رد پای احساس ...

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بی شک عشق درمان ندارد...

بی شک عشق درمان ندارد...

این شعر و تصنیف زیبا رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم.
شعری زیبا از مهرداد اوستا :




وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟



انگیزه مهرداد اوستا از سرودن این شعر زیبا

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند .
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .
تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.
سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه .
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود .
و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد.
اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باغچه با زمزمه ی زنجره
خواب زمستانی خود را شکست
وه چه بهاران خوشی داد دست!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تو نيستي
اين باران بيهوده مي‌بارد

ما خيس نخواهيم شد ...
حسرت يك خيس شدن حسابي

زير باران
،

براي هميشه ماند ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هنگام رفتن
در چشمان عشق نگریستن
آنچنان مشتاق ماندنت می کند
که پای رفتنت سست می شود
ورفتن را مرگ می پنداری
پس چشمانت را ببند
وپا در جاده بگذار
وهمیشه به یاد داشته باش
گاهی وقت ها برای بودن
باید رفت…
[/FONT]​
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
اندیشه ات را با که میپرورانی ؟
خوش به حالش …
اما مرا همین بس که
“دوستت دارم”
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کجا نوشته اند؟

عشق

این چنین میان مرز سایه هاست؟

این چنین پر از هجوم فاصله
!
در تقابل میان آب و تشنگی ٬

تقابل میان درد و زندگی

کجا نوشته اند؟ ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بگذار طلوع كند
آفتاب
از هر طرف كه دلش ميخواهد
من
رهاكردم پرواز را
در خاطره ي ، آوازهاي بومي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قاصدکی در گذر از باغها
خواند به گوش گل سرخ این سرود:
بوسه بده یادبود
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در یکی از همین شبها تمام تو را یکباره هورت میکشم یکی ازین شبها که ماه کامل میشود
و تو انقدر زیبا در آغوش من به خواب میروی
که بوسه های مکرر هم آرامم نمیکند
همانجاست که من
تو را حل میکنم
در اسید عشق ِ یک خون آشام ِ رام شده...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یادت به خیر ای که دلت آفتاب بود
مهرت زلال و عشق تو همرنگ آب بود

یادت به خیر ای که سرا پا وجود تو
همچون فرشتگان خدا روح ناب بود

یادت به خیر باد ، که با ماه روی تو
این تیره آسمان دلم پر شهاب بود

میریخت قطره قطره محبت ز چشم تو
احساست از سلاله ی تُرد حباب بود

وقتی که بامداد جدایی فرا رسید
قلبم هنوز روی دلت گرم خواب بود

می بینمت دو باره؟ دلم این سؤال کرد
دردا که این سؤال دلم بی جواب ماند
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]​

دلم می خواست در عصر دیگری دوستت می داشتم

در عصری مهربان تر و شاعرانه تر

عصری که عطر کتاب

عطر یاس و عطر آزادی را بیشتر حس می کرد
دلم می خواست دلبرم بودی

در روزگار شارل آیزنهاور

ژولیت گریکو

پل الوار

پابلو نرودا

چاپلین

سید درویش و نجیب الریحانی

دلم می خواست شبی

با تو در فلورانس شام می خوردم

آن جا که تندیس های میکل انژ

هنوز هم نان و شراب را با جهان گردان قسمت می کنند
دلم می خواست تو را

در عصر شمع دوست می داشتم

در عصر هیزم و بادبزن های اسپانیایی

و نامه های نوشته شده با پر

و پیراهن های تافته ی رنگارنگ

نه در عصر دیسکو

ماشین های فراری و شلوارهای جین

دلم می خواست تو را در عصر دیگری می دیدم

عصری که در آن

گنجشکان ، پلیکان ها و پریان دریایی حاکم بودند

عصری

که از آن نقاشان بود

از آن موسیقی دان ها

عاشقان

شاعران

کودکان

و دیوانگان !


دلم می خواست تو با من بودی

در عصری که بر گل و شعر و بوریا و زن ، ستم نبود !
ولی افسوس

ما دیر رسیدیم

ما گل عشق را جستجو می کنیم

در عصری که با عشق، بیگانه است
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]​
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آنقدر به تنهایی ام عادت کرده ام

که می ترسم به

آینه ی اتاق نگاه کنم !

تا مبادا

وجود یکی دیگر را حس کنم ...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ترنم گام هایمان از عشق می گوید؛

دوری دستامان از نا امیدی ؛

فضا بوی عشق می دهد؛

اما نه عشقمان و نه دوری مان نمی تواند ؛

فضایی را که تو در قلبِ من و

من در ذهنِ تو ایجاد کرده ام را پر کند

هر دو پر شده ایم از این فاصله ها

و در این دوران نگاه ...

فقط و فقط تنها سلاحی است؛

برایِ در سکوت عشق ورزیدن و درد کشیدن
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو با آن چشمان سبزت،

لخت و عریان


زیر نور آفتاب خواهی خوابید،


من بر روی تو خم شده


همچون تماشای شگفت انگیزترین حادثه ی کائنات


به تماشایت خواهم نشست،


تو دست هایت را بر گردنم حلقه خواهی کرد


به هم گره خورده، سنگینی تو برگردنم [خواهد افتاد]،


من جاودانگی را خواهم چشید


از دهان سرخِ تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من می آیم

آرام وبی صدا

قدم بر میدارم درون كوچه های دلتنگی ات


تو در خوابی

عمیق فرو رفته ایی در رویای مهتابی ات


از این من تا تو

یك ترانه؛ یك رویا؛یك مهتاب فاصله است!

من می گذرم


شب را می برم

تو بر می خیزی

نگاه می كنی

جای پایی برایت آشناست
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مرا
تو
بي سببي
نيستي.
به راستي
صلت كدام قصيده اي
اي غزل؟
ستاره باران جواب كدام سلامي
به آفتاب
از دريچه تاريك؟
كلام از نگاه تو شكل مي بندد.
خوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!
***
پس پشت مردمكان
فرياد كدم زنداني است
كه آزادي را
به لبان بر آماسيده
گل سرخي پرتاب مي كند؟-
ورنه
اين ستاره بازي
حاشا
چيزي بدهكار آفتاب نيست.
نگاه از صداي تو ايمن مي شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز مي كني!
***
و دلت
كبوتر آشتي ست،
در خون تپيده
به بام تلخ.
با اين همه
چه بالا
چه بلند
پرواز مي كني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب و خیال و خاطره، بیا به همسرایی ام
رها نمی کنم تو را، که تشنه رهایی ام



سحر شد و نیامدی، عزیز دلربای من
کنون دگر همه دلم، بیا به دلربایی ام



هزار و یک شب دیگر ، به ماه خیره می شوم
که انتظار می برد، به باغ دلگشایی ام



ز خود برون شدم بیا، که ابر تیره می رسد
چرا جدا نمی کنی ، از این همه جدایی ام



من از تو گر نگفته ام، اسیر ناتوانی ام
تویی که شاعر منی، بیا به همسرایی ام



هوا پر از حضور توست، تو در حوالی منی
که ماه نقره گون شده، به سمت آشنایی ام



تو چشمه های روشنی ، نهفته در دل نمک
حضور ابر و سبزه در کویر بی ریایی ام



بکش بخود دل مرا ، که دل نمک شود دلم
زلال تر ز آینه ، غریق ور نمایی ام



ز مرز نور تا عبور، گذر به وادی حضور
نیامدی من آمدم، کنون همه خدایی ام


 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود كه
كه عشق
پناهي گردد،
پروازي نه
گريز گاهي گردد.
آي عشق آي عشق
چهره آبيت پيدا نيست
***
و خنكاي مرحمي
بر شعله زخمي
نه شور شعله
بر سرماي درون
آي عشق آي عشق
چهره سرخت پيدا نيست.
***
غبار تيره تسكيني
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائي
بر گريز حضور.
سياهي
بر آرامش آبي
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آي عشق آي عشق
رنگ آشنايت
پيدا نيست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
او که روحم را نموده خسته، کو؟
او که گردیدم به او وابسته، کو؟

او که هرجا می رَوَم دنبالِ او،
تا ببوسم سر به سر هر خالِ او،

در کجایِ این زمین پنهان شده ست،
در کدامین خانه ی ویران شده ست؟!

هر کجایِ این زمینِ بی وجود،
می رَوَم او می شَوَد مانند دود،

گاهِ گه گویم اگر در این جهان،
نیست او پس در کجاست آن دلستان؟

شاید هم اندیشه ی خامی بوَد،
یا رهاوردی ز ناکامی بوَد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تار از تو ترانه ي گل افشان با من[/FONT]

دار از تو گره به سبزه زاران با من

چله كشي و نقشه ي پرواز از تو

قاليچه ي حضرت سليمان با من
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
این بار که از زیر داربست انگور و ماه
بر میگردی
دستمالی بیاور
هیچ میدانستی
مهربانی ام دارد خاک میخورد؟
یا هیچ میدانستی
دوستت که دارم
زیباتری؟!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قاليچه اي از اميد مي اندازي

نقش از گل و برگ بيد مي اندازي

قفل غم و غصه ام به دستت شده باز

وقتي كه به در كليد مي اندازي
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زيبا ترين تماشاست
وقتي
شبانه
بادها
از شش جهت به سوي تو مي آيند،
و از شكوهمندي ياس انگيزش
پرواز ِشامگاهي ِدرناها را
پنداري
يكسر به سوي ماه است.
***
زنگار خورده باشد بي حاصل
هر چند
از دير باز
آن چنگ تيز پاسخ ِ احساس
در قعر جان ِ تو، ـ
پرواز شامگاهي درناها
و باز گشت بادها
در گور خاطر تو
غباري
از سنگي مي روبد،
چيزنهفته ئي ت مي آموزد:
چيزي كه اي بسا مي دانسته ئي،
چيزي كه
بي گمان
به زمانهاي دور دست
مي دانسته ئي
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چه زیباست

پشت پا زدن به آنهایی که تو را رنجاندند !

و چه خوب است

گاه گاهی دروغ بگویی به دلت

و نگذاری که بداند

بی نهایت تنهاست ...!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا