رد پای احساس ...

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آيا شده است هيچ

آيا شده است هيچ
مهتاب را به دست بگيری
بستانی از سپيده تمنای روز را
عکسی بگيری دست به گردن
با حس
هم در لحظه عطر اقاقی را
در واژه ای ببينی

هر روز اينچنينم
هر روز.....
 

afson jon

اخراجی موقت
و من کودکی بر باد رفته ام را در چشمان باران زده ات میبینم

چشمانی که روزی تمام آمال من بود

و تو...........

این بی رحم ترین قسمت تقدیر است

و تو........

باید از کلبه ویرانه تو بروم

مات و مبهوت نگاهت هستم

وخیالت حس زیبای لطافت

ومن مرده نیمچه لبخند نگاهت هستم............
 

DAVOODKHATAR

کاربر فعال
اگرگرم واگر سردیم باهم


اگر سبز واگر زردیم با هم

همین اول بیا عهدی ببندیم

اگر سود و ضرر کردیم با هم

چگونه بگذرم از تو؟چگونه

که ما همزاد یکدردیم باهم

من از این راه می ترسم نترسم؟

بیا!از نیمه برگردیم باهم

میان کینه ها از خود بپرسیم

که آیا ما جوان مردیم باهم

چنان با من شبیهی..نیست پیدا

دو تن ..انگار یک فردیم باهم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
برايت دعا ميكنم.
هر بار كه پرنده اي مي بينم،

هر بار كه مردم بي تفاوت از كنارم مي گذرند و
هر بار كه نفس مي كشم، برايت دعا مي كنم،
تا به آنچه مي خواهي برسي.



 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من عاشق گریه کردن زیر بارانم
عاشق دویدن و چرخیدن با تو زیر بارانم
من عاشق بارانم ولی
ولی حیف …
بوی خیسی را دوست دارم
باران بوی خاطره هایم را میدهد …
خاطره های شیرین
شاید هم کمی تلخ
من عاشق بارانم[FONT=&quot][/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سیاهی شب را در چشمانت به بند میکشم تا هربار که به تو مینگرم زیبایی نور ماه را تنها در چشمان تو ببینم.
 

afson jon

اخراجی موقت
در واژه واژه کلماتم تو را حس میکنم
دیر زمانیست یادی ز من نمیکنی......وووواییی بر من
رد پای احساسم را در ناکجا آباد برایت به یادگار گذاشتم....
باشد که روزگاری یادی از ما بکنی...
رویای دور از دسترس من..........................................................
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر صبح چشم که می گشایم؛ پروانه های دلم را می بینم که بسوی تو پرواز می کنند! و هر شب پیله های عشقت را نوازش می کنم؛ تا روز بعد دلت بی پروانه نماند
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
روزها با همه تلخی و شیرینی خود می گذرند
عشقها می میرند
رنگها رنگ دگر می گیرند
وفقط خاطره ها
چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده بجا می مانند
 

DAVOODKHATAR

کاربر فعال
مثل مسافرهای تنها مانده در راهم

خرمای مقصد بر نخیل و دست کوتاهم

من می توانم آنچنان باشم که می خواهی

تو می توانی انچنان باشی که می خواهم ؟

من می توانم سایه ای باشم به دنبالت

تو می توانی آسمان باشی به همراهم

یک روز می گویی که از خاطر ببر مارا

یک روز می گویی که از یادت نمی کاهم

تو می توانی تا کنی با دیگران هر جور

باور ندارم نازنین حالا تو باما هم ......
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اسمتو واسه دلخوشی می خوام...دلتو واسه عاشقی می خوام...صداتو واسه آرامش [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]می خوام...دستت رو واسه نوازش می خوام...پاهاتو واسه همراهی می خوام... [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عطرت رو واسه مستیش می خوام...خیالت رو واسه پرواز می خوام...خودت رو واسه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پرستش می خوام... [/FONT]
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
در قله ی انتظار مهمانم کن
شب رفت اگر، نهار مهمانم کن
صد فصل بر این خواهش بیجا بگذشت
یک بوسه ی آبدار مهمانم کن

ویرایش شده است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گاهي؛

اگر مال دزديده شده ات را از دزد بخري باز هم سود كردي...


حالا شب هايم را به من چند ميفروشي؟

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر از گاهی دریا هوس میکنه به ساحل سری بزنه

براش مهم نیست ساحل دستشو میگیره یا نه

مهم اثبات وفاداری دریاست ..
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
من آمده ام که با تو راهی بشوم


آنی که تو از دلم بخواهی بشوم


دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!


می خواهم از این به بعد ماهی بشوم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هنوز هم دلم تنگ مي شود ؛

براي
حرف زدنت

و براي
تکيه کلامهايت
...

