات پسین می گوید:
گرچه عقلت سوی بالا می پرد
مرغ تقلیدت به پستی می چرد
علم تقلیدی وبال جان ماست
عاریه است و ما نشسته کان ماست
علم تقلیدی وبال جان ماست
عاریه است و ما نشسته کان ماست