....يك داستان عجيب لطفا آن را تا انتها بخوانيد.....

سـعید

مدیر بازنشسته
اتومبيل مردي كه به تنهايي سفر مي كرد در نزديكي صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئيس صومعه گفت : «ماشين من خراب شده. آيا مي توانم شب را اينجا بمانم؟ »
رئيس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتي ماشين او را تعمير كردند. شب هنگام وقتي مرد مي خواست بخوابد صداي عجيبي شنيد. صداي كه تا قبل از آن هرگز نشنيده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسيد كه صداي ديشب چه بوده اما آنها به وي گفتند :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي»
مرد با نا اميدي از آنها تشكر كرد و آنجا را ترك كرد.
چند سال بعد ماشين همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وي را به صومعه دعوت كردند ، از وي پذيرايي كردند و ماشينش را تعمير كردند. آن شب بازهم او آن صداي مبهوت كننده عجيب را كه چند سال قبل شنيده بود ، شنيد.
صبح فردا پرسيد كه آن صدا چيست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي»
اين بار مرد گفت «بسيار خوب ، بسيار خوب ، من حاضرم حتي زندگي ام را براي دانستن فدا كنم. اگر تنها راهي كه من مي توانم پاسخ اين سوال را بدانم اين است كه راهب باشم ، من حاضرم . بگوئيد چگونه مي توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو بايد به تمام نقاط كره زمين سفر كني و به ما بگويي چه تعدادي برگ گياه روي زمين وجود دارد و همینطور باید تعداد دقيق سنگ هاي روي زمين را به ما بگويي. وقتي توانستي پاسخ اين دو سوال را بدهي تو يك راهب خواهي شد.»
مرد تصميمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :‌« من به تمام نقاط كرده زمين سفر كردم و عمر خودم را وقف كاري كه از من خواسته بوديد كردم . تعداد برگ هاي گياه دنيا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روي زمين وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبريك مي گوييم . پاسخ هاي تو كاملا صحيح است . اكنون تو يك راهب هستي . ما اكنون مي توانيم منبع آن صدا را به تو نشان بدهيم.»
رئيس راهب هاي صومعه مرد را به سمت يك در چوبي راهنمايي كرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگيره در را چرخاند ولي در قفل بود . مرد گفت :« ممكن است كليد اين در را به من بدهيد؟»
راهب ها كليد را به او دادند و او در را باز كرد.
پشت در چوبي يك در سنگي بود . مرد درخواست كرد تا كليد در سنگي را هم به او بدهند.
راهب ها كليد را به او دادند و او در سنگي را هم باز كرد. پشت در سنگي هم دري از ياقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست كليد كرد .
پشت آن در نيز در ديگري از جنس ياقوت كبود قرار داشت.
و همينطور پشت هر دري در ديگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، ياقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهايت رئيس راهب ها گفت:« اين كليد آخرين در است » . مرد كه از در هاي بي پايان خلاص شده بود قدري تسلي يافت. او قفل در را باز كرد. دستگيره را چرخاند و در را باز كرد . وقتي پشت در را ديد و متوجه شد كه منبع صدا چه بوده است متحير شد. چيزي كه او ديد واقعا شگفت انگيز و باور نكردني بود.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.....اما من نمي توانم بگويم او چه چيزي پشت در ديد ، چون شما راهب نيستيد .



لطفا به من فحش نديد؛ خودمم دارم دنبال اون دیوانه ای كه اينو براي من فرستاده مي گردم تا حقشو كف دستش بگذارم.
 

elnazzzzz

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ميدونم جه جوري تلافي كنم . شما نميدوني اينو كي فرستاده من كه ميدونم اينو كي اينجا گذاشته پس حقشو....:biggrin:با حال بود
 

mohitlog

عضو جدید
ممنونننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
که دل بچه های مردمو شاد کردین
1 در دنیا 100 در اخرت
 

googooli

عضو جدید
ولی خیلی باحال سرکارت گذاشتنا...:biggrin:من که سر کار نمیرم اخه هنوز دانشجوام...:biggrin::surprised:
 

mohitlog

عضو جدید
نه بیکارم البته قراره از تابستون برم
میخای تو رو هم ببرم
:gol:
 

AM_mech

عضو جدید
واو مرسیییییییییی تا حالا ایقدر نخندیده بودم چطوره یه گروه جستجو واسه اون طرف تشکیل بدیم و البته شماهم که تکرارش کردی یکی طلبت!
 

آلاهیدا

عضو جدید
حسابی دستم انداختی ! با تمام سرعت به آخر صفحه رفتم تا ببینم صدای چی بود ! اما حالا می دونم ! اون جا هیچی نبود و اون مرد هم صدای اون بی نواهایی رو شنید که دیدن بعد از 45 سال گشتن تموم دنیا تازه فهمیدن که سر کار بودن !
هر کار کردم که بهت امتیاز بدم نشد . ممنون
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
اتومبيل مردي كه به تنهايي سفر مي كرد در نزديكي صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئيس صومعه گفت : «ماشين من خراب شده. آيا مي توانم شب را اينجا بمانم؟ »
رئيس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتي ماشين او را تعمير كردند. شب هنگام وقتي مرد مي خواست بخوابد صداي عجيبي شنيد. صداي كه تا قبل از آن هرگز نشنيده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسيد كه صداي ديشب چه بوده اما آنها به وي گفتند :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي»
من میدونم صدای چی بوده.
صدای فریاد نفرات قبلی ای بوده که برای دانستن این راز اینهمه سال عمرشونو تلف کردن!!:w15:
 

A&S

عضو جدید
کاربر ممتاز
ببین چقدر وقت گذاشتم
شما وقته مهندسهای این مملکت رو تلف میکنین
و این جرم بزرگیه
 

SAMAN_747

عضو جدید
جالب اما قدیمی بود من 1 سال پیش این متن رو تو یه سایت دیگه خوندم.
 

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
اينجاست كه مهندسي معكوس جواب ميده.
دوستان لطفا از اين به بعد اول دو جمله آخرو مثل بنده بخونيد بعد سر كار بريد.
 

Similar threads

بالا