که نمي دانستي فقط
کلام تو
نبود!

من
هم به آنها …

تکيه
داده بودم...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می خواستم هرگز ننویسم

اما

کی توانسته ام خواستهایم را لباسی بپوشانم از عقل

می نویسم

از تو

که در این روزهای سرد و خاکستری

خیالت سینه ام را گرم می کند

نه

می سوزاندم

می نویسم

از تو

که نوشتن از تو

انگار سرنوشت همیشه ی من است
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي كاش تو رودخانه باشي تا من...


هر روز تمام قطره هايت را من...


من نيز سفال كوچكي باشم كه


يك روز شراب اگر بنوشي با من...
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
این چشم های تو
انبوه قهوه زار
بی خوابی مرا
تعبیر می کند
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قیصر امین پور

ای تو به من از خودِ من
خویش‌تر
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم ها را بسته ام تا باز هم یادت کنم
گاه ناچارم که در افکارم ایجادت کنم

جستجویت می کنم در حرف های دیگران
دلخوشم با هر چه باعث می شود یادت کنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دنيا همان يک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا

از عمق چشمانم ربود

.

.

.
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دست‌های من پرده‌های هستی تو را از هم می‌گشاید
در برهنه‌گی ِ بیشتری می‌پوشاندت
اندام به اندام عریانت می‌کند
دست‌های من
و از پیکرت
پیکری دیگر می‌آفریند.

اکتاویا پاز
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بچه‌ی زیبای جگنی نرم
فراخ شانه، باریک اندام،
رنگ و رویش از سیب ِ شبانه
درشت چشم و گس دهان
و اعصابش از نقره‌ی سوزان ــ
از خلوت ِ کوچه می‌گذرد.
کفش ِ سیاه ِ برقی‌اش
به آهنگ مضاعفی که
دردهای موجز ِ بهشتی را می‌سراید
کوکبی‌های یکدست را می‌شکند.

بر سرتاسر ِ دریا کنار
یکی نخل نیست که بدو ماند،
نه شهریاری بر اورنگ
نه ستاره‌یی تابان در گذر.
چندان که سر
بر سینه‌ی یَشم ِ خویش فروافکند
شب به جست‌وجوی دشت‌ها برمی‌خیزد
تا در برابرش به زانو درآید.

تنها گیتارها به طنین درمی‌آیند
از برای جبریل، ملک مقرب،
خصم سوگند خورده‌ی بیدبُنان و
رام کننده‌ی قُمریکان.

هان، جبریل قدیس!
کودک در بطن ِ مادر می‌گرید.
از یاد مبر که جامه‌ات را
کولیان به تو بخشیده‌اند.

۲
سروش پادشاهان مجوس
ماه رخسار و مسکین جامه
بر ستاره‌یی که از کوچه‌ی تنگ فرا می‌رسد
در فراز می‌کند.
جبریل قدیس، مَلِک مقرب،
که آمیزه‌ی لبخنده و سوسن است
به دیدارش می‌آید.
بر جلیقه‌ی گلبوته دوزی‌اش
زنجره‌های پنهان می‌تپند
و ستاره‌گان شب
به خلخال‌ها مبدل می‌شوند.

ــ جبریل قدیس
اینک، منم
زنی به سه میخ شادی
مجروح!
بر رخساره‌ی حیرت زده‌ام
یاسمن‌ها را به تابش درمی‌آوری.

ــ خدایت نگهدارد ای سروش
ای زاده‌ی اعجاز!
تو را پسری خواهم داد
از ترکه‌های نسیم زیباتر.

ــ جبریلک ِ عمرم، ای
جبریل ِ نی‌نی ِ چشم‌های من!
تا تو را بَرنشانم
تختی از میخک‌های نو شکفته
به خواب خواهم دید.

ــ خدایت نگه‌دارد ای سروش
ای ماه رخساره و مسکین جامه!
پسرت را خالی خواهد بود و
سه زخم بر سینه.

ــ تو چه تابانی، جبریل!
جبریلک ِ عمر من!
در عمق پستان‌هایم
شیر گرمی را که فواره می‌زند احساس می‌کنم.

ــ خدات نگهدارد ای سروش
ای مادر ِ صد سلاله‌ی شاهی!
در چشم‌های عقیم‌ات
منظره‌ی سواری
رنگ می‌گیرد.


بر سینه‌ی هاتف ِ حیرت‌زده
آواز می‌خواند کودک
و در صدای ظریف‌اش
سه مغز بادام سبز می‌لرزد.

جبریل قدّیس از نردبانی
بر آسمان بالا می‌رود
و ستاره‌گان شب
به جاودانه‌گان مبدل می‌شوند.



گارسیا لورکا
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا